مردم‌سالارى در مصر از جنس مردم‌سالارى ايرانى نيست

۲۳ بهمن ۱۳۸۹ | ۲۲:۵۶ کد : ۱۰۳۰۳ اخبار اصلی
اين روزها شاهد بحث‌هاى متنوعى درباره چگونگى ماهيت حرکت‌هاى مردمى‌در کشورهاى عربى و ريشه‌ها و بنيان‌هاى نظرى اين حرکت‌ها هستيم. بسيارى اين حرکت‌ها را متاثر از انقلاب اسلامى ‌مردم ايران مى‌دانند و برخى نيز به آن نام انقلاب‌هاى رنگين مى‌دهند. ديپلماسى ايرانى اين مسئله را در گفت و گو با عماد افروغ بررسى کرده است.
مردم‌سالارى در مصر از جنس مردم‌سالارى ايرانى نيست

ديپلماسى ايرانى: اين روزها شاهد بحث‌هاى متنوعى درباره چگونگى ماهيت حرکت‌هاى مردمى‌در کشورهاى عربى و ريشه‌ها و بنيان‌هاى نظرى اين حرکت‌ها هستيم. بسيارى اين حرکت‌ها را متاثر از انقلاب اسلامى ‌مردم ايران مى‌دانند و برخى نيز به آن نام انقلاب‌هاى رنگين مى‌دهند. ديپلماسى ايرانى اين مسئله را در گفت و گو با عماد افروغ استاد دانشگاه و جامعه شناس بررسى کرده است.

امروزه شاهد يک سلسله تحولات در کشورهاى عربى هستيم که از تونس آغاز شده و به مصر رسيده و ديگر کشورهاى عربى را هم تحت تاثير قرار داده است، به نظر شما ريشه اين تحولات چيست و ماهيت آن چگونه است؟

به نظر من فرآيند آگاهى‌بخشى‌هاى مختلفى که صورت گرفته و هم چنين تحول عظيمى‌ به نام انقلاب اسلامى ‌که در جهان اتفاق افتاد و با پسوند اسلامى ‌در وهله اول جهان اسلام را هدف قرار داد و با توجه به سياست‌هاى داخلى کشورهاى عربى که همه حکايت از يک نظام بسته تاريخى، يک نگاه متمرکز و سلب کننده آزادى در ارتباط با بيگانه در دوران معاصر مى‌کند، بر اين روند تاثيرگذار بوده است.

نظام‌هاى کشورهاى عربى متاسفانه همواره بسته بوده‌اند، اما تفاوتى بين بسته بودن فعلى و بسته بودن گذشته آن‌ها قابل توجه است و آن اين که وابستگى در شرايط کنونى، يک وابستگى مرتبط با بيگانه هم هست. يعنى شاهد يک استبداد مرتبط با بيگانه هم هستيم. علاوه بر اين ما امروزه در جهانى نيستيم که بتوان در آن از انزواى مطلق سخنى به ميان آورد. مردم خود را با مردم کشورهاى ديگر مقايسه مى‌کنند، ميزان آزادى‌ها، ميزان مقابله با فساد و اين قبيل مسائل را در کشور خودشان با کشورهاى ديگر مى‌سنجند. با اين مقايسه متوجه اين معنا مى‌شوند که در دنيا چرخش صاحبان قدرت وجود دارد، اما در اينجا هيچ چرخشى که وجود ندارد هيچ، جلوى بسيارى از آزادى‌هاى فطرى هم گرفته شده است.

در وهله اول آن چه در اين کشورها اتفاق افتاده، آزادى خواهى است و اين را نمى‌توان نفى کرد. يعنى انزجار از استبداد وجود دارد. اين استبداد را نمى‌توان بى ارتباط با بيگانه ملاحظه کرد. يعنى يک استبداد صرفا داخلى نيست، استبدادى بيگانه‌گرا است. يعنى مردم در کنار نفرت از استبداد داخلى و ظلم و ستم، نوعى نفرت از ارتباط با بيگانه و سرسپردگى و وادادگى هم هست.

در مصر اتفاق ديگرى هم مزيد بر علت شده، جهان نسبت به سياست‌هاى صهيونيست‌ها و نسبت به غزه حساس شده است. قتل عام‌ها، کشت و کشتار اطفال و غيرنظاميان، اجازه ندادن به کمک رسانى به غزه، اتفاقاتى که در رابطه با کشتى صلح و امثال ذلک مى‌شود، به نحوى مصر را زير سوال مى‌برد و مردم مصر احساس مى‌کنند که خلاف اين حساسيت جهانى در کشورشان عمل مى‌شود.

اين‌ها همه دست به دست هم داد تا بعد از اين که در تونس اتفاق مبارکى رخ داد، مردم مصر هم تحريک شوند. شايد تحريک مردم مصر هم به خاطر همان پيوندهاى عربى است که آن‌ها هميشه از آن ياد کردند و شايد تا حدودى اين پيوند‌ها هم واقعى باشد.

به هر حال اين که به صورت يک زنجيره و شبکه، وقتى واقعه‌اى در کشورى از جهان عرب اتفاق مى‌افتد، با توجه به عوامل عديده‌اى که گفته شد که هم مشترک هستند و هم مربوط به شرايط داخلى و درونى آن‌ها هستند، اتفاق خجسته و ميمونى در کشور مصر اتفاق افتاد و مردم با توجه به درس‌هايى که از تونس گرفته بودند، با توجه به درس‌هايى که حتى از انقلاب اسلامى ‌گرفتند، احساس کردند که بايستى مقاومت داشته باشند و تا تحقق خواسته‌هايشان ايستادگى کنند که الحمدلله اين خواسته محقق شد. حداقل بخش اول خواسته‌هاى آن‌ها محقق شد و به سرنگونى مبارک انجاميد.

اما اين‌جا تازه اول ماجرا است. اين جريان ادامه دارد. الان نبايد فکر کنيم که يک انقلاب اسلامى ‌مشابه انقلاب اسلامى ‌ما در مصر رخ داده يا مى‌تواند رخ دهد. به نظر من نمى‌تواند انقلابى اسلامى ‌شبيه انقلاب اسلامى ‌ما در مصر رخ دهد، علاوه بر اين به لحاظ تاريخى هم آينده قضاوت خواهد کرد. اين که مى‌گويم انقلاب اسلامى ‌در مصر نمى‌تواند رخ دهد، عطف به ريشه‌هاى تاريخى، عطف به مبانى اعتقادى و امثال ذلک هست.

ممکن است عده‌اى بگويند احتمال دارد در آينده اين اتفاق بيفتد، اما بايد منتظر ماند و ديد. چون بايد خيلى هوشيار بود. الان قدرت در مصر به شوراى عالى نظامى ‌واگذار شده است، کدام نظامى ‌در عالم طرفدار آزادى است که شوراى عالى مصر دومين آن‌ها باشد. اگر مردم مصر هوشيار نباشند، و مراقبت‌هاى لازم را نکنند، بعد از مدتى ممکن است قدرت به دهان اين نظاميان هم شيرين بيايد و به راحتى اين سکو را ترک نکنند.

برخى تحليل‌گران اتفاقات اخير در کشورهاى عربى را ناشى از مسائل اقتصادى مى‌دانند و علت اصلى اين تحولات را تغييرات اقتصادى که در اين کشورها روى داده است مى‌دانند و آزادى خواهى را مسئله‌اى ثانويه مى‌دانند. به نظر شما مسائل اقتصادى در اين تحرکات چه قدر تاثيرگذار بوده است؟

من متخصص مصر نيستم، اما مى‌دانم که مردم در هيچ کشورى صرفا به دليل مشکلات اقتصادى قيام نمى‌کنند. اين تحليل يک اشکال ماهوى دارد. وقتى قيام منجر به خون دادن مى‌شود،‌ انسان اين خون را در پرادايم و گفتمان عقلانيت اقتصادى اعطا نمى‌کند. يعنى هيچ کس براى رفع مشکلات اقتصادى خود خون نمى‌دهد و اين خون را پيش پاى ديگرى هديه نمى‌کند. اين نکته‌اى اساسى است. مگر اين که صحبت از يک ايدئولوژى به ميان آيد و آن ايدئولوژى با مسائل و خواسته‌هاى ديگرى پيوند داشته باشد.

علاوه بر اين مردم مصر به اين نتيجه رسيده‌اند که اگر عقب ماندگى اقتصادى هم وجود دارد، به دليل ارتباط آن‌ها با بيگانه است. يعنى به نظر من در اين‌جا هم حتى اگر مشکلات اقتصادى پررنگ شود، بايد آن را در ارتباط با بيگانه گرايى و بيگانه ستيزى تحليل کرد.

ما بارها اين مسئله را در ارتباط با ايران هم گفته‌ايم که اين همه براى پيوستن به سازمان تجارت جهانى اشتياق نداشته باشيد و براى جهانى شدن عجله نکنيد. چون ما مبناى لازم را براى اين پيوند نداريم، پيوستن کور به شبکه تجارت جهانى، به اين معناست که اگر نظام سرمايه‌دارى سرفه کند، ما تب مى‌کنيم، اگر او تب کند، ما مى‌ميريم. به هر حال حداقل اثر سياست‌هاى اقمارى اين است که بازتاب آن مخرب‌تر از اتفاقاتى است که در مرکز سرمايه دارى اتفاق مى‌افتد.

به نظر من بخشى از جريان اين است. يعنى اگر مردم مصر به دليل مسائل اقتصادى هم قيامى ‌کرده باشند، که من شک دارم، اين از ناحيه اقتصاد وابسته است. ضمن اين که نماد مبارزاتى اين مردم حکايت از تمناى نان و امثال ذلک نمى‌کند، نماز جماعت، دست به دعا بلند کردن، شعار‌هاى اسلامى ‌دادن، همه حکايت از اين دارد که اگر مشکلاتى هم هست مردم با رجعت به اسلام مى‌خواهند آن را حل کنند. اما در اين بين اگر اقتصاد هم براى آن‌ها معضلى شده، اين معضل را در وابستگى و استبداد مى‌بينند. يعنى در استبداد وابسته به بيگانه آن را تعريف مى‌کنند و اين متفاوت است با استبداد درون‌زايى که کشورهاى عربى و خاورميانه از گذشته سابقه آن را داشته اند. اگر در گذشته يک عربيت، غيرت و قوميتى بود و اين قوميت اساس يک تمرکزگرايى را شکل مى‌داد، امروز ديگر آن قوميت و حريت و عزت وجود ندارد و به نوعى از خودبيگانگى هم مزيد بر علت شده و باعث شده است که مردم خواهان تحول عميق باشند.

شما اشاره کرديد که تحولات در کشورهاى عربى تا حدى ماهيت اسلامى ‌دارند اما با انقلاب اسلامى ‌تفاوت دارند. اين تفاوت‌ها کدامند و اين اسلاميت چه ماهيتى دارد؟

بايد اين مسئله را بپذيريم که على‌رغم اين که اسلام دينى است که ميان شيعه و سنى مشترک است، اما قرائت اين دو از حکومت متفاوت است و اين تفاوت هم ريشه اعتقادى دارد و هم ريشه‌هاى تاريخي.

ما در نظام شيعى، به امامت و به تبع آن به ولايت اعتقاد داريم. خود اين اعتقاد به امامت و به لحاظ تشکيل حکومت اعتقاد به ولايت داشتن، برخاسته از احاديث‌ گران‌قدرى است که از ائمه به ما به ارث رسيده است. اگر قرار است کشورى بر اساس قانون اسلامى ‌و فقه اسلامى ‌اداره شود، اين فقه نمى‌تواند محصور در دوران پيامبر اکرم باشد، بلکه بايد استمرار داشته باشد تا منبع غنى ديگرى هم در اختيار باشد.

علاوه بر اين اهل تسنن چندان به امامت اعتقادى ندارند، آن‌ها به شوراى حل و عقد اعتقاد دارند و بيشتر بر اصل شورا پايبند هستند. که البته اين شورا بايد در ذيل اصول و قواعد اسلامى ‌تعريف شود. قواعد اسلامى ‌مانند اصل شورا، امر به معروف و نهى از منکر، النصيحه لائمه المسلمين و حتى مثل حقوق متقابل، اصولى هستند که بين جهان تشيع و تسنن مشترک هستند.

نکته ديگرى که در ميان جهان تسنن و جهان تشيع در آن فرق است، بحث مرجعيت و روحانيت است. اين نکته‌اى واقعى است و ما نمى‌توانيم آن را ناديده بگيريم. ما روحانيت مستقل از دولت را داشتيم، اما آن‌ها اين روحانيت مستقل از دولت را نداشتند. مثلا در مصر بالاترين مقام جامعه الازهر يا شيخ الازهر را خود حکومت نصب و تعيين مى‌کند و اين انتخاب را به خود شيوخ واگذار نکرده‌اند. خود اين قضيه و با توجه به وابستگى مالى که وجود دارد، تا حدى وابستگى سياسى و فکرى هم براى آن‌ها ايجاد مى‌کند. ما على القاعده و به لحاظ تاريخى چنين مسئله‌اى را نداشتيم، البته بعد از انقلاب اسلامى ‌بايد خيلى هوشيار بود که اين اتفاق به سمت واقعيتى که در جهان تسنن است حرکت نکند.

بنابراين اگر ما قبول کنيم که جامعه اسلامى ‌متشکل از روابط، ساختار‌ها و افراد مسلمان است، در اين جا بعد ساختارى اسلامى ‌را در کشورهاى اسلامى ‌خيلى کم‌رنگ مى‌بينيم. يعنى ما بيشتر شاهد افراد مسلمانى هستيم که مى‌خواهند در ذيل قواعد و اصول شناخته شده اسلامى، يک حکومت اسلامى ‌داشته باشند. بنابراين قرائت و تعبير ديگرى از حکومت اسلامى ‌را مى‌توان در اين جوامع شاهد بود، اما بيشتر حکومت مسلمانان در ذيل اصول و قواعد است.

در مصر ما هم مى‌توانيم با تعبير ديگرى از انقلاب اسلامى ‌و حکومت اسلامى ‌روبه‌رو شويم و هم با تعبير ديگرى از مردم‌سالارى ديني. يعنى در مصر هم مى‌تواند مردم‌سالارى دينى به وجود آيد، اما به اين معنا که حکمرانان منتخب مردم و مورد رضايت آن‌ها باشند اما اين رضايت به معناى رضايت‌گرايى نظام‌هاى ليبرال دموکراسى نيست، يعنى اين رضايت در ذيل اصول و قواعد اسلامى ‌مثل شورا و عدالت خواهد بود.

اما در جامعه خودمان شاهد حکومت مسلمانان در ذيل روابط و ساختارهاى اسلامى ‌هستيم و چون در جهان تشيع جنبه ساختارى هم پيدا کرده، بيشتر مى‌توان از اسلامى ‌بودن حکومت دفاع کرد. اما در اين‌جا بايد منتظر شد که اين قرائت به وجود آيد، چون هيچ ضمانتى نيست حتى که اين قرائت به وجود آيد. چون ممکن است در اين انتقال قدرت، صرفا يک جابه‌جايى فردى صورت بگيرد و اين جابه‌جايى فردى يعنى مبارک جاى خود را به شوراى عالى نظامى‌ بدهد و اگر نخبگان حساس و هوشيار نباشند و خواهان اعمال قدرت نباشند،  ممکن است سر از وقايع غيرمترقبه‌اى در درازمدت در آورند. اين است که آن‌ها که مذهبى و مردمى‌ هستند و خواسته‌هاى مردمى‌ را مى‌شناسند، مانند جامعه الازهر، اخوان المسلمين و ساير شخصيت‌هاى حقيقى و حقوقى بايد اين شرايط حساس کنونى را درک کنند، اطلاعيه و بيانيه مشترک دهند و خواهان تحولى جديد در قالب تدوين قانون اساسى جديد، انتقال قدرت به افراد مدنى از طريق ساز و کارهاى دموکراتيک باشند. و الا اين خطر وجود دارد و فراموش نکنيم که در مصر سابقه تاريخى هم دارد.

در حال حاضر در مصر شاهد اين هستيم که مبارک سقوط کرده و قدرت در دست شوراى عالى نظامى‌ است. شما اشاره کرديد که رفتن مبارک آغاز کار است، به نظر شما چه چيزى باعث مى‌شود که حرکت‌هاى مردمى‌ در نهايت به خواسته‌هاى خود دست يابند؟

تصور من اين است که مردم مصر نبايد فکر کنند که کار تمام شده است، ذوق زده نشوند و برخورد احساسى و هيجانى نکنند. کشورهاى ديگر هم بايد به اين هوشيارى کمک کنند. يعنى ايران هم بايد در اين هوشيارى و تقويت آن نقش خود را ايفا کند.

از سوى ديگر نقش نخبگان و خبرگان مصر به ميان مى‌آيد. يعنى نهادهاى مدنى، نهادهاى واسط و شخصيت‌هاى اثرگذار با عقلانيت بيشتر و پرهيز از اين تبريک و تشويق‌هاى احساسى، رسالت تاريخى خود را ادا کنند. رسالت تاريخى نخبگان اين است که خواهان يک تحول ساختارى و انتقال قدرت باشند. يعنى هم تحول ساختارى در ساختار حکومتى و سياسى مصر صورت گيرد و هم جا‌به‌جايى قدرت در دل اين تحول ساختارى تعريف شود. والا اگر اين هوشيارى نباشد و مردم به کناره گيرى مبارک راضى و دل خوش شوند، اتفاق جدى رخ نمى‌دهد. بلکه مردم مصر بايد آماده حضور در صحنه و گوش به زنگ باشند.

ضمن اين که نقش نخبگان برجسته‌اى است و آن‌ها بايد رسالت تاريخى خود را انجام دهند و اگر آن‌ها رسالت تاريخى خود را ادا نکنند و اتفاق ناميمونى رخ دهد، اين نخبگان هستند که در برابر وجدان عمومى ‌جامعه خود بايستى مسئول و پاسخگو باشند.

شما استبداد وابسته به خارج را دليل تحرکات مردمى ‌مى‌دانيد. يا توجه به اين نقطه نظر، اتفاقات جارى مصر را که به سمت مردمى‌تر شدن حکومت حرکت مى‌کند، چه اندازه در سياست خارجى اين کشور به ويژه در قبال مسئله فلسطين تاثيرگذار مى‌دانيد؟

با توجه به اين نکته که استبداد در اين کشور‌ها متکى و مرتبط با بيگانه است، همين که وجه ارتباط بيگانه به دليل آزادى خواهى تضعيف شود و بالطبع بعد استبداد هم کم‌رنگ شود، خواه نا خواه روى سياست خارجى اين کشورها اثرگذار خواهد بود. بنابراين وقتى خود مردم مسلمان مصر بخواهند سرنوشت خود را در دست بگيرند، اجازه نخواهند داد که پيوند‌هاى مشترک اسلامى ‌و حتى عربى آن‌ها ناديده انگاشته شود.

مصر متاسفانه بر خلاف اين شعار عرب گرايى که مطرح مى‌کرد، نه تنها به پيوند‌هاى اسلامى ‌خود توجه نمى‌کرد، بلکه به پيوندهاى عربيت هم توجه نکردند و آن‌ها را لگدمال کردند. اگر مصر به پيوندهاى عرب گرايى خود عملا توجه مى‌کرد، ما نبايد شاهد سياست گذشته مصر در قبال مردم فلسطين و غزه مى‌بوديم.

اين نشان مى‌دهد که بعد ارتباط با بيگانه و وابستگى خيلى پررنگ است. تاثيرپذيرى از لابى مستقيم صهيونيسم و حتى نفوذ مستقيم صهيونيست‌ها در سياست‌هاى مصر در گذشته پررنگ بوده و اگر اين تغيير اتفاق افتد، مطمئن باشد که روى سياست خارجى مصر اثر خواهد گذاشت و ما به سمت يک خاورميانه جديد حرکت خواهيم کرد. نفس استکبار زدايى و صهيونيسم زدايى خود زمينه ساز يک تعريف جديد از خاورميانه و بروز و ظهور يک خاورميانه جديد است که البته مى‌تواند به شرطها و شروطها و مراقبت لازم روى مرزبندى‌هاى جغرافيايى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى آتى هم اثرگذار باشد و اين اثرگذارى را هم بايد مثبت ارزيابى کرد.


نظر شما :