جنبش اشغال وال استریت؛ خاستگاه و پیامدها
دیدگاهها
در مجموع سه واکنش و نگاه در مورد این جنبش قابل مشاهده است. واکنش اول نگاه شادمانه است. به این معنی که نیروها و جریانات مخالف آمریکا از این که آمریکا درگیر و مشغول مسئله ای در درون سرزمین خود شده احساس شادمانی میکنند. این حس شادی واکنشی به سیاستهای آمریکا در مورد این نیروها و جریانات است. در این حس شادی ممکن است اغراقهایی در مورد این جنبش ایجاد شود ولی نمیتوان این حس شادمانی را نادیده گرفت.
واکنش دوم، واکنش فرصت طلبانه در درون آمریکا است. سیاستمداران هر دو جناح دموکرات و جمهوری خواه آمریکا سعی در استفاده از این جریان را داشته و دارند. در ابتدا دموکراتها با توجه به حضور اقشار فرودست و ناراضی جامعه سعی کردند از این جنبش استفاده کرده و به تعبیر معمول در ادبیات سیاسی آن را مصادره (Hijack) کنند. جالب است که در نقطه مقابل، جمهوری خواهان نیز دست به چنین اقدامیزدند. در اظهارات اخیر خانم سارا پالین، که به همراه مک کین در انتخابات سال 2008 شرکت داشت و در جنبش «تی پارتی» نقش فعالی ایفا کرد سخنان قابل توجهی وجود دارد که مطالبات جنبش وال استریت را همان مطالبات تی پارتی اعلام میکند و بیان میکند که آنها نیز از سیاستهای حکومت ناراضی هستند. هر چند که در این عبارت خانم پالین اغراق و عدم دقت وجود دارد ولی نشان دهنده مهم بودن استفاده فرصت طلبانه از این جنبش از سوی سیاستمداران هر دو حزب در آمریکا است. در نقطه مقابل «رودی جولیانی» ((Rudy Giuliani شهردار سابق نیویورک، اوباما را به مالکیت این جنبش متهم کرده است. او بیان کرده که این جنبش را اوباما به راه انداخته است و میخواهد از این جنبش در صحنه داخلی آمریکا استفاده کند. در هر صورت باید گفت که این نگاه فرصت طلبانه به جایی نرسیده و نخواهد رسید. چرا که به نظر میرسد گروهها و اقشاری که در جنبش اشغال وال استریت شرکت دارند از نیتهای سیاستمداران برای سوء استفاده انتخاباتی از این جنبش آگاهی دارند. آنها تا این لحظه توانسته اند حالت مستقل خود را حفظ کنند و از فرصت طلبی سیاستمداران جلوگیری کرده اند.
اما واکنش یا نگاه سوم، نگاه حق طلبانه است. افرادی که در این جنبش شرکت دارند مطالبات ویژه ای دارند و احساس میکنند به عنوان شهروندان عادی حقوق آنها ضایع شده است و این روندی برای احقاق حق آنهاست. به تعبیر دیگر قیام آنها قیامیعلیه دیکتاتوریهای مالی آمریکا است. به این معنی که مجموعه ای از نهادهای مالی و بانکی در آمریکا به خصوص از دوره ریگان به بعد چنان در آمریکا قدرتمند شده اند که در تاریخ این کشور بی سابقه است. یکی از عوارض قدرت گرفتن و سوءمدیریت آنها بحران مالی 2008 بود. اثرات این مجموعه بانکی بر زندگی مردم آمریکا بسیار عمیق است. بنابراین بر اساس نگاه سوم این جنبش، جنبشی حق طلبانه در راستای مطالبات خاص مردمیدر رابطه با مدیریت بانکها است.
اما برای درک صحیح این جنبش نمیتوان آن را صرفا در قالب تقابل با مدیریت بانکها فهم کرد. این جنبش، جنبشی در تداوم جنبشهای اجتماعی آمریکا است و تشابهاتی با جنبشهای اجتماعی تاریخ آمریکا دارد. با ملاحظه این تشابهات فهم بهتری برای ما ایجاد میشود.
جنبشهای اجتماعی در آمریکا
آمریکا از ابتدای تاسیس تا به حال مشحون از جنبشهای اجتماعی بوده است. به یک تعبیر برپایی آمریکا با یک جنبش شروع میشود و آن شورش و انقلاب علیه استعمار گران انگلیس است. هرچند این جنبش همراه با خشونت و خونین است و به سادگی پیش نمیرود، اما نتیجه این جنبش استقلال آمریکا و تاسیس کشوری به نام ایالات متحده آمریکا با قانون اساسی و ساختار سیاسی مشخص است.
آمریکا از بعد از تاسیس، به عنوان یک واحد سیاسی تا کنون دهها جنبش اجتماعی را پشت سرگذاشته است و تاریخ غنی از جنبشهای اجتماعی دارد. باید تاکید کرد که واژه جنبش اجتماعی را به مفهوم عام و بدون جهت گیری و قضاوت در مورد خوب یا بد بودن جنبشها باید به کار برد. به این خاطر برخی از جنبشهایی که در آمریکا وجود داشته است از نظر دیدگاه و اهدافی که دنبال میکرده اند، نامطلوب و ناهنجار بوده اند که به آنها اشاره میشود.
در تاریخ آمریکا میتوان به جنگهای داخلی آمریکا اشاره کرد که از جنبش ضد برده داری آغاز شد. امسال یکصدو پنجاهمین سالگرد این جنبش است و دهها روایت و بازنگری تاریخی در مورد این جنبش و جنگهای داخلی آمریکا نوشته شده است. در این جنگها 600 هزار نفر کشته شدند و در نهایت لغو بردگی و حفظ ساختار فدرال ایالات متحده را در پی داشت. پس از جنگهای داخلی، در تاریخ آمریکا جنبشهای متفاوت دیگری نیز دیده میشود. روز اول ماه می(11 اردیبهشت) که در سرتاسر دنیا به عنوان روز کارگر شناخته میشود مربوط به جنبش کارگران آمریکاست که حالت ملی و سپس جهانی پیدامیکند. در بحران موسوم به 1929 نیز انواع جنبشها دیده میشود. در دهههای معاصر نیز جنبشهایی وجود داشته است که میتوان از جنبش حقوق مدنی سیاهان که در دهه 60 میلادی آغاز شد و افراد برجسته ای نظیر مارتین لوترکینگ در آن حضور داشتند اشاره کرد که نهایتا به دسترسی بیشتر قانونی برای سیاهان منجر شد. همچنین نباید از جنبش ضد جنگ ویتنام غفلت کرد که با کشته شدن 4 دانشجو در «دانشگاه کنت» شدت گرفت و به یکی از اجزای سیاست داخلی در آمریکا در دوران جنگ تبدیل شد.
همچنین در دهه 80 میلادی جنبشی به راه افتاد که از آن به جنبش محافظه کاران یاد میشود. این جنبش که یکی از عناصر برجسته آن رونالد ریگان بود، درواقع شورش غرب آمریکا علیه نهادهای حاکم در شرق آمریکا است. در این جنبش که از آن به عنوان انقلابی محافظه کارانه یاد میشود، مقررات زدایی، دولت ستیزی و توسعه اختیارات شرکتها برجسته است. جنبش نئومحافظه کاران در دهه 90 نیز تداوم این جنبش است.
باید ذکر کرد که در آمریکا جنبشهای دیگری نیز ظهور کرده اند که به گستردگی جنبشهای یاد شده نبوده اند. از جمله این جنبشها میتوان به جنبش ضد اعدام، جنبش ضد جهانی شدن، جنبش سقط جنین، جنبش ضد سقط جنین و جنبشی که موسوم به دفاع از حقوق همجنسگرایان است، اشاره کرد. جنبش اخیر در سیاست داخلی آمریکا به خصوص در اوباما نقش برجسته گرفته است و بر اثر فشارهای افراد موثر این جنبش، دولت اوباما حقوقی به همجنسگرایان در نهادهای دولتی به خصوص ارتش داده است که تا به حال هیچ دولت دیگری اعطا نکرده است.
جنبش موسوم به «تی پارتی» را نیز نباید فراموش کرد که در سالهای گذشته در صحنه سیاسی اجتماعی آمریکا ظهور کرده است و واکنش محافظه کاران به انتخاب اوباما به عنوان یک سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکا است. این جنبش در درون خود دینامیزمیرا به همراه دارد و حزب جمهوری خواهان تا حدودی توانست بخشی از این جنبش را مصادره کند.
از مجموعه آنچه که از این نگاه مختصر به جنبشهای مختلف در آمریکا میتوان نتیجه گرفت این است که جنبشها در آمریکا چه در جناج راست و چه در جناح چپ پدیده ای تازه نیستند و تاریخ آمریکا سرشار از جنبشها اجتماعی است. علاوه بر این هیچکدام از این جنبشها بی اثر نبوده اند و هرکدام به نحوی پیام خود را به سیستم سیاسی در آمریکا وارد کرده اند. یعنی هیچ کدام از این جنبشها نیستند که اثری بر مجموعه قوانین و هنجارهای سیاسی نگذاشته باشند. نکته سوم این که آمریکا توانسته است در مقابل این جنبشها ساختار و سازمان سیاسی خود را حفظ کند و پیامها و تغییرات حاصل از این جنبشها را در درون خود هضم کند. این تشابه را میتوان در همه جنبشها اعم از سخت ترین و خونین ترین آنها که جنگ داخلی است تا جنبشهای مدنی معاصر دید.
تفاوتها
آنچه که جنبش اشغال وال استریت را از دیگر جنبشها متفاوت میکند در وهله اول ملغمه بودن این جنبش است. به عبارت دیگر در این جنبش ناراضیان مختلف جمع شده اند. برخی از این نارضایتیها ناشی از سرخوردگیهای اقتصادی است، برخی از سرخوردگیهای سیاسی نشات میگیرد، برخی نیز ریشههای اجتماعی دارند. یعنی مجموعه عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در شکل گیری این جنبش میتوان مشاهده کرد. درواقع این جنبش اساسا یک دست نیست و اشتراک افراد حاضر در آن نارضایتی از وضعیت موجود است. شعاری که توسط افراد موثر این جنبش در نظر گرفته شده است " ما 99 درصد هستیم" است که به اختلاف ثروت 1 درصد مردم آمریکا با دیگر مردم این کشور اشاره دارد. 99 اگر چه از نظر عددی و زیبا شناسی جالب است اما از سوی دیگر همین نشان دهنده تنوع آرا و عقاید در این جنبش است. یعنی این جنبش با جنبشی مثل جنبش ضد اعدام که صرفا بر مسئله اعدام تاکید میکند، تفاوت دارد. بنابراین اولین ویژگی خاص این جنبش ملغمه ای و رنگین کمانی بودن آن است.
ویژگی دوم این جنبش این است که این جنبش جنبشی بدون سر، دیجیتالی و متاثر از پدیده جهانی شدن ارتباطات است. در این راستا برخی معتقدند که این جنبش تحت تاثیر بهار عربی است. نیویورک تایمز چند هفته پیش مقاله ای را منتشر کرد تحت عنوان "جهانی شدن تظاهرات" و اشاره کرده بود که تظاهرات در سرتاسر جهان فراگیر شده است. این خصلت دیجیتالی به این نکته اشاره میکند که این جنبش با جنبشهای قبلی که رهبران شاخص و برجسته ای داشتند و یا سازمانهای متشکل و منسجمیآنه را هدایت میکردند، متفاوت است. بنابراین بهره برداری از فضای مجازی، عدم برخورداری از سازمان، سلسله مراتب و تمرکز قدرت این جنبش را از دیگر جنبشها متفاوت میکند. هرچند در هفتههای اخیر افراد موثر در این جنبش تلاش کرده اند که با راه اندازی چیزی که به آن "مجمع عمومی" این حرکت خوانده میشود سازمانهایی برای این جنبش ایجاد کنند و این سازمانها رهبرانی انتخاب کنند، اما این پروسه ای است که در حال انجام است. به عبارت دیگر انجام این تظاهراتها و این هماهنگی با بقیه جنبشهای بی سر پیوند دارد و این خود ناشی از یک پدیده ای است که در آن پدیده، انسانها با دسترسی به تکنولوژیهای ارتباطاتی و قدرتمندی ناشی از این دسترسی میتوانند سلسله مراتب حزبی و سازمانی را پشت سر بگذارند و از این بابت با بقیه جنبشها در تاریخ آمریکا متفاوت است.
سومین نکته و شاید مهم ترین مسئله این است که علی رغم اجماع ناراضیان رنگارنگ و بی سر بودن این جنبش، کانون و مرکز ثقل این جنبش بانکها هستند و این میتوان گفت که این جنبش،جنبشی ضد بانکی است. بانکها سیطره خاصی را بر زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم آمریکا پیدا کرده اند. فی الواقع مردم آمریکا از بدهکار ترین مردم دنیا به نظام بانکی باشند. از دانشجویان دانشگاهها که معمولا با وام تحصیلی از بانکها تحصیلات خود را به پایان میرسانند و تا پایان عمر باید قسط آن را پس بدهند، گرفته تا مردم عادی که برای خرید خانه و وسائل زندگی و اتکای به کارتهای اعتباری مردم آمریکا به بانکها وابسته هستند. از سوی دیگر بانکها سودهای سرسام آوری به جیب زده اند. مخصوصا امتیازات ویژه مدیران در بانکها منجر به نارضایتی بیشتر مردم شده است. حتی بعد از بحران اقتصادی که دولت اوباما حدود 800 میلیارد دلار برای نجات بانکها تزریق کرد گفته میشود مدیران بانکی هنوز هم از امتیازات ویژه بهره برداری میکنند. این تفاوت طبقاتی که طرف مردم بدهکار از یک طرف و مدیران بهره مند در سیستم بانکی در طرف دیگر آن، از شاخصههای آن است این جنبش را جنبش ضد بانکی و ضد نهادهای مالی میکند و از این بابت با دیگر جنبشها متفاوت است.
نتیجه
اگر از آنچه گفته شد خصوصا در چشم انداز تاریخی استنباطی داشته باشیم این است که این جنبش نمیتواند بی تاثیر باشد و تاثیرات آن حتما دامنه آن نظام حقوقی و اقتصادی آمریکا خصوصا در مورد بانکها را خواهد گرفت و شعارها و پیامهای این جنبش حتی در صورتی که کاملا سرکوب شود در سیستم آمریکا نادیده گرفته نخواهد شد. هرچند جنبش وال استریت جنبشی در تداوم جنبشهای قبلی آمریکاست ولی همراه با دستور کار و پیامدهای جدید در نظام و ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آمریکا است.
نظر شما :