استراتژی نظامی جورج بوش در خلیج فارس

۱۴ فروردین ۱۳۸۷ | ۱۷:۵۱ کد : ۱۶۴۵ اخبار اصلی
پس از حادثه یازده سپتامبر دولت ایالات متحده در جهت حفظ منافع اش شروع به گسترش نیروی نظامی در مناطق استراتژیک جهان کرد. یکی از مهمترین مناطق خلیج فارس بود. کارشناسان مهمترین علت حضور آمریکا در خلیج فارس را دستیابی آسان به منابع نفتی عنوان کرده اند؛ هر چند دستیابی به نفت یکی از دلایل حضور آمریکا در خلیج فارس است، اما مهم ترین دلیل نیست.
استراتژی نظامی جورج بوش در خلیج فارس
" امروز یک بی ایمان به خود آزادی حمله کرد، از آزادی دفاع خواهد شد." (سخن جرج دبلیو بوش ساعاتی پس از حادثه یازده سپتامبر). این جمله مقدمه ای شد برای مشروعیت بخشیدن به حضور ابر قدرت جهان در هزاران کیلومتر دورتر از کشورش، در « خلیج فارس ».
 
پس از حادثه یازده سپتامبر دولت ایالات متحده اعلام کرد در جهت حفظ منافع اش شروع به گسترش نیروی نظامی در مناطق استراتژیک جهان می نماید. یکی از مهمترین این مناطق خلیج فارس بود.
 
البته دلایل و ادعاهایی را نیز برای این حضور پر رنگ نظامی بر می شمارد، از جمله بهبود وضعیت حقوق بشر در کشورهای منطقه، تلاش برای دموکراتیک کردن کشورهای منطقه، گسترش اقتصاد بازار آزاد، همکاری اقتصادی بیشتر بین کشورهای عربی منطقه، همکاری آنها در مبارزه با تروریسم و سرعت بخشیدن به روند صلح اسرائیل و اعراب.
 
بسیاری از کارشناسان مهمترین علت حضور آمریکا در خلیج فارس را دستیابی آسان به منابع نفتی منطقه عنوان کرده اند؛ هر چند که مسلما دستیابی به نفت یکی از دلایل است، ولی مهمترین و تنها دلیل، تلقی کردن آن، برای حضور آمریکا در خلیج فارس سطحی نگری موضوع است. حضور آمریکا در خلیج فارس ریشه در اندیشه هایی دارد که تا قبل از یازده سپتامبر مجالی برای عرض اندام نداشتند.
 
پس از یازده سپتامبر، خلیج فارس مامن مناسبی شد برای اجراء اندیشه های نومحافظه کاران آمریکایی، که نماینده شان، جرج بوش، عزمی راسخ بر اجرای آنها داشت.
 
مهمترین عنصر در استراتژی نئو امپریالیستی آمریکا، ایجاد و حفظ جهان تک قطبی است که آمریکا هیچ گونه رقیبی در آن ندارد، خصوصا در مورد مسائل نظامی و امنیتی. بوش نیز در سخنرانی خود در " وست پونیت " این مساله را مهمترین نکته سیاست امنیتی آمریکا دانست:" آمریکا در تلاش بوده و هست تا قدرت نظامی خود را چالش ناپذیر نماید. بر این اساس رقابت تسلیحاتی بازیگران بی معنا می شود و رقابت به تجارت و فعالیت های صلح محدود می شود."
 
حتی نگاهی گذارا به فعالیت های نظامی آمریکا در منطقه خلیج فارس موید این مساله است، مثلا از جلب همکاری کشورهای منطقه در زمینه های امنیتی تا استقرار تسهیلات نظامی و ناوهای هواپیمابر آمریکایی در خلیج فارس.
 
منطقه ای که در بیست سال گذشته سه جنگ را تجربه کرده محلی مناسب برای ریخت و پاش های نظامی و به رخ کشیدن فناوری هایی است که بعد از یازده سپتامبر در آن انقلابی بزرگ شده بود. پیدایش فناوری های شناسایی کامل، نظارت و یافتن اهداف، ماهواره های هدایت کننده، ارتباط و نظارت از طریق چشم های الکترونیکی، رادارهایی با لنز مصنوعی که می توانند در لابلای ابرها نیز اجسام را شناسایی کنند و دستگاه های تشخیص و تفکیک جزء به جزء که ممکن است آزادانه در دسترس همگان باشند، با توانایی شگفت انگیز خود به رهبران کمک می کنند تا اطلاعات کاملا صحیح و موثقی بدست آورند؛ و همچنین جنگ های اطلاعاتی که به منظور به تاخیر انداختن، بهره بردن، تحریف کردن و یا از بین بردن اطلاعات دشمن به کار می رود.
 
پیوند فناوری های پیشرفته نظامی و ایده هژمونی آمریکا را می توان در مبارزه با دولت های سرکش و حامی تروریسم دید. این فنون در دسامبر 1998علیه عراق، در 1999علیه یوگسلاوی، در 2002علیه افغانستان و در 2003 مجددا علیه عراق به کار گرفته شد. یعنی 2 بار در منطقه خلیج فارس در فاصله ای کمتر از 5 سال!
 
در خلیج فارس سناریویی آمریکایی پیاده شد. در این سیستم آمریکایی یک کشور قدرتمند ( آمریکا ) مسئولیت امنیت تعدادی از کشورهای کوچک و داوطلب را بر عهده می گیرد، که این کشورها در یک منطقه حیاتی که در عین حال با تحولات روبروست، قرار دارند.
 
در مقابل، کشورهای منطقه نباید از هیچ نوع حمایت سیاسی و مالی به آن قدرت دریغ ورزند، تا کشور مزبور بتواند در صورت بروز هر نوع تهدیدی به عنوان ضامن خارجی امنیت آنها، با دست بسیار باز عمل کند.
 
در این سیستم میان هر کشور منطقه و قدرت اصلی روابط و نهادهایی شکل می گیرد. نهادهایی مانند مرکز فرماندهی منطقه ایی فراگیر و یا شبکه دفاعی مشترک بین قدرت اصلی و متحدان منطقه ای. از خواص این نظام امنیتی آن است که سهم آمریکا در همکاری مالی بسیار کم بوده و در عوض بیشتر هزینه ها با کشورهای منطقه خواهد بود. برای پی ریزی یک چنین نظام امنیتی در خلیج فارس است که آمریکا اقدام به گفت و گو با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس کرد.
 
قراردادهای نظامی به سرعت منعقد شد. در واقع خلیج فارس مستعدترین منطقه برای این سناریو بود، حتی بیشتر از کشورهای اروپای شرقی و یا کشورهای آسیای میانه.
 
سه جنگ بزرگ، اختلافات داخلی کشورهای منطقه، ترس از هسته ای شدن ایران، ترس از قدرت گرفتن شیعیان در منطقه، همگی بستری مناسب برای پذیرش راحت این سناریو در خلیج فارس ایجاد کرد.
 
هر چند که مخالفت هایی هم با حضور پر رنگ آمریکا در منطقه می شود، مثلا از سوی امارات یا عربستان که هر از گاهی از این حضور انتقاد می کنند؛ ولی نگاهی گذرا به حجم مبادلات نظامی میان آمریکا و شیخ نشین های خلیج فارس کاملا نشان دهنده پذیرش این سناریو از طرف آنهاست.
 
خلیج فارس مملو از ناوهای هواپیمابر، کشتی ها و هواپیماهای جنگی، نیروی دریایی و تفنگداران آمریکای است. هرچند که بسیاری از تحلیل گران معتقدند باتلاق عراق نیروهای آمریکایی را به زانو در می آورد ولی این تنها حضور آمریکا در منطقه نیست که نگران کننده است بلکه پذیرش این حضور توسط کشورهای عرب منطقه خطرناک تر است؛ و با توجه به این موضوع است که سیاستمداران ایرانی اصرار در پذیرش مدل " تامین امنیت دسته جمعی خلیج فارس توسط خود کشورهای منطقه " دارند.
 
موضوع دیگر که در تبیین استراتژی بوش در خلیج فارس باید در نظر گرفته شود روابط این کشور با دیگر قدرت ها در این منطقه است. به عبارت دیگر، یکی از استراتژیک ترین گفتمان های سیاسی و امنیتی در محافل سیاست خارجی غرب به طور عام و آمریکا به طور خاص، مسائل خلیج فارس بوده و هست، بنابراین برای بررسی دقیق تر استراتژی بوش در خلیج فارس باید روابط میان آمریکا با کشورهای اروپایی و دیگر دول قدرتمند در این منطقه مورد توجه قرار گیرد.
 
شاید بتوان گفت که آمریکا به دنبال این نیست که دیگر کشورهای غربی را تشویق کند که سیاست هایی، بر خلاف منافع آمریکا اتخاذ نکنند، البته تنها تا زمانی که آنها رسما دست به اقدامی عملی بر خلاف مواضع آمریکا نزدند.
 
کافی است فقط چند سال پیش را به یاد آوریم؛ تظاهرات ضد جنگی که هر روز در کشورهای مختلف بر علیه حمله آمریکا به عراق صورت می گرفت، و یا سخنرانی های آتشین روسای جمهور وقت فرانسه و آلمان  علیه جنگ، هیچ کدام حتی کوچکترین خللی در برنامه حمله ایجاد نکرد.
 
این به علت قداستی نیست که جرج بوش برای " عملیات آزاد سازی عراق " قائل است. این بدان علت است که مخالفت ها وارد مرحله عملی نشد و در همان سطح مخالفت لفظی و حمایت معنوی از مردم عراق باقی ماند.
 
دولتمردان آمریکایی در گذشته نیز اعلام کرده بودند که چندان حسابی روی کشورهای کوچک و مغرور اروپایی باز نکرده اند، همانطور که دونالد رامفسلد، وزیر دفاع وقت آمریکا، در جریان جنگ افغانستان صراحتا گفت:" عملیات جنگی منجر به ائتلاف خواهد شد نه اینکه تشکیل ائتلاف منجر به جنگ شود."
 
کشوری که بودجه نظامی آن برابر با بودجه نظامی 25 کشور نیرومند جهان است خود را مبرا از کمک های ناچیز متحدانی می بیند که خواهان سهمی بزرگ از غنائم اند. دولت بوش در حال حاضر نه تنها به ائتلاف با دیگر قدرت ها در خلیج فارس فکر نمی کند بلکه درصدد است از قدرت گیری اقتصادی یا سیاسی آنها در خلیج فارس جلوگیری کند.
 
اما آمریکا برای راضی نگه داشتن شرکاء راه حل ساده ای را به کار برد و آن به نوعی تقسیم کار جهانیست که آمریکاییان آن را " مداخله گزینشی " می دانند. بیماری و فقر در آفریقا را به اروپاییان حقوق بشر دوست سپرده ولی در سودان و قضیه دارفور خودش وارد عمل شده تا مانع از قدرت گیری گروه های تندروی  شود.
 
در خلیج فارس و عراق، کشورهای ائتلاف را سرگرم مسائل اقتصادی کرده ولی خودش امنیت منطقه را بر عهده گرفته است.
 
البته سیاست آمریکا به راحتی مورد قبول کشورهای منطقه قرار نگرفته است. به گفته یک ژورنالیست عرب:« ما مى خواهيم شما ( آمريکايي‏ها ) مثل باد باشيد؛ ما مى خواهيم شما را احساس کنيم، ولى نمى خواهيم شما را ببينيم. »
 
این موضع گیری ها امروزه در منطقه خاورمیانه تغییر محسوسی کرده و بسیار بیشتر از سابق به سمت همسویی با سیاست های آمریکا پیش رفته است. شاید تنها نگرانی از مخالفت های داخلی گروه های رادیکال مذهبی در درون این کشورها مانعی در مقابل همگرایی کامل آنها با آمریکا در منطقه باشد.
 
در نتیجه گیری باید گفت در تبیین استراتژی آمریکا در خلیج فارس، ایدئولوژی های نئومحافظه کاران آمریکایی و نظامی گری این کشور تا مسائل اقتصادی و نفت در خلیج فارس و رقابت قدرت های دیگر در این منطقه دخیل هستند.
 
برای بررسی دقیق استراتژی آمریکا در خلیج فارس نباید تنها عراق و مشکلات آمریکاییان در آنجا را در نظر گرفت، روابط محکم سیاسی و امنیتی آمریکا با دیگر کشورهای عربی خلیج فارس نیز از مهمترین فاکتورهای تاثیرگذار بر استراتژی آمریکاست. 

( ۱ )

نظر شما :