ششمین یادداشت از سلسله نوشته های سرکیس نعوم
امریکایی ها رهبر کودتا را نمی شناختند
دیپلماسی ایرانی: سرکیس نعوم، روزنامهنگار و متفکر مشهور لبنانی سلسله مقالاتی را در روزنامه لبنانی النهار منتشر کرد که با توجه به تحولات فعلی منطقه به ویژه انقلابهای عربی افقی تازه پیشروی بسیاری از تحلیلگران به خصوص ناظران مسائل خاورمیانه قرار میدهد. این یادداشتها در حقیقت ماحصل سفر نعوم به ایالات متحده و دیدارش با مقامهای مختلف امریکایی و متفکران و استراتژیستهای آن کشور است. نعوم عمده این یادداشتها را به صورت گفتوگو و موجز بدون ذکر نام مصاحبهشدگان و فقط با اشاره به پست و جایگاه آنها در 63 قسمت تهیه و منتشر کرد. تعدادی از این یادداشتها که عمدتا از شماره 50 به بعد بود در نوبتهای مختلف در دیپلماسی ایرانی منتشر شد. دیپلماسی ایرانی در مکاتبهای با سرکیس نعوم متن اصلی یادداشتها را تهید کرد.
دیپلماسی ایرانی با توجه به اهمیت و جذابیت این مطالب هر پنجشنبه یک مورد را در اختیار مخاطبان قرار خواهد داد.
نعوم خود در مقدمهای که برای دیپلماسی ایرانی نوشته، درباره این یادداشتها مینویسد: «من ستوننویس ثابت النهار هستم. النهار را میشناسید، یکی از قدیمیترین روزنامههای لبنانی و عربی است. این روزنامه را میتوان به جرات یکی از پرتیراژترین و پرمخاطبترین رسانههای کاغذی لبنان دانست. اگر چه با برخی افکار دوستانم در روزنامه النهار موافق نیستم ولی همگی تلاش میکنیم که دموکراسی را رعایت کرده و بدون تحمیل اندیشههایمان به یکدیگر در کنار هم برای النهار یادداشت بنویسیم و تلاش کنیم روزنامه وزینی را تحویل خوانندگان دهیم. بیشک در ایجاد چنین فضایی غسان التوینی، رئیس و مدیرمسئول روزنامه النهار که لطف و محبت بسیاری به تکتک روزنامهنگاران و خبرنگاران النهار دارد، نقشی مهم ایفا کرده است. من هر سال یک یا دو بار چند هفتهای را در لبنان نیستم. چندین سال است که به ایالات متحده میروم و در این کشور و سازمانها و ارگانهای مختلف آن میگردم. به واشنگتن میروم و در ادارههای دولتی آن سرک میکشم و به نیویورک که مرکز بسیاری از اندیشکدهها و پژوهشکدههای امریکایی است میروم و ضمن این که سری هم به سازمان ملل میزنم و با نمایندگان کشورهای جهان در این سازمان به گپ و گفت مینشینم، با بسیاری از مقامات سابق، مشاوران فعلی، بسیاری از استراتژیستها، متفکران و صاحبنظران بحث و تبادل نظر میکنم. دیگر رویهام شده، وقتی به لبنان باز میگردم نتیجه این گپ و گفتها را در قالب یادداشت در روزنامه النهار منتشر میکنم. اهمیت این یادداشتها در این است که تلاش کردهام تمامی مناقشهها و بحثهایی که با مقامات مختلف امریکایی و غیرامریکایی درباره تحولات مختلف دنیا داشتهام را به رشته تحریر در آورم. به خصوص و به طور خالص مسائل مرتبط با خاورمیانه، جهان اسلام، جهان عرب و لبنان. البته امسال من سفر 10 روزهای هم به سیدنی استرالیا داشتم که طی آن جایزه جهانی "جبران خلیل جبران" که یکی از مهمترین جوایز حائز اهمیت برای لبنانیها است و نزدیک 30 ساله است به روزنامهنگاران و پژوهشگران برتر لبنانی استرالیایی، لبنانی امریکایی و عرب داده میشود، دریافت کردم. امید است این یادداشتها مورد توجه خوانندگان محترم قرار بگیرد.»
بخشهای اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم این یادداشتها هفتههای گذشته منتشر شد و اکنون ششمین بخش از این سلسله مقالات تقدیمتان میشود:
درباره لیبی و آنچه در آن میگذرد با مقام امریکایی سابق که خود در سالهای آخر حکومت السنوسی و تاسیس لیبی جدید یا لیبی معر قذافی در این کشور بود و همچنان درگیر پرونده لیبی در امریکا است و یکی از مشاوران کاخ سفید درباره لیبی محسوب میشود، گفتوگو کردم، گفت: «به عنوان دیپلمات در سال 1969 به لیبی رفتم یعنی مدت کوتاهی قبل از انقلاب سرهنگ معمر قذافی. من در ابتدا "جونیور" ای مبتدی بودم، اما زبان عربی را در سطح خواندن و نوشتن و صحبت کردن بلد بودم. برای همین سفیر و دیپلماتهای عالیرتبه دیگر مرا با خودشان به نشستها و جلسهها چه قبل و چه بعد از همان چیزی که انقلاب مینامیدند، میبردند. همه میدانند که ایتالیاییها در اواسط دهه بیست قرن گذشته لیبی را اشغال کردند و آن را در سال 1926 در کنترل خود داشتند. ایتالیاییها برخی از شهرها را ساختند و حکومتشان هزاران نفر از ایتالیاییها را برای کار در مزارع لیبی و در زمینههای دیگر به آن جا فرستادند. اما ایتالیاییها هیچ دستاوردی که به درد لیبیاییها بخورد، نداشتند. در دوران اشغال لیبی تنها دو کالا را به خارج صادر میکرد. یکی محصولی به نام "خرده" (اوراق محصولات صنعتی) که در طول جنگهای جهانی اول و دوم در زمینهای لیبی تهیه و صادر میشد و دیگری نوعی گیاه که اسمش یادم نیست. نه دانشی بود نه آموزشی نه دانشگاهی و نه هیچ چیز دیگری. میگویند که هنگامی که ایتالیا از لیبی عقبنشینی کرد یا پس از شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم که لیبی از استعمار ایتالیا آزاد شد در سراسر لیبی فقط سه یا چهار نفر بودند که مدرک دانشگاهی داشتند. طی گفتوگوهای همپیمانان بر سر سرزمینهای اشغالی به ویژه آخرین نشستشان در پوتسدام، ژوزف استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی به هری ترومن، رئیس جمهوری امریکا گفت: چرا برای لیبی گریه زاری نمیکنید؟ ترومن به بهانه این که "برای من همین ایتالیاییهای بیکار در امریکا کافی هستند حالا هم میخواهی ایتالیاییهای بیکار در لیبی را تحمل کنم؟" صحبت درباره لیبی را رد کرد. طبیعتا امریکا نگران بود که اتحاد جماهیر شوروی بخواهد به ویژه از شمال وارد آفریقا شود. همه تلاش خود را میکرد که اجازه این کار را ندهد.»
پرسیدم: وقتی کودتا شد چه بر سر لیبی که خودت هم در آن زمان در آن جا کار میکردی آمد؟ گفت: «حضور دیپلماتیک امریکا در لیبی تا سال 1972 یا تقریبا سه سال پس از کودتا تداوم داشت. من هم از جمله آنها بودم. ما با اعضای شورای رهبری انقلاب نشستهایی داشتیم ولی نمیفهمیدیم رهبر انقلاب کیست. به ما گفته شد که معمر قذافی سخنگوی رسمی یا رسانهای انقلاب است. همچنین نامهای اعضای مجلس شورای رهبران انقلابی را نیز نمیدانستیم. به ما نامهای دیگر و مندرآوردی میدادند. اما توانستیم از طریق همکاری با بریتانیاییها و از طریق تماسهای شخصیمان نامهای آنها را بفهمیم. برای همین وقتی عبد السلام جلود در یکی از دیدارها به اسم حقیقیاش خطابش کردم جا خورد، گفتم: های عبدالسلام. از من پرسید چگونه اسم مرا فهمیدی؟ خلاصه فهمیدم و فهمیدیم که رهبر انقلاب خود قذافی است. در دیدارم با جلود اتفاقی افتاد که در نهایت باعث شد که با قذافی جلسه داشته باشم. جلود خیلی سیگار میکشید. همیشه دستش یک سیگار روشن بود. قبل از این که به دفتر سرهنگ برسیم سیگارش را به زمین پرت کرد و با کفشش خاموش کرد. پرسیدم: چرا این کار را کردی؟ گفت: دوست ندارد (یا قذافی سیگار کشیدن را دوست ندارد). در همه جلسهها قذافی دائما به زبان عربی صحبت میکرد. اول به نظرم رسید انگلیسی بلد نبود یا این که انگلیسیاش ضعیف بود. اما الآن میفهمیم که او به این کار تعصب داشت. در جلسهها این قدر جدی بود که با هیچ وجه شوخی نمیکرد. وقتی که فهمیدم فرمانده کودتا است به سفارت برگشتم و به سفیر موضوع را گفتم. گفت: امکان ندارد. او جوان است هنوز بیست سالش تمام نشده است. سعی کن رهبر اصلی کودتا را بشناسی. به اطلاعاتم پافشاری کردم. عصبانی شد. ولی گزارش رسمیای بر اساس اطلاعاتی که در اختیار داشتم نوشتم و به منشی سفیر دادم که به واشنگتن بفرستد. منشی نزدم بازگشت در حالی که نفسش گرفته و عصبانی بود. به اطلاعاتم و نظریاتم پافشاری کردم. وقتی با فرماندهان درجهدار در ارتش یا حتی بالاترین درجهداران آنها صحبت میکردیم میگفتند ژنرالهای عالیرتبهای هستند که قصد دارند علیه قذافی کودتا کنند. ولی میگفتند چندان جدی نیستند یا زمینههای لازم برای کودتا وجود ندارد.»
نظر شما :