ایران میان شرق و غرب
از سال 2002 که رئیس جمهور امریکا ایران را محور شرارت نامیده است, مردم ایران تهدید جنگ را همواره بر فراز سر خود حس کرده اند. هنوز پنج ماه از یازدهم سپتامبر سپری نشده بود که امریکا فهرستی از دشمنان خود را در جنگ با ترور منتشر ساخت.
از سال 2002 که رئیس جمهور امریکا ایران را محور شرارت نامیده است, مردم ایران تهدید جنگ را همواره بر فراز سر خود حس کرده اند. هنوز پنج ماه از یازدهم سپتامبر سپری نشده بود که امریکا فهرستی از دشمنان خود را در جنگ با ترور منتشر ساخت. این مسئله که هیچ ارتباطی میان عراق, ایران و کره شمالی با القاعده_ مجری واقعی و عملی حملات مرکز تجارت جهانی و پنتاگون_ وجود ندارد, امریکا را از تکرار گفتمان محور شرارت باز نداشت.
از آن پس, از همان روزهای اول ژانویه هر سال میلادی تهدیدات و شایعات بر سر امکان حمله به ایران تا شش ماه آینده اوج می گیرد؛ اما هر بار شش ماهه اول سال پایان می یابد بدون این که حمله پیش بینی شده به وقوع بپیوندد. این البته به این معنا نیست که امریکا و اسرائیل هرگز حمله نخواهند کرد. بلکه به این معنا است که موانع جدی پیش روی حمله به ایران وجود دارد. هر چند کارشناسان گوناگون امور سیاسی به این موانع بسیار پرداخته اند, اما ظاهرا به یکی از این موانع کمتر توجه شده است, و آن روابط تاریخی ایران با همسایگان شرقی, در مقابل همسایگان غربی, است.
اسرائیلی ها از سخنان رئیس جمهور ایران درباره هولوکاست و حق وجود کشور اسرائیل آزرده خاطرند. دولت های سنی همسایه ایران, که همگی از دشمنان سابق اسرائیل بودند, اکنون از گسترش و تجهیز نظامی شیعه سیاسی که از ایران آغاز می شود و تا عراق و سوریه و سپس لبنان, ادامه می یابد بیم دارند. امریکایی های جنگ طلب نیز با تصویر دورنمایی هراس انگیز از ایران اتمی , علی رغم شکستشان در پیدا کردن سلاح اتمی در عراق, گویی عادت کرده اند ابتدا حمله کنند و بعد راجع به وجود تهدید واقعی تحقیق به عمل بیاورند.
این رفتار از یک الگوی کهن تاریخی یونانی پیروی می کند و هراس هردوت و آشیل از نیروی فرازمینی ایرانیان را به یاد می اندازد. در همین حال, به نظر می رسد نگرش کنونی اسرائیلی ها, سنی ها و حامیان امریکا در منطقه, به موقعیت ژئواستراتژیک ایران, به گونه ای نیست که سیاستمداران ایرانی را وادار کند رفتاری از خود نشان دهند که در بحران های تاریخی گذشته همواره تکرار شده است.
سرنوشت ایران همواره در دست شرق بوده است نه غرب. سرزمین پست عراق هر چند برای قدرتمندان ایرانی مهم است, اما آسیای مرکزی, افغانستان, و سرزمین های دورتر از آن حامل بیم و امیدهای بیشتری _ هم در گذشته و هم امروز_ بوده که اهمیت آن برای ایرانی ها از همسایگان غربی بسی فراتر می رود.
بازگشایی جاده ابریشم
اولین قطاری که از خط ریل جدید میان ایران و ترکمنستان در سال 1966 رد شد, درست از وسط پلی مرزی بر فراز رودخانه مرزی می گذشت, و در همان جا ایستاد تا کودکانی که در لباس های تجملی ایستاده بودند فرصت بیابند تا به رهبران دولتی اولین قطار گل اهدا کنند. بازدیدکنندگان بین المللی و گزارش گران نیز در کوپه های عادی قطار بودند و فضای پذیرایی جشن حاکم بود. سربازان غیرمسلح ایرانی هر چند قدم در طول پل ایستاده بودند و در هنگام عبور قطار سلام نظامی می دادند, هر چند دو ردیف سیم خاردار در مرز ترکمنستان عملا ورود به خاک آن کشور را با پای پیاده غیرممکن می ساخت و حالتی تهدیدکننده به آن می بخشید.
صرف ناهار در چادرهایی که در هوایی داغ ردیف شده بودند در خاک ترکمنستان پیش بینی شده بود در حالی که صبحانه در چادری بزرگ در خارج از شهر سرخس در ایران صرف شده بود. و سخنرانی های ترک ها بسیار کمتر از خطابه هایی بود که ایرانی ها ارائه داده بودند. انتظار هم جز این نبود, زیرا 171 میلیون دلاری که برای تکمیل خط آهن ایران_ترکمنستان مصرف شده بود, به تمامی از محل حرم امام رضا در مشهد تأمین شده بود. و این ایرانی ها بودند که بازگشایی جاده ابریشم را جشن گرفته بودند.
به گزارش خبرنگار رویتر مقاماتی از پنجاه کشور در این مراسم حضور داشتند, اما هیچ مقامی از امریکا شرکت نکرده بود. تنها امریکایی های حاضر یک پژوهشگر مطالعات آسیای مرکزی هاروارد و من بودیم که به دعوت وزارت خارجه ایران شرکت کرده بودیم و در مراسم نیز به عنوان "نمایندگان سازمان های بین المللی" معرفی شدیم.
امریکا از این مراسم مجلل با بی اعتنایی کامل گذشت. مسافران بسیاری ممکن بود به فکر بیفتند که از این مسیر زمینی که از چین تا ترکمنستان و ایران و استانبول و ترکیه کشیده شده بود طی سفری که امروز کمتر از 4000 دلار هزینه در بر دارد , دیدن کنند. اما توجه دولت امریکا در سال 1996 بر تصویب لایحه تحریم های ایران و لیبی در کنگره معطوف بود که اعلام دشمنی امریکا با ایران به شمار می آمد و بعد از آن با محور شرارت خوانده شدن ایران توسط جرج بوش, دنبال شد.
هنگامی که فرماندهی مرکزی ارتش امریکا در سال 1983 شکل گرفت, پتانسیل روابط ایران و چین هنوز قابل درک نبود. نگرانی اصلی در آن زمان اقدامی از سوی روسیه در مورد مخازن نفت خلیج فارس در کشور انقلابی و بی ثبات ایران بود. من به یاد دارم که از رئیس کارشناسی تاریخی دفتر فرماندهی پیامی تلفنی دریافت کردم که از من می خواست تحلیلی از تمام حملات به ایران از ناحیه شمال را در طی تاریخ به او ارائه دهم؛ به عنوان مثال, تمام راه های امتحان شده, سطوح و روابط قدرت , مسائل لجستیکی, جنگ های بزرگ, و نتایج استراتژیک را برای او بازگو کنم. او همه چیز را می خواست بداند_ و بیشتر از یک روز هم نمی خواست منتطر بماند.
بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی, مرزهای شمالی ایران امن شد, و تا امروز نیز چنین است. بنابراین, هراس امریکا از این که تانک های شوروی از راه ایران به مخازن نفتی اعراب در جنوب دست بیابند, بلافاصله جای خود را به هراس از خود ایران داد که بخواهد انقلاب خود را به کشورهای نفت خیز جنوب و کل جامعه عرب صادر کند. کمتر بیم آن می رفت که این انقلاب به کشورهای تازه تأسیس شوروی در شرق و غرب دریای خزر صادر بشود, هر چند این منطقه نیز مخازن غنی از نفت و گاز داشت. در امریکا تنها یک مرکز تحقیقاتی برای آسیای مرکزی (در دانشگاه ایندیانا) وجود داشت و کمتر کارشناس امریکایی می توانست روابط احتمالی ایران با همسایگان شمالی اش را تخمین بزند. در واقع, چه کسی می توانست بگوید آسیای مرکزی چیست؟ آیا می بایست افغانستان را نیز همراه جمهوری های شوروی سابق دسته بندی کرد؟ پاکستان را چه طور؟ آیا دانشمندان و پژوهشگران خاورمیانه می بایست مسئولیت آسیای مرکزی را به عهده بگیرند؟ و یا پژوهشگران آسیای جنوبی؟ یا پژوهشگران شوروی؟
پاسخ به این پرسش ها با بر سر زبان افتادن بیشتر مخازن نفتی دریای خزر فوریت بیشتری یافت. برای بهره برداری از این مخازن خط لوله های نفتی باید کشیده می شد. امریکا بلافاصله با آسان ترین مسیر گذر این لوله ها که ایران بود, به شدت مخالفت کرد. اما در افغانستان, دولت طالبان, که از سال 1996 کنترل بیشتر خاک آن کشور را در دست گرفته بود, هنوز شهرت فعلی خود را به عنوان خشن ترین رژیم اسلامی نداشت. آیا وقت آن نبود (هر چند با آن همه تأخیر) که این کشور به سرمایه ای برای امریکا تبدیل شود؟ یونوکال, یک شرکت خط لوله امریکایی, تصمیم گرفت که برای گرفتن حق ترانزیت انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی به پاکستان, با طالبان وارد مذاکره شود. دکتر زملای خلیلزاد, که پس از حادثه یازده سپتامبر و سقوط طالبان سفیر امریکا به افغانستان شد, در آن زمان مسئولیت بررسی این مذاکرات را به عهده گرفت. در طی دوران مبارزات مجاهدین افغانستان با شوروی, او از کمک مالی و نظامی امریکا به مجاهدین که تفاسیری بسیار تنگ نظرانه تر از اسلام نسبت به دولت جمهوری اسلامی ایران داشتند, حمایت کرده بود. بدون شک, آنان از بسیاری از گروه های "چریک" نیز تاریک اندیش تر بودند اما همین که ضدایرانی و یا دست کم ضدشیعه بودند, آنها را نزد امریکایی ها قابل تحمل می کرد.
پیش از خیزش طالبان, دکتر خلیلزاد, که قبلا پژوهشگر دانشگاه کلمبیا بود, با یک هیأت نمایندگی از مجاهدین به ریاست حکمتیار, دیندارترین چهره رهبران مقاومت در دانشگاه کلمبیا دیدار کرد. من در آنجا فرصت یافتم که از او بپرسم که آیا تناقضی میان رویکرد امریکا در طرد ایران به عنوان یک حکومت رادیکال دینی, و حمایت از یک رژیم اسلامی رادیکال تر از آن, نمی بیند؟ و هم چنین از او پرسیدم که آیا پیروزی مجاهدین در افغانستان در نهایت منجر به این نخواهد شد که امریکا حکومت اسلامی را که از آن حاصل می شود طرد کند؟ جواب او تنها این بود: "به آنجا که رسیدیم, مسئله را حل می کنیم"
در سال 1996, امریکا تحریم های اقتصادی شدیدی را علیه ایران تصویب کرد. و از سوی دیگر, با دولت اسلامگرای افراطی طالبان وارد معاملات نفتی شد.
نادانی , پریشانی و تضادهای روشی امریکایی ها با امید ایرانی ها به گسترش روابطشان با جمهوری های تازه تأسیس بعد از فروپاشی شوروی در غرب دریای خزر و سرزمین های آسیای مرکزی به سمت شرق و سایر مناطقی که در رژیم شوروی قابل دسترس نبودند, در تناقض بود. بازگشایی جاده ابریشم تنها یکی از راهکارهای متعدد صلح آمیزی بود که ایرانی ها برای ارتباط با همسایگان شمالی و شرقی خویش اندیشیده بودند. در افغانستان, ایران برخورد صلح آمیزی اتخاذ نکرد. تنها نیروی اپوزیسیون باقی مانده در افغانستان "اتحاد شمال" بود که ایرانی ها آن را به طالبان ترجیح می دادند. بعد از یازده سپتامبر, که امریکا نیز به حمایت از "اتحاد شمال" برآمد تا با کمک جنگجویان ورزیده آن دولت طالبان را سرنگون کند, موافقتی ضمنی بین ایران و افغانستان به وجود آمد. با این حال, با وجود بسیاری از خواسته های مشترکی که میان امریکایی ها و ایرانی ها در مذاکرات درباره افغانستان وجود داشت, هیچ چیز سوءظن عمیق امریکایی ها نسبت به ایرانی ها را از بین نبرد, و زمینه ارتباط بهتر با آنها را فراهم نکرد.
ایران و یونان
هر چند در همه کشورها منافعی که مردم داخل آن کشورها برای خود قائل می شوند, با منافعی که همسایگان برای آنها تشخیص می دهند متفاوت است, اما سوءتفاهمات و آشفتگی هایی که پیرامون روابط ایران امروز وجود دارد, از برخی الگوهای تجربه های تاریخی ایرانیان در ارتباط با همسایگان شرقی و غربی خود پیروی می کند. در این الگو, ایران همواره توجه عمیق و متداومی به امور ممالک همسایه و تمایل و اشتیاقی به دخالت در آن داشته است. ایران همواره برای همسایگان غربی خود تهدیدی به حساب آمده است. چنین تصویر تهدیدکننده ای از ایران همراه با درک ناقصی از منافع ایران در قبال همسایگان یا دشمنان شرقی اش می باشد. با این حال, زمان و پیشرفت های تاریخی نشان داده است که منافع ایران بیشتر متکی به روابط با شرق است تا غرب. این روابط به همان اندازه که در آگاهی ایرانی حک شده در غرب مورد بی توجهی قرار گرفته است.
ویکتور دیویس هانسون تاریخ شناس معتقد است کل تاریخ "غرب" , و شاید حتی موجودیت "غرب" بر مبنای نبرد سالمیس به وجود آمد که در آن کشتی های جنگی آتن, ناوگان پارسیان را در حدود 5 قرن پیش از میلاد شکست دادند. او معتقد است که اگر یونانی ها بر پارسیان پیروز نمی شدند تمدن یونانی در تمدن پارسی مستحیل می شد و تمدن غربی در همان نوزادی سقط می شد یا دست کم چنان متحول می شد که قابل تشخیص نبود. زیرا یونانیان بردگان پارسیان می گشتند. هانسون در کتابهای متعدد خویش به متفکرانی اشاره کرده است که جهان را به شکل نبردی میان حاکمان گوناگون ایران و سلسله فرمانروایان غربی دیده اند, که مشهورترین آن جنگ های صلیبی است. هر یک از این نبردها به مبارزه ای اسطوره ای تبدیل شده اند که در نهایت به پیروزی یکی از طرفین خاتمه یافته است.
اما در نظر ایرانیان این نبردها چندان بزرگ نمی نماید. البته نه این که به عنوان مثال, شاهان ایرانی به این که بر کتیبه های خود انگاره یک امپراطور رومی را در حال تعظیم در مقابل شاه نشان دهند نیاز نداشتند؛ اما بزرگترین آثار هنری و تاریخی ایرانیان از این خاطرات تهی است. به عنوان مثال در اثر بزرگ شاهنامه فردوسی تقریبا هیچ اشاره ای به نبردهای شرق و غرب نشده است. هر چند قابل درک است که شاعر بخواهد از شکست ها بگذرد, اما به همان اندازه نیز از پیروزی ها چشم می پوشد .
تنها حاکم غربی که این قاعده در مورد او شکسته شده و به شکل چهره ای ماندگار در این حماسه ملی ظاهر می شود اسکندر مقدونی است که 330 سال پیش از میلاد مسیح داریوش سوم را شکست داد و به سلسله هخامنشی پایان بخشید. اما در همین مورد نیز روایت ایرانی نبرد اسکندر را از شکل نبردی میان شرق و غرب تهی می سازد. اسکندر در شاهنامه پسر یک شاه ایرانی است و شباهتی به نابغه یونانی که هگل او را "فردیتی آزاد" می نامد که به دنیای وحشی خوی آسیا حمله کرد, ندارد.
هر چند موضوع مقابله ایران و غرب در شاهنامه فردوسی مورد اهمیت قرار نمی گیرد, اما در مورد مقابله ایران و شرق رویکرد متفاوت است. مهم ترین بخش های شاهنامه در ارتباط متقابل دودمان ایران و توران شکل می گیرد. آنها دو برادر از سه برادری بودند که تمام پادشاهان اصیل جهان از تبار آنها هستند. برادر سوم به نام سام جد پادشاهانی است که بر غرب ایران فرمانروایی می کردند و در شاهنامه کمتر سخنی در مورد آنها گفته می شود. در مقابل, ایران و توران, اجداد نسل های بزرگ پی درپی دو رقیب هستند که برادر اول یعنی ایران, بر مرکز جهان آن دوران و گستره شرقی و جنوبی تا افغانستان, سرزمین رستم, بزرگترین پهلوان ایرانی و وفادارترین یار پادشاهان متوالی ایران , حکومت می کند؛ و برادر دوم یعنی توران سرسلسله پادشاهان آسیای مرکزی است. در دوران فردوسی, قدرت های نوپای آسیای مرکزی به جای پارسی به ترکی سخن می گفتند. و هم صدایی دو لفظ ترک و توران نیز نسل های بعدی را واداشت تا این روایت تاریخی بزرگ ایرانی را نبردی میان ایرانی ها و ترک ها بدانند. ترک ها حس تهدیدی از سوی شمال شرقی برای سرزمین ایران را که ریشه های آن به اولین دوره های تاریخ ایران بازمی گردد , زنده می کردند.
یونانیانی که ایرانیان را بردگانی می پنداشتند که از آزادی گریزان بودند, در مورد ریشه این حماسه ها در شرق و یا ریشه مذهب زرتشتی ایرانی در افغانستان کمتر اطلاع دارند. برای ایرانی ها , آسیب پذیری استراتژیک در مقابل شمال و شرق نگرانی دائمی بوده است, و در عین حال مهم ترین منبع ثروت و فرصت ایرانی ها نیز شرق بوده است.
ایران و بین النهرین
تباین میان واقعیت ژئواستراتژیک ایرانی, که در آن روابط با مردمان شرق چنین نقش محوری ایفا می کند, و تصویر غربی برساخته از ایران به عنوان ملکی خودمحور و تهدیدی بر آزادی غربی, در تفاوت جغرافیایی میان سرزمین کوهستانی ایران در مقابل دشت های پست بین النهرین انعکاس می یابد.
دشت بین النهرین, که امروزه ما آن را بخش هایی از عراق که کردها در آن ساکن نیستند می دانیم, از انسان هایی که در کوه های بلند زاگرس می زیستند هراس داشتند. این کوه ها ارتفاعات ایران و کردستان را از سرزمین پست میان دجله و فرات جدا می کرد. هزاران سال پیش از آن که مادها و پارس ها به این نواحی بیایند, ساکنان سرزمین های بلند بر مردمان سرزمین پست اعمال قدرت می کردند. در نواحی شمالی کردستان, ساکنان آشوری کوهستان ها بر مردمان دشت نشین غرب و جنوب تسلط و برتری یافتند.
الگوی مخالف آن که در آن مردمان بین النهرین توانسته باشند بر ساکنان کوه های زاگرس و مردمان بخش های شرقی در مرکز فلات ایران تسلط یابند, به ندرت دیده می شود. آشوری ها دست اندازی های متعددی به شمال غربی ایران, مکانی که امروز کردستان ایران نامیده می شود, داشتند. اما جاری شدن قدرت از دشت بین النهرین به سمت فلات ایران تنها دو بار اتفاق افتاد. در هر دوی این موارد نیز نیروی جنگجویی که امکان حمله را فراهم آورد, از خارج بین النهرین بود. حمله اول, نبرد الکساندر مقدونی پیش از این ذکر شد. حمله دوم, حمله اعراب در قرن هفتم میلادی بود. در هر یک از این دو نبرد کشاورزان بین النهرین تعداد اندکی از جنگجویان مبارز را تشکیل می دادند. حاصل نبرد اول نفوذ فرهنگ یونانی و حاصل دومی گسترش فرهنگ اسلامی تا افغانستان و آسیای مرکزی بود.
از لحاظ ژئواستراتژیک, کوه های زاگرس ایران را از حملات سمت غرب محافظت می کرد, و در همان حال, بین النهرین همواره در معرض حملات ناگهانی ساکنان خشن و گرسنه کوهستانی بود. کوه های البرز در جنوب دریای خزر در ایران نیز چنین نقشی در جلوگیری از تجاوز خارجی داشتند, هر چند هر از گاهی مهاجمان شمالی می توانستند دست درازی های محدودی را مرتکب شوند. اما کویرهای مرکز فلات ایران چندان وسوسه انگیز برای مهاجمان نبود و مانع پیدایش نسل های پی در پی می شد و ساکنانش را به هوس دست درازی به سرزمین های حاصلخیز دشت های بین النهرین در عراق می انداخت. هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان مرکز فرماندهی اجرایی خود را در این قسمت بنا کرده بودند.
از سوی دیگر, فرهنگ ایرانی تأثیر محدودی بر سرزمین های غربی این سلسله ها داشت. حاکمان از تجارت در سرزمین های حاشیه دجله و فرات و خلیج فارس سود می بردند, و بدون شک از هوای گرم و مطبوع این سرزمین در فصل سرمای فلات ایران لذت می بردند. اما هیچ یک از سلسله های فارسی زبان نتوانستند در میان مردم جنوب بین النهرین محبوبیتی کسب کنند. و مذهب زرتشتی نیز مورد علاقه آنها نبود. در مجموع می توان گفت که سلسله های بزرگ ایرانی پیش از اسلام حدود یازده قرن بر بین النهرین فرمانرویی کردند بدون این که در فرهنگ مردم آنجا تغییر چندانی ایجاد کنند. در حالی که بر عکس, در جریان مخالف نفوذ فرهنگی شدیدی به واسطه حمله اسکندر و سپس اعراب در فلات ایران به وجود آمد.
این جنبه از تاریخ بین النهرین را می توان به این گونه تحلیل کرد: هنگامی که بین النهرین مرکز حکومتی مانند بابلی یا آشوری را تشکیل می داد و بر کوهستان های شرق خود قدرتی نداشت, مسیر توسعه طلبی آن به سمت غرب یا شمال غربی و نواحی مدیترانه ای و آناتولی (ترکیه مدرن امروز) شکل می گرفت. این با نزدیکی های زبانی مردم ساکن غرب زاگرس و جنوب ترکیه مدرن نیز همخوانی دارد.
از سوی دیگر, هنگامی که سلسله ای قدرت جنگی خود را از ارتفاعات ایران می گرفت اما ترجیح می داد فرماندهی اجرایی خود را در بین النهرین قرار دهد, تمایل آن به سمت غرب کاهش می یافت. این به آن معنا نبود که این هرگز نمی توانست اتفاق بیفتد. حملات هخامنشی ها به مصر, فنیقیه, سواحل مدیترانه ای ترکیه و یونان شاهدی بر آن است. اما اشکانیان و ساسانیان بیشتر توجه خود را به دفاع در مقابل غربی ها معطوف کرده بودند, و به تجهیز خود برای حملات بزرگ به غرب برای افزودن سرزمین های مدیترانه ای به مایملک خود تمایلی نداشتند.
به عبارت دیگر, بر خلاف تصویر تاریخی که از ایرانیان به عنوان تهدیدی برای غرب ترسیم شده است (از زمان جنگ های ماراتن و سالمیس) ایران به ندرت چنین نقشی در تاریخ ایفا کرده است. دلیل آن نیز, چنان که در اغاز این مطلب اشاره شد, اولویتی است که سلسله های متعدد فلات ایران به مخاطرات و فرصت های سرزمین های شرق داده اند.
گشایش جاده ابریشم
حدود 1500 سال پیش از میلاد, هنگامی که نیاکان مادها و پارس ها از سمت ترکمنستان (و یا شاید برخی از نواحی قفقاز) به فلات ایران و کوه های اطراف آن آمدند, خاک سرزمینی که در آن ساکن شدند برای رشد میوه و سبزیجات و غلات مناسب بود, اما آب مورد نیاز را نداشت. فصل بارانی با زمستان سرد و فصل خشک با تابستان داغ یکی می شد. به علاوه, رودخانه های کمی داشت و بیشتر آنها بعد از بهار بسیار کم آب می شد. بر خلاف مصر و بین النهرین, یا دره های کوچکتر غرب ترکیه , فلات ایران برای کشاورزی از طریق ایجاد کانال های آبی مناسب نبود. به همین دلیل تعجبی ندارد که جوامع شهری ابتدا در حاشیه های فلات ایران که از آب بیشتر برخوردار بودند به وجود آمد.
هر چند ایران منابع معدنی فراوان داشت, اما جامعه آن بیشتر بر اساس کشاورزی در روستاهای کوچکی که از سوی خانواده های اشرافی قدرتمند برخاسته از جنگجویان کوهستان مورد استثمار قرار می گرفتند, اداره می شد. در قسمت شمال شرقی آبیاری با رودخانه به گسترش تمدن شهری کمک می کرد و مناطق بیابانی که دره های حاصلخیز را از یکدیگر جدا می کرد, به ایجاد قبایل چادرنشین که به زبان هایی نزدیک به ساکنان فلات صحبت می کردند, منجر شد. این قبایل با دامپروری زندگی می کردند و وضعیت بی ثباتی داشتند. حکومت های ایرانی که در نواحی غربی پدید آمدند, و عمدتاً از الگوهای آشوری و سایر حکومت های بین النهرین پیروی می کردند, با این قبایل در مرزهای شرقی خود مشکلات فراوان داشتند. شاهان غرب به طور مداوم به شرق حمله می کردند و جنگجویان قبیله نشین را به زیر سلطه خود درآورده و از آنها به عنوان بازوهای جنگی خود استفاده می کردند.
تفاوت مهم میان امپراطوری هخامنشی که تا مدیترانه خود را توسعه داد و به سرزمین یونان حمله کرد, با سلسله های ایرانی بعد از آن, اشکانیان و ساسانیان, این بود که از زمان اشکانیان راه های تجاری میان آسیای مرکزی و بین النهرین به نحو خیره کننده ای رشد و گسترش یافت. این کار از طریق راهی که به جاده ابریشم معروف شد صورت گرفت و 1700 سال (از 200 سال پیش از میلاد مسیح تا 1500 میلادی) مهم ترین راه برای مبادله کالا, اندیشه , مذهب و هنر و بسیاری چیزهای دیگر میان بین النهرین, چین , هند و نواحی میان آنها بود. به این دلیل بود که حاکمان ایرانی بعد از هخامنشیان به غرب توجه نمی کردند و تمایلی به تصاحب ثروت های آنها نداشتند. اگر آنها می توانستند مبادلات با شرق را به نحو مؤثری انجام دهند, هم چنین قادر می شدند ثروت زیادی را بدون جنگ تصاحب نمایند.
افزایش ثروت پادشاهان به تدریج به توسعه راه های تجاری به سمت شمال ایران وابستگی یافت, اما راه های آن ناامن بود, و مبادله کالا از سوی قبایل آسیای مرکزی و راهزنان ایرانی مورد تهدید قرار می گرفت. این حاکمان قدرتمند را واداشت که شهرهای کوچک (با جمعیت 2000 تا 5000 نفر) با دژهای محکم در اطراف آنها در نقاط حساس استراتژیک ایجاد کنند, و در مقابل حملات راهزنان و قبایل تدابیر دیگری نیز به کار بندند. شاهان ضعیف, در هراسی مداوم از حمله به مرزهای سرزمین تحت سلطه شان از جانب مرزهای آسیای مرکزی و افغانستان بودند.
این هراس از حملات ناگهانی و پتانسیل بالا برای ثروت اندوزی, تنها مختص ایران بود. هیچ یک از حاکمان دیگری که بر بین النهرین فرمانروایی کردند از این مخاطرات و فرصت ها آگاهی نداشتند. سلاطین ایرانی به عمومی کردن یا مشارکت دادن دیگران در تجارت های خود از طریق جاده ابریشم تمایلی نداشتند. تاجران و سیاحان یونانی و فنیقی هر قدر هم که لیاقت و مهارت از خود نشان می دادند هرگز از سوی ایرانی ها مورد استقبال قرار نمی گرفتند. اشکانیان و ساسانیان, هم چنین, مسیرهای تجاری خود به سمت رود فرات و مدیترانه را نیز به شدت تحت کنترل خود قرار می دادند.
ایران اسلامی
در دوران اسلامی, تغییراتی در الگوها به وجود آمد, اما این تغییرات بنیادی نبود. بعد از حمله اولیه اعراب, هیچ یک از تلاش های عراق برای اشغال ایران موفقیت آمیز نبود. اما از سوی دیگر, سپاه ایرانی دست کم هفت بار بر عراق غلبه یافت, که به عنوان مثال به پیروزی های حاکمان عباسی, سلجوقی, وصفوی می توان اشاره کرد. در این حملات توسعه طلبی ایرانی ها بدون حد و مرز بود و به سوریه و ترکیه نیز رسید.
اگر این حوادث تاریخی را به عنوان مدرکی بر ادامه حساسیت جغرافیایی ایرانی ها نسبت به سمت شرق, و محافظت از خود در مقابل غرب, بدانیم, دوران پس از اسلام در ایران شاهد تحولات مهمی بود. در قرن های نهم و دهم میلادی ایران شاهد یک شکوفایی بزرگ اقتصادی بود که در نتیجه آن شهرهای بزرگی در بخش های گوناگون فلات ایران پدید آمد. سبب این پیشرفت را می توان توسعه کشت پنبه و پیشرفت صنعت نساجی و صادرات ذکر کرد. برای اولین بار, ایران دارای یک صنعت مهم صادراتی شد. تجارت از راه ابریشم نیز ادامه داشت, اما سهم آن در اقتصاد ایران بسیار کاهش یافت. اما پس از آن, در دوران سلاطینی که از قبایل آسیای مرکزی برخاسته بودند, مانند سلجوقیان, و دو تن از خانان مغول این راه تجاری نقش بسیار مهمی یافت. در قرن های شانزدهم و هفدهم میلادی سلسله صفوی از لحاظ اقتصادی بر تولیدات داخلی ابریشم متکی بود.
در دوران شکوفایی اقتصاد نساجی (که تا حدود 1100 میلادی ادامه داشت) شهرهای بزرگ ایران مانند شیراز, اصفهان, ری, و نیشابور شاهد بزرگترین دستاوردهای فرهنگی بودند. در دوران صفوی, شهرهای شیراز, اصفهان, تبریز, اردبیل, قزوین, قم و مشهد نیز به شهرهای ثروتمند و مولد فرهنگی تبدیل شدند. هیچ یک از این مراکز شهری هرگز در مقابل تهاجم عراقی ها فرو نیفتاد. اما اصفهان, در مقابل مهاجمینی از سمت افغانستان در سال 1722 نتوانست مقاومت کند و در نهایت سلسله صفوی به این ترتیب به پایان رسید.
نتیجه گیری
اهمیت این بررسی های تاریخی در زمان حاضر و تأثیر آنها را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1- ایران و شرق
آینده ایران بیش از آن که به دخالت در جهان عرب یا کشورهای حاشیه خلیج فارس وابسته باشد, به بهره برداری از فرصت های اقتصادی شرق متکی است. حضور رئیس جمهور احمدی نژاد در اجلاس "سازمان همکاری های شانگهای" در 15 ژوئن 2006 شاید مهم تر از سخنان پرجنجال او در شورای روابط خارجی در نیویورک در سه ماه بعد از آن باشد. تکمیل احداث لوله های نفتی که از راه قزاقستان به مرزهای چین می رسد, آینده ای را که در آن چین نقش مهم تری در سیاست و اقتصاد ممالک سابق جاده ابریشم ایفا می کند, رقم می زند. یافتن راهی برای این که این رویا تحقق یابد برای ایران بسیار مهم تر از مقابله با غرب در خلیج فارس است.
2- ایران و غرب
بسیاری با توجه به سوابق تاریخی , پافشاری ایرانی ها بر سر مسئله فلسطین و به خصوص اظهارات ضداسرائیلی رئیس جمهور احمدی نژاد را درک نمی کنند. این مسئله که چگونه یک کشور غیرعرب که از لحاظ جغرافیایی از اعراب همواره فاصله داشته و هیچ گونه سابقه ضدسامیگیری در آن مشاهده نمی شود, اکنون چنین رفتارهایی از خود نشان می دهد عجیب و غیرمنطقی می نماید. بدیهی است که ایران در آستانه تبدیل شدن به یک قدرت هسته ای است, اما هیچ دلیل منطقی برای این که رهبران ایران بخواهند موشک هسته ای روانه اسرائیل کنند وجود ندارد.
به همین ترتیب, ایران از تحریک دولت های عربی منطقه خلیج فارس نفعی نمی برد. ایران خود نفت و گاز به اندازه کافی داراست و نیازی به بیش از آن ندارد. به خصوص هنگامی که تصور کنیم که ایران در صورت حمله به این کشورها با چه مشکلاتی دست به گریبان خواهد بود, این احتمال بسیار کم می شود.
در مورد خطر شیعه, دشوار است تصور این که چه سودی از پافشاری بر ارتباط میان ایران, عراق, سوریه و لبنان حاصل می شود؟ این که شهروندان شیعه و سنی بر اساس نسبت جمعیتشان در حکومت ها خواهان سهم باشند پیش داوری ناعادلانه ای است, زیرا آنها در قرن های اخیر همواره در صلح با یکدیگر زندگی کرده اند. شیعیان و سنیان از پافشاری بر مذهب خود از لحاظ اعتقادی سودی نمی برند و این تنها خشونت فرقه ای و مرگ برای مردم بی گناه را به همراه دارد.
3- ایران و عراق
بی هیچ تردیدی ایران در عراق دارای منافعی است. عراق نه تنها کشور همسایه ایران و صاحب مخازن نفت است, بلکه بیشتر مردم دو کشور نیز دارای مذهب یکسان هستند و بسیاری از روحانیون ایرانی در شهرهای عراق تربیت شده اند و بسیاری از روحانیون عراق نیز اصالت ایرانی داشته اند. بنابراین شکی نیست که هر دولت شیعه که در عراق بر سر کار بیاید ایرانی ها خواهان روابط نزدیک با آن خواهند بود. اما سلطه سیاسی مسئله دیگر است. احتمال این که در صورت اعمال چنین سلطه ای از سوی ایران, اعراب چه در عراق و چه در کشورهای همسایه اش به دشمنی با ایران برخیزند چنان زیاد است که احتمال چنین خواسته ای از سوی ایرانی ها را عملا منتفی می گرداند.
با توجه به نتیجه گیری های فوق که بر اساس بررسی و مطالعه تاریخ پرقدمت ایرانیان انجام گرفته, نکته ای که سؤال انگیز می نماید این است که آیا هیچ کس از تاریخ عبرت نمی گیرد؟ من به خود جرأت نمی دهم که به این سؤال پاسخ ساده ای مانند آری یا نه بدهم. اما هنگامی که در اولین قطاری که بعد از قرن ها جاده ابریشم را دوباره احیا کرده بود نشسته بودم, به این می اندیشیدم که چگونه امریکایی ها چشم بر این حادثه مهم به راحتی بسته اند؟ صرف نظر از این که در عراق چه اتفاقی بیفتد, و یا مواجهه با اسرائیل یا امریکا صورت بگیرد یا خیر, ایران دیر یا زود دوباره در جستجوی سرنوشت خویش به شرق رجوع خواهد کرد.
نظر شما :