چهار دهه حکومت قذافی: از قهرمان عرب تا شاهنشاه آفریقا
قذافی در سال 1969 به همراه سرگرد جلود، مردی که برای سالها نفر شماره دو لیبی به شمار می رفت، در کودتایی بدون خونریزی علیه ملک ادریس سنوسی، زمام امور را در لیبی به دست گرفت. او از همان ابتدا عمیقا تحت تاثیر جمال عبد الناصر، رئیس جمهور وقت مصر، و اندیشههای پان عربیستی وی قرار داشت. رهبر جوان لیبی که در هنگام کودتا 27 سال بیشتر نداشت به تاسی از ناصر، افکار بلند پروازانه ای در سر می پروراند که در بسیاری مواقع سایر رهبران آنها را چندان جدی نمی گرفتند.
قذافی پس از روی کار آمدن به قاهره شتافت تا از ناصر بخواهد رهبری لیبی را پذیرفته تا جماهیری لیبی و مصر به یک کشور واحد تبدیل شوند. ناصر که هنوز تجربه ناکام تاسیس جمهوری متحد عربی، اتحاد مصر و سوریه، را در ذهن داشت، پیشنهاد سخاوتمندانه همتای جوانش را رد کرد.
اما بلند پروازیهای قدافی جوان تا دور دستترین نقاط مشرق عربی را در بر می گرفت و وی از تلاش برای ایجاد یک جماهیری متحد با مصر، سودان و سوریه دست بردار نبود. در سراسر دهه هفتاد میلادی وی تنها رهبر عربی بود که به طور عملی پیگیر ایجاد یک اتحادیه میان کشورهای منطقه بود. اوج این تلاش، اتحاد میان مصر سادات و سوریه حافظ اسد و لیبی در سال 1971 بود. اما این فدراسیون که قرار بود جبهه ای ضد صهیونیستی و ضد امپریالیستی در خاورمیانه به وجود آورد، در نهایت از یک سری قراردادها بر روی کاغد تجاوز نکرد.
قذافی از همان ابتدا به تحولات منطقه شام و مساله فلسطین علاقه نشان می داد و سعی می کرد با استفاده از اهرم پول نفت، لیبی را به بازیگری کلیدی در لبنان و فلسطین تبدیل کند. در جریان سپتامبر سیاه 1970 در اردن، قدافی به همراه جمال عبد الناصر و نور الدین آتاسی، رئیس جمهوری وقت سوریه، نقشی فعال در پشتیبانی از یاسر عرفات و خاتمه بخشیدن به کشتار فلسطینیها توسط ملک حسین ایفا کرد. در حالیکه ناصر از شدت ناراحتی، ملک حسین را «فاحشه» می نامید، قذافی یک گام به پیش گذاشته و خواستار تشکیل یک ارتش از داوطلبان عرب برای اشغال اردن، دستگیر ساختن ملک حسین و روانه کردن وی به دارالمجانین شد. ناصر، جان خود را بر سر توقف کشتار فلسطینیها در اردن نهاد و چند روز بعد از آن حوادث خونین در گذشت. اما او همیشه به عنوان الگویی در دل و جان قدافی باقی ماند.
قدافی و معادلات پیچیده لبنان
پس از درگذشت جمال عبدالناصر، بزرگترین آرزوی رهبر جوان لیبی آن بود که جای وی را در کسوت قهرمان ملی گرایی عرب پر کرده و لیبی را به مهمترین مرکز حمایت از جنبشهای آزادیبخش از ایرلند تا فلسطین تبدیل کند. از اینرو، پترودلارهای لیبی به سمت گروههای مختلف فلسطینی و لبنانی سرازیر شد تا این نقش را برای قدافی تدارک بیند.
در لبنان، لیبی به مرور روابط محکمی با گروههای چپ و ملی گرای لبنانی بر قرار کرد؛ گروههایی که روابط پر تنشی با جناحهای راستگرا و چهرههای مطرحی مانند امام موسی صدر داشتند. صدر که چندان به ملی گرایی عربی و ناصریستهای لبنان خوشبین نبود، روابط حسنه ای با جمال عبد الناصر نداشت. بنا به ضرورتهای داخلی در لبنان و اولویت مساله شیعیان این کشور، صدر با سیاستهای رادیکال جریانات چپگرای لبنانی و فلسطینی که بعضا به قدافی نزدیک بودند مخالفت می کرد و چپ روی آنها را در نهایت به نفع اسرائیل و تمامیت ارضی لبنان می دید.
همین مواضع، بدبینی قذافی را نسبت به رهبر شیعان لبنان برانگیخته بود. با این حال، با وساطت برخی سران عرب از جمله هواری بومدین، رئیس جمهوری وقت الجزایر، زمینه سفر امام موسی صدر به طرابلس و دیدار وی با قدافی فراهم شد.
آخرین سفر رهبر شیعیان لبنان به لیبی پس از اوج گیری جنگهای داخلی لبنان و بالا گرفتن درگیریها میان فلسطینیها و متحدان ملی گرای آنها با گروههای راستگرای لبنانی صورت گرفت. درگیریهایی که در 1976 به دخالت نظامی سوریه در لبنان، بستن پایگاههای نظامی فتح در خاک سوریه و نهایتا سقوط اردوگاه تل الزعتر و قتل عام صدها آواره فلسطینی به دست فالانژها انجامید.
صدر از مانور حافظ اسد و دخالت نظامی سوریه پشتیبانی و عملا در این مقطع راه خود را از اتحاد فلسطینیها و جناحهای ملی گرای لبنانی به رهبری کمال جنبلاط جدا کرد. این جدایی و پشتیبانی وی از اقدامات حافظ اسد در لبنان که در واقع تلاشی برای جلوگیری از نابودی گروههای مسیحی و سقوط لبنان به دامن جناحهای رادیکال لبنانی- فلسطین بود، روابط صدر را با گروههای رادیکال لبنانی و فلسطینی بسیار تیره ساخت. از سوی دیگر، افزایش تنشها میان فدائیان فلسطینی وشیعیان در جنوب لبنان شکافها میان صدر و سازمانهای مسلح فلسطینی را عمیق تر کرده بود.
بر اساس برخی روایتها، در آخرین دیدار با معمر قذافی، بر سر نقش و مواضع صدر در لبنان بحثی در گرفته که به مشاجره می انجامد. به هر صورت، رهبر شیعیان لبنان در پی آن سفر نا پدید می شود تا به این ترتیب پرونده وی برای همیشه بر مناسبات معمر قدافی با ایران و شیعیان سایه افکند.
قذافی و مخالفان شاه
به دنبال حوادث سپتامبر سیاه و انتقال پایگاه فدائیان فلسطینی از اردن به لبنان، بخشی از مخالفان اسلامی و چپگرای شاه به لبنان و سوریه رفتند تا فعالیتهای نظامی و سیاسی خود را در آنجا سازمان دهند. تحرکات اپوزیسون شاه در لبنان، سر آغازی برای پیوند میان لیبی و برخی انقلابیون ایرانی شد.
پیش از این مقطع، در اوج دوران ناسیونالیسم عربی میان سالهای 1955 تا جنگ ژوئن 1967، تنش و رقابت میان شاه ایران و جمال عبد الناصر، که هر کدام به یکی از قطبهای راست و چپ جهانی نزدیک بودند، بسیار شدید بود. شاه برای نفوذ در لبنان و مهار ناصریسم اقدامات و سرمایه گذاریهایی کرده بود. اما از ابتدای دهه 1970، لبنان بیش از هر زمان دیگری به عنوان مقر فدائیان فلسطینی و مرکز فعالیت جریانهای مختلف سیاسی و فکری، مورد توجه حکومت پهلوی قرار گرفته بود. به این ترتیب، محمد رضا شاه که نگران گسترش فعالیت اپوزیسون خود در لبنان و ارتباط آنها با سازمان آزادیبخش فلسطین بود، لبنان را تبدیل به سر پلی سیاسی و اطلاعاتی تحت نظر افرادی مانند منصور قدر کرد.
در حالیکه لیبی نیز در لبنان بر روی گروههای مختلف سرمایه گذاری می کرد، برخی از جناحهای مارکسیستی ایرانی ارتباطاتی با این کشور بر قرار کرده و قذافی برخی امکانت برای فعالیتهای نظامی و تبلیغاتی در اختیار آنها قرار داد. کمی بعد، عده ای از فعالان اسلامی مخالف شاه نیز از طریق دوستان لبنانی شان، از جمله طلال سلمان، ناشر روزنامه السفیر و محمد صالح الحسینی ارتباطاتی با قدافی بر قرار می کنند به این امید که وی امکانات و اسلحه برای فعالیتهای انقلابی شان در اختیار آنها قرار دهد. نتیجه این ارتباطات، سفر برخی فعالان انقلابی آن دوره از جمله جلال الدین فارسی و شهید محمد منتظری به طرابلس و دیدار آنها با قذافی می شود، دیدارهایی که در جریان آن هیات ایرانی، قدافی را بسیار درباره تحولات ایران و مواضع مخالفان اسلامی شاه کنجکاو می یابند. این رفت و آمدها سر آغاز شکل گیری پیوند میان بخشی از مخالفان شاه و معمر قدافی می شود، موضوعی که در سالهای پس از انقلاب در ایران به یکی از سر فصلهای رقابتهای جناحی در ایران تبدیل گشت.
لیبی و انقلاب ایران
از همان روزهای نخست، معمر قدافی علاقه خاصی به انقلاب ایران نشان می داد و بسیار تمایل داشت به مانند یک رهبر بلند پایه عربی در ایران انقلابی مورد استقبال قرار گیرد. با این حال، موضوع ناپدید شدن امام موسی صدر در لیبی به شکل گسترده ای بر روابط طرابلس و دولت انقلابی ایران سنگینی می کرد. قدافی خود را شریک پیروزی انقلاب در ایران می دانست و توقع داشت که نه تنها بلافاصله به تهران دعوت شود؛ بلکه به عنوان رهبر جماهیری لیبی توسط شخص رهبر انقلاب اسلامی در فرودگاه مهرآباد مورد استقبال قرار گیرد.
با این همه، به دلیل حساسیت مساله امام موسی صدر، آرزوی قدافی برای سفر به ایران انقلابی تحقق نیافت؛ هرچند جناحهای رادیکال انقلابی نزدیک به لیبی توانستند زمینه سفر سرگرد عبد السلام جلود، مرد شماره دو لیبی، را به تهران فراهم کنند و حتی در اوج ناخشنودی دولت موقت، ملاقاتی برای وی با رهبر انقلاب ایران ترتیب دهند.
در آن ملاقات، امام خمینی از جلود صریحا خواست که تکلیف مساله امام موسی صدر روشن شود. جلود نیز نامه ای از سوی قدافی تحویل امام خمینی داد که در آن قدافی نقش خود را در حمایت از فعالیتهای انقلابیون ایران علیه شاه یادآوری کرده و همچنین از خیانت انور سادات، رئیس جمهوری مصر، به انقلاب فلسطین و امضای پیمان صلح با اسرائیل انتقاد کرده بود. امام خمینی نیز بر مبنای همان نامه خواستار اقدام دولت موقت و قطع رابطه ایران با حکومت مصر شد.
به هر صورت در سالهای نخست انقلاب، روابط با لیبی به نقطه اصطکاکی میان جناحهای انقلابی و میانه رو در ایران تبدیل شد. دولت موقت و بسیاری از علما خواستار بایکوت لیبی بودند و هر گونه برقرای روابط سیاسی با طرابلس را منوط به روشن شدن سرنوشت امام موسی صدر می دانستند. در مقابل، جناحهای رادیکال و چهرههایی مانند شهید محمد منتظری، ادعاها درباره نقش قدافی در ربودن امام موسی صدر را غیر منطقی و اغراق آمیز می دانستند و برقراری روابط با لیبی را ضرورتی در راستای برقرای پیوند با جنبشهای آزادیبخش و نیروهای انقلابی در سطح جهان تلقی می کردند.
کشمکش بر سر رابطه با لیبی به شکل گسترده بر فضای سیاسی دو سال نخست انقلاب سایه انداخت. هر چند نهایتا لیبی توانست سفارت خود را در تهران بگشاید، اما قدافی از آمدن به تهران و استقبالی انقلابی همانند آنچه برای ورود یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین صورت گرفت، بازماند.
اما آغاز جنگ عراق و ایران و نیاز جمهوری اسلامی به متحدان عربی و شکست تحریم تسلیحاتی، وضعیت خاصی بر روابط تهران و طرابلس حاکم کرد. در کنار سوریه و الجزایر، لیبی یکی از معدود کشورهای عربی بود که حمله صدام حسین به خاک ایران را محکوم کرده و برخی امکانات تسلیحاتی و موشکی در اختیار تهران قرار داد. قدافی به مانند حافظ اسد بر این باور بود که صدام با شمشیر کشیدن بر روی جمهوری اسلامی، به آرمان فلسطین خیانت کرده و پتانسیل انقلابی ایران و عراق را صرف جنگی بیهوده ساخته است. با ادامه جنگ ایران و عراق، وی از مشی نظامی ایران نیز انتقاد کرده و بنا به گفته سفیر وقت لیبی در تهران، عنوان می کرد که ایران به جای جنگ کلاسیک باید بر روی نیروهای مردمی عراق و نبرد چریکی علیه صدام سرمایه گذاری کند.
در این دوران، تحرکات لیبی در عرصه فلسطینی و لبنانی تداوم داشت و قذافی در جریان جنگ اردوگاهها در لبنان و رویارویی سوریه با نیروهای یاسر عرفات مستقیما دخالت کرد. در جنگ اردوگاهها که به دنبال عقب نشینی اسرائیل از مناطق داخلی لبنان در 1985 آغاز شد، تلاش حافظ اسد و گروههای لبنانی وفادار به سوریه برای اخراج یاسر عرفات از لبنان، به تنش در روابط دمشق با دو متحد منطقه ایش یعنی تهران و طرابلس انجامید. قذافی، عبد السلام جلود را به سوریه فرستاد تا میان حافظ اسد و جنبش امل و فلسطینیها وساطت کند؛ وساطتهایی که جمهوری اسلامی نیز در آن نقشی پر رنگ ایفا کرد و نهایتا توانست تا حدود بسیاری از خشونت نیروهای سوری و جنبش امل علیه اردوگاههای فلسطینی بکاهد.
در این میان قدرت گیری حزب الله در لبنان در اواسط دهه 1980 میلادی و عملیاتهای چشمگیر آن علیه ارتش اسرائیل و نیروهای چند ملیتی در خاک لبنان، توجه معمر قدافی را به خود جلب نمود. در برهه ای از جنگ ایران و عراق، در کمال تعجب مقامات ایرانی، سرهنگ قدافی برخی کمکهای تسلیحاتی خود علیه صدام را منوط به ایجاد کانالی ارتباطی میان لیبی و حزب الله در لبنان کرده بود؛ شرطی که با مخالفت سر سختانه رهبران حزب الله و علی اکبر محتشمی روبرو شد. طبیعی بود که هر گونه ارتباط گیری با قدافی به معنای خودکشی سیاسی برای گروه شیعی حزب الله به شمار می رفت.
در واقع، روابط قذافی با ایران وشیعیان برای همیشه محکوم پرونده امام موسی صدر باقی ماند. او نه کاریزمای جمال عبدالناصر را داشت و نه دور اندیشی و مصلحت سنجی حافظ اسد را. بسیاری در ایران و خارج از آن به وی به عنوان فردی نه چندان قابل اعتماد می نگریستند. شاید به همین دلیل هم بود که در اکتبر 1973، هنگامی که سوریه و مصر وارد جنگ با اسرائیل شدند، اسد و سادات، رهبر لیبی را در جریان تصمیم خود برای ورود به جنگ نگذاشته بودند.
تجربه نه چندان موفق با ایران و ناکامی در ایجاد اتحاد با سایر کشورهای عربی، به رویگردانی کامل قدافی از منطقه عربی و انتخاب آفریقا برای طرحهای بلند پروازانه وی انجامید. او که سالها می خواست خود را در کسوت قهرمان ملی گرایی عربی ببیند، به مرور ردای شاه شاهان آفریقا را به تن کرد. پس از حمله نظامی آمریکا به عراق، سرهنگ قذافی همه شعارهای انقلابی را کنار گذاشت و درهای مخازن اسلحه خود را بر روی غرب گشود تا شاید از سرنوشتی به مانند آنچه بر سر صدام حسین آمد اجتناب کند.
نظر شما :