دوازدهمین بخش از گفتوگوهای آخرین وزیر خارجه قذافی با العربیه
چگونه قذافی سلاحهای کشتار جمعی را تحویل داد
"خاطرات سیاسی" مجموعه برنامههایی است که شبکه العربیه از نیمههای اکتبر سال جاری میلادی روزهای جمعه پخش میکند. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامهنگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهرههای سیاسی مطرح دنیا مصاحبههایی را انجام میدهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است. طاهر برکه نخستین برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه سابق لیبی و آخرین نماینده لیبی در سازمان ملل که تا قبل از آغاز انقلاب اخیر این کشور در این سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافی جدا شد، انجام داد که اتفاقا با قتل معمر قذافی همراه شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبهها را منتشر کند. تا کنون یازده بخش از این مصاحبهها پیش رویتان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند و اکنون دوازدهمین بخش آن پیش رویتان قرار میگیرد:
درباره سلاح کشتار جمعی صحبت کردیم. گفتی که معمر قذافی قانع شد که به حرف تو گوش دهد و برای تحویل سلاحها مذاکره کند ولی چه چیزی باعث شد که او به حرف تو قانع شود؟
یک بار دیگر میگویم ما یک اسلوبی در تعامل با معمر قذافی داشتیم. ما مشکلات را برایش بزرگ میکردیم و راه حلش را ساده به او میگفتیم.
چه جالب.
برای همین به او گفتم اوکی گفت که باید خبرگی داشته باشیم و آن طرف اسرائیل است و از این حرفها، گفتم به او اوکی. حقیقتش فکر من نبود این فکر برادر معتوق مهندس معتوق بود که به من گفت برادر عبدالرحمن ما جوانانمان را به پاکستان میبریم، روی آنها کار میکنیم و بلیطهای شخصی پاکستانی برایشان تهیه میکنیم. من با این فکر او قانع شدم و رفتم با پرویز مشرف دیدار کردم، در دفترش به عنوان رئیس جمهور...
بله ولی قبل از این که درباره دیدارت با پرویز مشرف بگویی پرونده سلاح کشتار جمعی به کجا رسیده بود؟
خود معمر هیچ کار نمیکرد. زیما به بندهاش میگوید که مورخ را رها کن مملکت را به من بده ]یک ضرب المثل محلی است[. یعنی مملکت را به تو میدهیم...
ولی مملکت در دست ماست.
بنابراین این موضوع را به عهده من گذاشت و من با معتوق به تفاهم رسیدم و رفتم به دیدار پرویز مشرف و وقتی که قصه را برایش تعریف کردم گفت ساکت باش. (دستش را به طرف دهانش به علامت سکوت میبرد) روز بعد مرا صدا کرد و وارد هلی کوپتری نظامی شدیم و رفتیم که با هم مثلا قدمی بزنیم. به شیوه قذافی..
یعنی ضبط صوتی در کار نیست.
و به من گفت که باشد جوانانتان را بیاورید ولی به خانوادههای آنها نگویید که کجا تحصیل میکنند و بر همین اساس هم به توافق رسیدیم. مناقشه بر سر این موضوع را آغاز کردیم. یعنی با برادر عطا العبیدی که تا آخرین روز وزیر امور خارجه باقی ماند و موسی کوسا که وزیر امنیت بود و محمد الزوین از کنگره ملی سر این مسائل به بحث نشستیم. بعدش به امریکا و سازمان ملل رفتم..ها.. به من معمر گفت با بوتفلیقه در سازمان ملل ملاقات کن و بگو که با جورج بوش صحبت کند، در ابتدای ریاست جمهوری بوش بود، فکر میکنم 2001 بود که تازه به قدرت رسیده بود. با بوتفلیقه، رئیس جمهوری الجزایر در سازمان ملل دیدار کردم و گفتم که برادر معمر این جوری گفت و اون جوری گفت و اینا. او هم با بوش دیدار کرد، روز بعد بوتفلیقه سراغ مرا گرفت و گفت که بوش میگوید خودتان را از شر این دیوی که دارید خلاص کنید که ملتتان را ویران میکند...
لیبی را ویران میکند.
یعنی اسلحه لیبی را ویران میکند. گفتم که جناب رئیس جمهور من با معمر درباره این موضوع صحبت کردم ولی او همچنان روی حرف خود ایستاده است و میگوید که تو ترسو هستی. گفت به او بگو من برادری در ترس دارم...
یعنی خودش؟
بله. رفتم پیش معمر و مثل همیشه وقتی به او میگفتم پیامی دارم قبلش میگفتم که حرف از کفر زدن به معنای کافری نیست. گفتم فلانی گفت از طرف من از طرف من از طرف من به رئیس این را بگو. معمر مشکل را فهمید. همان طور که به تو گفته بودم او از امریکاییها میترسید. ولی شوکه شد وقتی که سیف الاسلام به لندن رفت و با امآی 6 دیدار کرد، او با اپوراتور تماس گرفت و گفت الو من سیف الاسلام معمر قذافی هستم و میخواهم با رئیس سازمان درباره سلاحهای کشتار جمعی صحبت کنم. او هم به او گفت فورا بیا. با او نشست و به او گفت ما همه چیز را تمام میکنیم ولی در برابر این که همه چیز به طور کامل تحویل داده شود. یعنی فر نرمالازیشن (for normalization) با امریکا و بریتانیا و قصه به این ترتیب شروع شد. و تماسها را با امریکاییها آغاز کردیم. مسئول این کار از طرف آنها دیوید ولش بود. کار را شروع کردیم. امریکاییها برایمان اسناد را آوردند. مسئول این کار محمد معتوق بود که وزیر امور زیر بنایی بود. طبیعتا معتوق جزئیات را رد کرد. خودشان ثبت کرده بودند که او با قدیرخان دیدار داشته است. برای همین پرسیدند آیا تو با قدیر خان، دانشمند پاکستانی دیدار داشتهای؟ گفت ابدا. بعدا دیوید ولش پیش من آمد و گفت آقای عبدالرحمن وزیر شما دروغگو است. هی از لایر (He is a liar) و یک نوار کاست در آورد و گفت ما نوار ضبط شده از او داریم. معتوق در مغرب در هتل مامونیه بود و با قدیرخان آنجا دیدار کرده بود. منشی قدیرخان مزدور سیآیای بود و یک میکروفون مثل یک پونز خیلی ساده داشت که با آن ضبط میکرد. از این رو آنها همه اسناد را در اختیار داشتند و از همه تماسها اطلاع داشتند و حتی از یک دستگاه 10 گرمی هم اطلاع داشتند. چه کسی آن را خرید چه کسی آن را گرفت و چگونه ]به مقصد[ رسید. ما در حدود 1500 دستگاه سانتریفیوژ در اختیار داشتیم اما به مرحله پیشرفته نرسیده بودیم. این درست است که ما دانشمند داشتیم. این هم درست است که ما کیک زرد، یلو کیک (yellow cake) هم داشتیم. امکان ساخت بمب را هم داشتیم یعنی بعد از دو یا سه سال میتوانستیم به بمب برسیم. اما معمر در آخر حتی ما را تشویق میکرد ]که مذاکرات را به نتیجه برسانیم[. به گونهای که یک بار حتی با شدت با من به مناقشه برخواست و محمد زوین هم بود و به ما گفت که شما ترسیدهاید. محمد زوین گفت بله ترسیدهایم ولی برای تو و لیبی ترسیدهایم. همان روز قضیه تمام شد و تصمیم آن گرفته شد.
نظر شما :