بیداری اسلامی، ‌مطالبات انسانی

۰۱ مرداد ۱۳۹۰ | ۰۴:۲۷ کد : ۱۴۷۹۱ اخبار اصلی
متن کامل سخنرانی دکتر ناصر هادیان در نشست امریکا و خاورمیانه.
بیداری اسلامی، ‌مطالبات انسانی
درآمد

 

پیش از هرچیز با توجه به عنوان این نشست باید به این نکته اشاره کنم که من با مفهوم «خاورمیانه» مشکل دارم. یعنی اساسا این مسئله برایم مطرح است که آیا ما واقعیتی به نام خاورمیانه داریم؟ یا این فقط یک توهم است؟ یا یک تدبیر فهمی‌(Heuristic Device) است؟ حتی اگر قرار باشد از این مفهوم به عنوان تدبیر فهمی‌استفاده شود به نظر من، ‌ضررهایش بیشتر از منافعش است. چرا که وقتی به آمریکا نگاه کنیم، این کشور در مقام سیاست گذاری (Policy) به دولت – ملت (Nation- state) توجه می‌کند. یعنی هیچ سیاست واحدی که شامل کلیتی به نام خاورمیانه باشد ندارد. حتی کسانی که در مورد مسئله نفت و امنیت انرژی یا حمایت از امنیت اسرائیل سخن می‌گویند باز هم در چارچوب دولت – ملت حرف می‌زنند. دیده می‌شود که آمریکا در لیبی به نحوی عمل می‌کند،‌در مصر شیوه رفتار متفاوتی را دنبال می‌کند و در سوریه جور دیگری رفتار می‌کند. بنابراین مبنای سیاست آمریکا در نهایت دولت- ملت است. حالا اگر مفهوم خاورمیانه را به عنوان یک تدبیر فهمی‌خیلی مفید می‌دانیم و مجبوریم از آن استفاده کنیم باید مراقب باشیم که اسیر این مفهوم نشویم. یعنی در دام آن نیفتیم و این تدبیر فهمی‌را باور نکنیم. چرا که همانطور که گفته شد آمریکا در مقام سیاست گذاری و عمل سیاست خود را بر مبنای دولت – ملت‌ها تنظیم می‌کند.

 

چارچوب بحث

 

اما از این مقدمه که بگذریم آنچه قرار است در مورد آن صحبت کنم این است که ایران و آمریکا بر اساس تحولاتی که در منطقه در حال وقوع است چه رقابتهایی با یکدیگر دارند و در مواجهه با یکدیگر از چه سیاست‌ها و تاکتیک‌هایی استفاده می‌کنند؟

برای سامان این بحث، در ابتدا به ترسیم وضع موجود می‌پردازم. یعنی بحث من در وهله اول در مورد چیستی اتفاقاتی است که می‌بینیم در کشورهایی تونس و مصر و لیبی و غیره در حال وقوع است. به عبارت دیگر تلاش می‌کنم این سوال را پاسخ دهم که چه تحولی در این کشورها در حال رخ دادن است؟ ازطرف دیگر به این بحث می‌پردازم که خواسته‌ها و مطالبات کسانی که عامل این تحولات هستند چیست؟ اساسا این تحولات چرا اتفاق می‌افتد؟ در ادامه بحث این خواهد بود که پس از این اتفاقات، آلترناتیوها چیست؟ الان تصور عمومی‌این است که پس از این تحولات در این کشورها همه چیز مرتب خواهد شد. آیا واقعا این گونه خواهد شد؟ 

دومین بحث این خواهد بود که ایران و آمریکا تحولات اخیر در این کشورها را چگونه می‌بینند؟ یعنی موضع ایران و آمریکا نسبت به عواملی که در بحث اول مطرح شد چیست؟ علاوه بر این که چگونه این مسائل را می‌بینند،‌در مقام عمل چگونه رفتار می‌کنند؟

نکته سومی‌که در مورد آن صحبت خواهم کرد چگونگی قاب بندی (Framing)  این تحولات است که از اهمیت بسیاری برخوردار است. یعنی ایران و آمریکا، هرکدام این تحولات را چگونه قاب بندی می‌کنند و این قاب بندی‌ها،‌ چه محدودیت‌ها و امکاناتی را در مقابل هر کدام می‌گذارد؟ به عنوان مثال وقتی ما از بیداری اسلامی‌سخن می‌گوییم، این چارچوب چه امکاناتی را در مقابل ما می‌گذارد و چه محدودیت‌هایی برای ما ایجاد می‌کند. آمریکا که این تحولات را خواست دموکراسی و آزادی و مطالبات انسانی قلمداد می‌کند چه امکانی در اختیارش گذاشته می‌شود و چه محدودیت‌هایی برایش ایجاد می‌شود.

نکته چهارم و آخری که در این بحث به آن خواهم پرداخت تبعات این موضوع برای ایران و آمریکا است و در این زمینه خصوصا برای ایران چه پیشنهاداتی می‌توان ارائه کرد.

 

چیستی تحولات

 

در تببیین تحولاتی که در این کشورها در حال وقوع است عنوانی به کار گرفته می‌شود برخی از آن به عنوان انقلاب یاد می‌کنند. برخی دیگر آن را جنبش می‌نامند. دیگرانی آن را شورش می‌دانند. بعضی می‌گویند این جنگ داخلی و درگیری مسلحانه است.

در مرحله اول این سوال مطرح است که ما چگونه می‌توانیم این تحولات را مفهوم بندی (Conceptualize) کنیم. مفهوم بندی تحولات از این جهت دارای اهمیت است که ما می‌توانیم برای آن حد و مرز ترسیم کنیم. در عالم واقع اتفاقاتی که در حال وقوع است بی نهایت است. مفهوم بندی به این معنا است که این اتفاقات را مشخص می‌کنم و نظمی‌به آن می‌دهم که بتوانم آن را بفهمم.

من هنوز به جمع بندی در مورد چگونگی مفهوم بندی این تحولات نرسیده ام. اگر آن را جنبش بنامیم تبعاتی دارد. یعنی جنبش علی رغم تعاریف متفاوتی که داراست،‌دارای ویژگی‌های مشخصی است و بسیار دشوار است که این تحولات را جنبش بنامیم. این تحولات انقلاب هم نیست چرا که در هر انقلابی گفته می‌شود که ر‍ژیم باید سقوط کند. در حالی که نه در مصر و نه در تونس رژیم سقوط نکرده است. تغییرات سیاسی در حد اشخاص رخ داده است. رئیس جمهور و برخی وزرا و مقامات برکنار شده اند ولی قواعد بازی و شیوه‌های اداره کشور در مجموع همچنان پابرجا است. در هر انقلابی خشونت گسترده وجود دارد. در حالی که چندان این خشونت گسترده در این تحولات دیده نمی‌شود. بنابراین هنوز سخت است که آنها را انقلاب تلقی کنیم. شورش (Rebellion) هم تعاریف مشخصی دارد که این تحولات با آن تعاریف هم سازگار نیست. بنابراین،‌این مسئله که ما این تحولات را چه می‌دانیم و می‌نامیم از اهمیت برخوردار است و تبعات مشخصی را به دنبال دارد.

اما این که این‌ها چه می‌خواهند تقریبا مشخص است. در مجموع می‌توان گفت که مردم از وضعیت موجود در کشورهایشان ناراضی هستند. بخش عمده ای از این نارضایتی به وضعیت اقتصادی در این کشورها باز می‌گردد. یعنی مردم از وضعیت اقتصادی خود ناراضی هستند. در کنار این، مردم در این کشورها احساس تحقیرشدگی می‌کردند و از این که در مقابل دولت خود یا ارتباط کشورهای دیگر با دولت خودشان تحقیر می‌شدند ناراضی بودند. یعنی به دست آوردن کرامت انسانی برای این مردم از اهیمت برخوردار بود. همچنین برای تظاهرکنندگانی که به خیابان می‌آمدند آزادی و دموکراسی مهم بود. این موضوع را خصوصا وقتی در نظر بگیریم که چه کسانی به خیابان‌ها می‌آیند،‌نمی‌توانیم نادیده بگیریم. بدنه اصلی این اعتراضات در مجموع جوانان هستند و آرمانها و مطالبات خاصی دارند که دموکراسی و آزادی در بین آنها پررنگ است. در این که این‌ها چه می‌خواهند شاید چندان اختلاف نظر وجود نداشته باشد. البته در پس ذهن این مردم این است که این مطالبه دموکراسی و آزادی به نوعی بومی‌و خودی باشد. یعنی آن چیزی که دیده می‌شود این است که علیرغم جهانشمول بودن این خواست‌ها و مطالبات،‌خواهان بومی‌بودن آن هم هستند. یعنی علیرغم تاثیری که از دیگران می‌پذیرد، می‌خواهند با فرهنگ و دین و تمدن و تاریخشان مربوط باشد.

 

تئوری‌ها

 

در مورد این مسئله که چرا این اتفاقات در حال رخ دادن است، چندین تئوری وجود دارد. یکی از آنها تئوری «ناهماهنگی شناختی» (Cognitive Dissonance Theory) است که گشوندر (Geschwender) آن را مطرح کرده است. ادعای او این است که وقتی مردم پیش زمینه خاصی نسبت به مسائل دارند، و در جغرافیا و تاریخ ذهن و معرفتشان به مرور تعارضاتی (Dissonance) به وجود می‌آید. این تعارضات نمی‌تواند به مدت طولانی دوام داشته باشد. یا باید سازگاری بین این تعارضاتی که در ذهن وجود دارد به وجود بیاید یا این سازگاری ایجاد نشود احساس ناامیدی و ناکامی‌(Frustration) ایجاد می‌شود. این ناکامی‌در شرایط خاصی عمومی‌و جمعی (Collective) می‌شود و جنبه سیاسی به خود می‌گیرد. خصوصا در کشورهای جهان سوم چون دولت حضور گسترده ای دارد و همه جا ردپایی از دولت دیده می‌شود، بلافاصله این اعتراض جنبه سیاسی به خود می‌گیرد. چون یک طرف این نارضایتی دولت است و هدف این اعتراضات قرار می‌گیرد فلذا سیاسی می‌شود.

 تئوری دیگری که از همین مشرب فکری سرچشمه می‌گیرد تئوری «محرومیت نسبی» (Relative Deprivation Theory) است. تد رابرت گر ( ted Robert gurr) و جیمز دیویس (James A. Davis) محرومیت را نسبی می‌دانند و نه مطلق. نسبی بودن به این دلیل مطرح می‌شود که مثلا در بنگلادش یا بسیاری از کشورهای دنیا وضعیت اقتصادی بدتر از مصر است ولی انقلابی در این کشورها رخ نمی‌دهد. این به دلیل نسبی بودن این موضوع است. یعنی هر فرد وضعیت خود و واقعیت را با انتظاراتش مقایسه می‌کند. وقتی واقعیت با انتظاراتش فاصله جدی دارد، احساس محرومیت به فرد دست می‌دهد. پس نسبی بودن محرومیت اهمیت دارد. این احساس محرومیت نیز منجر به ناکامی‌می‌شود. ناکامی‌به پرخاشگری (Aggression) منجر می‌شود و سپس عمومی‌ودسته جمعی می‌شود و در نهایت علیه دولت می‌شود و به خشونت سیاسی (Political Violence) منتهی می‌شود.

تئوری دیگر را ساموئل‌هانتینگتون مطرح کرده است. او در کتاب «نظم سیاسی در جوامع دستخوش تحول» (Political Order in Changing Societies)  که در سال 1968 منتشر شد این تئوری را مطرح کرده است. من تغییری در آن داده ام و انقلاب را جایگزین تحول کرده ام. یعنی نظم سیاسی در جوامع دستخوش انقلاب. به نظر من نظم سیاسی پس از این تحولات بسیار مهم است. آنچه که در یک سال آینده مهم خواهد شد نظم سیاسی است. چرا که در بیشتر این جوامع علی رغم حضور گسترده دولت،‌آنچه می‌بینیم دولت و جامعه ضعیف است. یعنی جامعه متشکل نیست، نهادهای جامعه مدنی توسعه یافته نیست، فرهنگی که این نظم را حمایت کند وجود ندارد،‌دستگاه‌های سرکوب تضعیف شده است. ترکیب دولت ضعیف، ‌جامعه ضعیف عوامل مهمی‌در ایجاد یک دولت ورشکسته ( Failing state) هستند. یعنی من نگران این هستم که این جوامع به سمت فروپاشی حرکت کنند. یعنی وضعیتی شبیه آنچه که در افغانستان بود به وجود بیاید. چرا که همانطور که اشاره شد دولت‌ها و جوامع در این کشورها ضعیف هستند. البته هر کدام از این کشورها را باید به طور جداگانه بررسی کرد. اگر در این کشورها نتوانند نظم را دوباره برقرار کنند،‌تهدیدات امنیتی گسترده ای ایجاد خواهد شد.

هانتینگتون می‌گوید اگر نهادهایی که ظرفیت این را داشته باشند که پاسخگوی این مطالبات باشند (Capable Institutions) وجود نداشته باشد این جوامع دچار بی ثباتی (Instability) می‌شوند. من این شرایط را الان مهیا می‌بینم. خیلی‌ها این تنوری‌هانتینگتون را برای آنچه که اتفاق افتاده استفاده می‌کنند ولی من این شرایط را برای توصیف آنچه قرار است اتفاق بیفتد مفید می‌دانم. یعنی یک سال آینده بحث بی ثباتی سیاسی در این کشورها مطرح خواهد بود. وقتی به این جوامع نگاه می‌کنیم می‌بینیم که عموما این جوامع از تنوع‌های قومی‌و مذهبی گسترده برخوردارند و این مسئله موجب می‌شود که این جوامع شکننده و نهادهای جامعه مدنی در این جوامع ضعیف باشند. در کنار این،‌باید توجه داشت که بروکراسی‌های ناکارآمد این جوامع مسئله مهمی‌است.

 

آلترناتیوها

 

اما اگر بخواهیم به جایگزین‌ها و آلترناتیوهای این شرایط صحبت کنیم، در وهله اول باید به دولت‌های ورشکسته اشاره کرد. یعنی این که دولت‌ها به سمت فروپاشی حرکت کنند و نتوانند مدیریت کنند. چرا که دوره ماه عسل تحولات به زودی تمام می‌شود و حجم وسیعی از مطالبات سررزیر می‌شود. انواع و اقسام مطالبات در این جوامع وجود دارد که دولت به این راحتی نمی‌تواند به آنها پاسخ دهد. مثلا وقتی به مصر نگاه کنیم این سوال مطرح می‌شود که این کشور چه منابعی دارد؟ دولت چگونه می‌خواهد به اقتصاد این کشور تحرک ببخشد؟ دولت چگونه می‌تواند با منابع محدودی که در اختیار دارد،‌پاسخگوی این حجم وسیع مطالبات باشد که برانگیخته شده است و همه مردم تصور می‌کنند که به سرعت مثلا ظرف یک سال همه چیز رو به راه می‌شود. کدام نهاد در این کشور وجود دارد که دارای اراده و ظرفیت سرکوب باشد. اگر دارای چنین نهادی باشد می‌تواند نظم را برقرار کند و آلترناتیوهای دیگری که اشاره خواهم کرد به وجود خواهند آمد. اما اگر نتواند اولین آلترناتیو، دولت ورشکسته است.

آلترناتیو دیگر این است که از این وضعیت، یک دیکتاتور جدید، چه دینی و چه سکولار، ظهور ‌کند. یعنی وضعیت کنونی به این منتهی می‌شود که شرایط آماده می‌شود که فردی سر برآرد و سر و سامانی به دستگاه سرکوب دهد و تحت عنوان دین یا ملی گرایی یا هرچیز دیگری سرکوب کند.

آلترنتیو سوم یک حکومت دموکراتیک است. واقعیت این است که من چندان به این مسئله و شکل گیری یک حکومت دموکراتیک خوش بین نیستم. چرا که این مسئله لوازمی‌نیاز دارد. حکومت دموکراتیک نیازمند تاریخ،‌سابقه،‌فرهنگ و نهادهایی است. جامعه باید متشکل باشد تا امکان شکل گیری حکومت دموکراتیک باشد. جامعه غیرمتشکل توده ای آمادگی برقراری یک حکومت دموکراتیک را ندارد. دموکراسی فقط به انتخابات و تغییر چند نفر از مقامات نیست. دموکراسی نیازمند یک موازنه قدرت در کشور است. در آمریکا هم این گونه نیست که جمهوری خواهان نخواهند دموکرات‌ها را از قدرت کنار بگذارند. مسئله این است که این توان را ندارند. هیچ کدام از دو حزب نمی‌توانند یکدیگر را حذف کنند. بنابراین برای ایجاد یک حکومت دموکراتیک باید یک موازنه ای میان نیروهای متفاوت به وجود بیاید. یعنی جامعه متشکل باشد و در این زمینه حرف برای گفتن داشته باشد. ولی در این کشورها جامعه مدنی ضعیف و رشد نایافته و جامعه غیر متشکل است. این که یک حکومت دموکراتیک در آنجا شکل بگیرد انتظار زیادی است.  

آلترناتیو دیگر تلفیقی از همه این‌هاست. یعنی به هم ریختگی‌ها و هرج و مرج‌هایی ایجاد شود. از طرف دیگر نشانه‌هایی از جامعه مدنی ایجاد شود. انتخابات‌هایی برگزار شود. در کنار این‌ها سرکوب‌هایی هم صورت گیرد. یعنی تا چند سالی تلفیقی از همه این‌ها باشد و ادامه پیدا کند.

 

ایران و آمریکا

 

ایران و آمریکا وضعیت موجود در این کشورها را، که در بخش اول به آن پرداخته شد،‌ می‌بینند و بر اساس آن عمل می‌کنند. من فکر می‌کنم ایران و آمریکا علی رغم مسائلی که اعلام می‌کنند در دیدن این مسائل چندان با هم اختلافی ندارند. یعنی وقتی ما از بیداری اسلامی‌در این کشورها سخن می‌گوییم من فکر نمی‌کنم که سیاستمداران ما تصور کنند که مردم در این کشورها به دنبال آزادی و دموکراسی و بهبود وضعیت اقتصادی خود نیستند. آمریکاییها نیز وقتی از مطالبه دموکراسی در این کشورها حرف می‌زنند اینقدر ناشی نیستند که نفهمند مردم این مطالبه دموکراسی را در قالب بومی‌خود می‌خواهند و مطالبات اسلامی‌هم در این کشورها هست. بنابراین وضعیت موجود را چندان متفاوت از یکدیگر نمی‌بینند.

اما فارغ از این که چگونه مسائل را می‌بینند،‌ایران و آمریکا در قبال این تحولات چگونه عمل می‌کنند؟‌ اتفاقا جالب است در حالی که هم آنها از «خاورمیانه» سخن می‌گویند و هم ما،‌هر دو بر اساس دولت – ملت رفتار می‌کنند. شما ببینید امریکا چگونه با مسئله لیبی مواجه شد،‌در سوریه چه سیاستی را دنبال کرد و در بحرین چگونه عمل می‌کند. ما نیز همان شیوه را داریم. ما هم با دولت سوریه روابط خوبی داریم و اساسا انگار نه انگار که دولت این کشور به سرکوب و کشتار مخالفین خود اقدام می‌کند،‌در لیبی کاملا مخالف دولت شدیم و البته پس از حمله غرب تا حدی موضعمان تغییر کرد،‌در بحرین کاملا بر ضد دولت به گونه ای که حاکمان این کشور جانیان بی بدیل هستند. یعنی در مقام عمل هر دو،‌چه ایران و چه آمریکا بر اساس دولت – ملت و البته متفاوت از یکدیگر عمل می‌کنند. این تفاوت از کجا شکل می‌گیرد؟‌در هر دو مورد تلفیقی از ارزش‌ها (Values) و منافع (Interests) وجود دارد که منجر به تفاوت درعمل می‌شود. زرنگی امریکایی‌ها در این جا این بوده است که این تلفیق را صورت داده اند که خود را با تحولاتی که رخ می‌دهد مطابقت (Adapt) می‌دهند. مثلا در مورد مصر سه بار مواضع خود را در طول یک هفته عوض کردند. یعنی تلفیق آنها از ارزش‌ها و منافعشان به نحوی بود که توانستند سریع خود را با شرایط تطبیق دهند. به عنوان مثال آنها سفت و سخت نگفتند که چون ما 30 سال از مبارک حمایت کرده ایم الان هم باید به حمایت خود ادامه دهیم. پس هر دو کشور بر اساس تلفیق ارزش‌ها و منافع عمل می‌کنند ولی تلفیق ما انعطاف پذیری کمتری از امریکایی‌ها دارد.

 

قاب بندی (Framing 

 

بحث قاب بندی این موضوع هم از اهمیت برخوردار است. یعنی مسئله این است که هر کدام از ایران و آمریکا چگونه این مسئله را قاب بندی (Frame) می‌کنند.  امریکاییها این حرکت‌ها را در قالب این که این یک جنبش آزادی خواهی و دموکراسی خواهی بر اساس شهروندی است،‌می‌برند و معتقدند این‌ها خواسته‌های این تحولات است و به دنبال هیچ ایدئولوژی خاصی اعم از اسلام گرایی و غیره نیستد. آغاز این حرکت‌ها را هم تحولات سال 88 ایران می‌دانند. اگر دیده باشید برخی از شبکه‌های آمریکایی این صحبت اوباما را مدام پخش می‌کنند که اشاره می‌کند که این تحولات در خاورمیانه از تهران شروع شد. آلن ژوپه، وزیر خارجه فرانسه نیز چند روز پیش در روزنامه لوموند مقاله ای نوشت و دقیقا به این نکته اشاره کرد که جنبش‌های اخیر در خاورمیانه از ایران شروع شد. یعنی غرب این گونه این تحولات را در قالب جنبش‌های آزادی خواهانه چارچوب بندی می‌کند و آغاز آن را نیز ایران می‌داند.

ما دنبال چه هستیم؟ ما می‌گوییم این بیداری اسلامی‌است. ما می‌گوییم مردم بعد از مدت‌ها بیدار شده اند و به دنبال اسلام هستند و می‌خواهند حکومت اسلامی‌در این کشورها برقرار کنند. البته به نظر من این که ما بگوییم مردم می‌خواهند مطالبات خود را در چارچوب مسائل بومی‌و دینی خود پیگیری کنند و یا خواهان حکومت‌های دموکراتیک بومی‌هستند کاملا متفاوت از این است که مردم به دنبال حکومت دینی هستند. حداقل من چندان در این کشورها مشاهده نکرده ام که مردم خواهان حکومت دینی باشند. هرچند این واضح است که خواهان نوعی از اسلام هستند.

بنابراین ما آن را در قالب بیداری اسلامی‌چارچوب بندی می‌کنیم و آغاز آن را هم انقلاب اسلامی‌سال 57 خودمان می‌دانیم و می‌گوییم این حرکت‌ها از آنجا نشات گرفته است. وقتی بخواهیم کلان تر هم ببینیم می‌گوییم این حرکت‌ها از زمان مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی تاکنون بوده است و این حرکت‌های اخیر ریشه اش در آن زمان است.

حالا پرسش این است که این فریم‌ها و چارچوب‌بندی‌ها چه محدودیت‌هایی برای دو طرف به ارمغان می‌آورند؟ این چارچوب بندی به نحوی صورت می‌گیرد که امکان زایی برای بازیگر ایجاد شود. به تبع این امکان زایی،‌محدودیت‌هایی نیز ایجاد خواهد شد.

به نظر من در قاب بندی این تحولات امریکایی‌ها حواسشان بیشتر جمع بوده است. یعنی به گونه ای که قاب بندی کرده اند که در موقع لزوم انعطاف به خرج دهند و می‌توانند مواضع خود را تعدیل کنند. آنها تلاش می‌کنند این چارچوب خود را جا بیندازند و چون امکانات به مراتب گسترده تر ای از ما دارند این امکان که موفق شوند چارچوب بندی خود را در دنیا جا بیندازند بیشتر است. در حالی که ما چنان سخت و غیر قابل انعطاف قاب بندی کرده ایم که امکان انعطافمان بسیار محدود شده است. به نظر من این برای ما ضرر دارد. چرا که برای خود محدودیت‌هایی ایجاد می‌کنیم که موجب می‌شود مردم منطقه را علیه خود بسیج کنیم. به هر حال در سوریه عده ای مخالف ما شده اند. هیئت مصری که مدتی پیش به ایران آمده بود و قاعدتا کسانی بودند که بسیار به ما نزدیک بودند،‌وقتی بازگشته اند مطالبی در مخالفت با ما منتشر کرده اند.

 بنابراین ما نباید به نحوی قاب بندی کنیم که کسانی که در واقع موئتلفین محتمل آینده ما هستند در شرایطی قرار بگیرند که مجبور شوند علیه ما موضع بگیرند. به نظر من ما باید حتما قاب بندی خود را انعطاف پذیر تر کنیم. یعنی مثلا یک کلمه مطالبات انسانی به بیداری اسلامی‌اضافه کنیم تا هم جامع تر به موضوع نگاه کنیم و هم دست خود را بازتر کنیم و بتوانیم بیان کنیم که مردم در این کشورها به دنبال خواست‌های دیگری غیر از مطالبات اسلامی‌هم هستند. بیداری اسلامی‌را هم به این معنا تعبیر نکنیم که مردم دنبال حکومت اسلامی‌هستند. بلکه به این معنا بیان کنیم که به هر حال مردم در این کشورها مطالبات بومی‌دارند و تمایل دارند مطالباتشان با اصول دینی و فرهنگ توثیق یابد و Authentic باشد. یعنی آن چیزی را که می‌خواهند برآمده از تاریخ و فرهنگ و دین خودشان باشد. به این شکل دست ما در قاب بندی بازتر می‌شود و این چارچوب بندی خریداران بیشتری در دنیا دارد تا قاب بندی سفت و سختی که امکان انعطاف نداشته باشد.

 

چند نکته و پیشنهاد

 

تبعات این تحولات برای ایران چیست؟ به نظر من در مجموع این تحولات برای ایران مثبت بوده است. اولا هر کسی در این کشورها مثلا در مصر سر کار بیاید اگر دوست ما نباشد،‌حداقل نسبت به ما رویکرد کمتر خصمانه ای خواهد داشت. بنابراین در کل موقعیت خوبی برای ایران ایجاد شده است. اگر بتوانیم از این وضعیت استفاده کنیم و خیلی از مسائلمان را حل کنیم بسیار خوب است. ولی متاسفانه من مشاهده نمی‌کنیم که دیپلماسی فعالی داشته باشیم که بتوانیم از شرایطی که ایجاد شده استفاده کنیم.

دومین مسئله این است که تلاش کنیم رقابت خود با امریکا را مدیریت کنیم. البته آمریکا انتخابات در پیش دارد و به واسطه این که انتخابات بسیار مهم است هیچ کس جرات این که با ایران کاری کند ندارد. به نظر من همین که ایران یک موضوع انتخاباتی در آمریکا نشود، بسیار مثبت است.

نکته دیگری که به همان قاب بندی بر می‌گردد رابطه با کشورهایی است که درگیر این ماجرا هستند. رابطه با کشورهایی مثل تونس و مصر و بحرین را باید به گونه ای مدیریت کنیم که حداکثر منافع برای ما داشته باشد. نباید مدام مسئله را مسئله مرگ و زندگی و همه یا هیچ کرد. باید عملگرایانه با موضوع برخورد کرد و آن را مدیریت کرد به نحوی که منافع ما در این کشورها حفظ شود.

مسئله قابل ذکر دیگر مدیریت رابطه با کشورهای ذی نفع است. کشورهایی مثل ترکیه،‌ اسرائیل وعربستان بسیار مهم هستند. به نظر من عربستان تهدیدی جدی برای ما است. ائتلافی که در منطقه علیه ما در حال شکل گیری است توسط عربستان سامان دهی می‌شود. عربستان هزینه‌های جدی می‌کند تا ائتلافی علیه ما شکل بگیرد و به صورت جدی در حال رقابت با ماست. این کشور در حال تخصیص منابع گسترده ای به دعوای علیه ما در کل منطقه است. یعنی در بعضی از مناطق ایران و در کشورهای اطراف ما عربستان به همراه امارات هزینه‌های زیادی علیه ما می‌کنند. به اعتقاد من دعواهای منطقه ای علیه ایران را عربستان مدیریت می‌کند و نه آمریکا. یعنی مشکلات ما با آمریکا بیشتر بعد جهانی دارد. مثلا مسئله هسته‌ای و تروریسم بعد جهانی دارند. ولی مسائل منطقه ای اگر نگوییم تقسیم کار شده است،‌به نحوی با مدیریت عربستان علیه ایران صورت می‌گیرد.

روسیه و چین نیز از وضعیتی که ایجاد شده بسیار خوشحالند. گویی که این تحولات ودیعه ای الهی برای آنها بوده است. ناگهان در منطقه مرافعه ای ایجاد شده و فضای استراتژیکی برای آنها ایجاد شده و در حال گسترش حوزه نفوذ خود هستند و کسی هم کاری به آنها ندارد. چرا که عمده تمرکز غرب اکنون بر این تحولات است. یعنی منابع غرب بر این کشورها و البته مسائل ایران،‌افغانستان و عراق اختصاص می‌یابد.

خصوصا منازعه ما با غرب وضعیت را برای چین و روسیه بسیار مناسب تر کرده است. آنها در مواجهه با این منازعه حد وسط را می‌گیرند که چندان اوضاع بهم نریزد ولی غرب با ما سرگرم باشد. آنها هم تلاش می‌کنند از فضای استرات‍ژیک ایجاد شده در منطقه حداکثر استفاده را ببرند. یعنی چین وارد منطقه خاورمیانه شود و روسیه هم در حوزه پیرامونی خود بتواند نفوذ بیشتری کند و اقتصاد خود را بازسازی کند. در این شرایط کسی با آنها کاری ندارد و به وضعیت حقوق بشر و یا مسائل اقتصادی آنها توجهی نمی‌کند.

اگر بخواهم نتیجه‌گیری کنم از این بحث‌باید بگویم توجهی که به دلیل تحولات خاورمیانه ایجاد شده مسئله هسته ای ما را در افکار عمومی‌کم رنگ کرده و ما به حاشیه رفته‌ایم. اگر توجه کنید الان نیروهایی خصوصا در آمریکا می‌خواهند ما را دوباره به مرکز توجه جهانی به عنوان تهدید اصلی برگردانند. تا کنون در این مسئله موفق نشده‌اند. یعنی هنوز چند خبر اول رسانه‌های جهان مربوط به همین تحولات خاورمیانه است. البته ما می‌توانیم به آنها کمک کنیم که باز هم به سو‍ژه اول رسانه‌ها و مسئله اصلی جهان تبدیل شویم. خصوصا که تخصص خوبی هم در این امر داریم. اما امیدوارم که با تدبیر بازی کنیم و کاری کنیم که مجددا به مرکز توجهات جهانی برنگردیم؛‌چرا که این مسئله می‌تواند تهدید آمیز باشد.

  

نظر شما :