ناتو بدون امريکا در افغانستان تاثيرگذار نيست

۱۷ بهمن ۱۳۸۹ | ۰۲:۳۴ کد : ۱۰۲۱۶ آسیا و آفریقا
متن سخنرانی آقای محمدرضا بهرامی، سفیر سابق ایران در افغانستان، در چهارمین نشست از سلسله جلسات سیاست خارجی سایت دیپلماسی ایرانی با عنوان «چالش‌های مرزهای شرقی؛ از طالبان تا ناتو»
ناتو بدون امريکا در افغانستان تاثيرگذار نيست

ديپلماسى ايرانى: بحثی که ارائه می‌کنم بحث ناتو و امریکا است؛ اما با توجه به باورم که ناتو عملاً بدون امریکا نمی‌تواند یک سازمان نظامی‌ جهانی تاثیرگذار باشد، سعی می‌کنم بحث را با محوریت امریکا و در ارتباط با امریکا پیش ببرم. در ابتدا مقداری از مباحث کلی را خدمت دوستان عرض می‌کنم.

بعد از 11 سپتامبر امریکایی‌ها در کمتر از یک ماه به افغانستان حمله کردند، یعنی در 7 اکتبر حمله به افغانستان شروع شد و در 13 نوامبر هم طالبان سقوط کرد و عملاً شرایط جدیدی در افغانستان ایجاد شد.

5 دسامبر جلسه بن شروع و در 7 دسامبر تمام شد و دولت سازی بر مبنای اشتراک نظر گروه‌های داخلی افغانستان و کشورهای خارجی در 7 دسامبر روی کاغذ به پایان رسید و قرار شد مراحل عملی در افغانستان پیاده شود. مصوبه اجلاس بن یک ضمیمه شماره دو داشت که در آن عملاً تمام طرف‌های شرکت کننده در اجلاس، از شورای امنیت سازمان ملل متحد تقاضا کرده بودند که برای کمک به استقرار ثبات و امنیت در افغانستان یک نیروی نظامی ‌را به این کشور بفرستد. ناتو در سال 2003 فرماندهی همین پدیده را برعهده گرفت.

باید توجه داشت حضور ابتدائی نیروهای خارجی در افغانستان مستند به مصوبه شورای امنیت سازمان ملل متحد بوده است. اين‌که کشورهای شرکت کننده در اجلاس بن آیا ملاحظه‌ای برای حضور نیروهای خارجی در افغانستان قید کرده اند یا نه اطلاعى ندارم، اما به هر حال این نیروها وارد افعانستان شدند و در سال 2003 هم ناتو فرماندهی نیروهای ISAT را به عهده گرفت.

با توجه به نکته‌ای که در ابتدای عرایضم توضیح دادم که ناتو را بدون امریکا مخصوصاً در عرصه جهانی نمی‌توانم جدی بگیرم، امریکایی‌ها در مارچ 2003 به عراق حمله کردند، یعنی تمرکز خود را بر روی عراق منتقل و با اين تصور که مشکلات در افغانستان را بر محور اهداف خود بر طرف کرده‌اند، نیاز داشتند که نیروی دیگری مدیریت و فرماندهی را در اين کشور در دست بگیرد. به همین جهت ناتو وارد افغانستان شد و در چند ماه ابتدائى هم برنامه ریزی خودش را انجام داد.

در حال حاضر 47 کشور خارجی در افغانستان نیروی نظامی‌ دارند، از اتریش که فکر می‌کنم 3 نیرو اعزام کرده تا امریکایی‌ها که حدود یکصد هزار نفر نیرو دارند، بنابراین 47 کشور در بحران افغانستان درگیر هستند و موضوعات اين کشور عملا بخشى از حوزه سياست خارجى اين کشورها را شامل شده است. به بيان ديگر آمريکا در اينکه بتواند افغانستان را به موضوعى جهانى در جامعه بين الملل تبديل نمايد موفق بوده است.

از سوى ديگر به نظر می‌رسد که افغانستان تا قبل از 11 سپتامبر جایگاه مهمی‌ در سیاست خارجی امریکا نداشت، یعنی امریکایی‌ها هیچ وقت نگاه ویژه‌ای به افغانستان چه قبل از تجاوز شوروی و چه بعد از فروپاشی شوروی نداشتند. در مقطع حضور شوروی هم افغانستان ابزار مناسبی بود برای این‌که امريکا در فضای جنگ سرد تقابل خود با اردوگاه شرق را در جغرافياى افغانستان ادامه دهند وگرنه خود افغانستان در آن مقطع ویژگی خاصی برای امریکا نداشت.

حتی بعد از این که داستان 11 سپتامبر اتفاق افتاد و بر اساس گزارشات موجود امریکایی‌ها با واسطه به طالبان یا رهبری طالبان مراجعه و پیشنهاد کردند که بن لادن و برخی دیگر از افراد درگیر در موضوع 11 سپتامبر را تحویل بگیرند و در مقابل ‌به افغانستان حمله نظامی نکنند.

این نکته را از این جهت عرض می‌کنم که حداقل در آن مقطع زمانی به نظر مى‌رسد که امریکایی‌ها برنامه‌های طولانی مدتی برای حضور در افغانستان نداشتند. البته در ادامه شرایطی ایجاد شد که اهداف امریکا متناسب با وضعیت تغییر کرد.

نکته آخر در این بخش این است که دو دسته نیروی نظامی ‌در افغانستان داریم که یک دسته تحت فرماندهی مستقیم امریکایی‌ها هستند تحت عنوان «اتحاد برای مبارزه با تروریسم» و دسته دیگر نیروهای ناتو است که البته از سال 2008 به بعد عملاً فرماندهی هر دو دسته را امریکایی‌ها برعهده گرفته‌اند و هر دو گروه را امریکایی‌ها اداره می‌کنند.

دستاوردهای امریکا در حمله به افغانستان

دستاوردهای امریکا در حمله به افغانستان دستاوردهای ثابتی نبوده است. شاید مواردى که در سال‌های اولیه حمله به افغانستان نصیب امریکا شد در مقایسه با اتفاقاتی که بعد از آن صورت پذیرفت متفاوت باشد. فکر می‌کنم اولین اتفاقی که روى داد این بود که امریکایی‌ها توانستند تروریسم را در سیاست خارجی خودشان جایگزین کمونیسم کنند.

به نظر می‌رسید که سیاست خارجی امریکا به لحاظ محتوایی بعد از فروپاشی کمونیسم و در پاسخ به این سوال که رقیبش در دنیا کیست، دچار یک نوع خلاء محتوائى شده بود و تروریسم توانست جایگزین خوبی برای کمونیسم در چارچوب سیاست خارجی امریکا باشد، به همین دلیل هم توانستند اجماع خوبی را برای مبارزه با تروریسم در افغانستان، منطقه و در جهان ایجاد کنند. وقتی ما افغانستان و عراق را مقایسه می‌کنیم -با تمام تفاوت‌هایی که دارند- امریکایی‌ها در مورد افغانستان اجماع خوبی در جوامع بین الملل ایجاد کردند، هم برای حمله نظامی، هم به لحاظ پشتیبانی سیاسی، هم به لحاظ حمایت‌های اقتصادی و مشارکت در حوزه توسعه و بازسازى افغانستان. سقوط طالبان در آن مقطع و تشکیل دولت یا ایجاد شرایط جدید برای امریکایی‌ها یک دستاورد بود.

پيشرفت‌هاى افغانستان در سال‌هاى اوليه پس از سقوط طالبان نظير تدوين قانون اساسى، تشکيل نهاد دولت و ايجاد ساختار حاکميت و جلب مشارکت مردم از طريق برگزارى انتخابات نيز از دستاوردهائى محسوب مى‌شوند که مى‌تواند توسط جامعه جهانى و آمريکا مورد تاکيد قرار گيرد.

موضوع دیگری که به نظر می‌رسد می‌تواند به عنوان دستاورد امریکایی‌ها البته نه در مقطع 2001 بلکه بعد از 2002 و 2003 به شمار آید، اين بود که امریکا فرصت پیدا کرد تا از حضور خودش در افغانستان برای مدیریت تعاملاتش در منطقه استفاده کند و در واقع نقش جديدى که آمريکا مى‌خواهد در منطقه و با بهره‌گيرى از حضورش در افغانستان ايفا کند از همان زمان آغاز شد.

چالش‌هاى امريکا در افغانستان

چهار دسته چالش را برای امریکا در افغانستان مورد توجه قرار داده‌ام؛

یک بخش از چالش‌ها در درون ساختار و حاکمیت امریکایی‌ها وجود دارد. این موضوع به مخالفت حزب رقیب آقای اوباما و دموکرات‌ها، با برخی از برنامه‌های فعلی امریکا در حوزه افغانستان مربوط است. مشخصا در مورد جدول زمانی خروج از افغانستان یا کاهش فشار نظامی‌ بر نیروها و گروه‌های شورشی در افغانستان این مسئله قابل مشاهده است. نشانه‌هاى آشکارى از اين تقابل ديدگاه‌ها را ظرف ماه‌هاى اخير مشاهده کرده‌ايم. اين موضوع هزينه‌هاى دولت اوباما در ارتباط با تصميم‌هايى که مى‌خواهد اخذ کند را در محيط داخلى اين کشور افزايش مى‌دهد.

نکته دوم اين است که نظامی‌های امریکایی در افغانستان، به طور کلی با طرح‌هایی که قدرت مانور آن‌ها را در افغانستان محدود کند، مخالفت کرده‌اند، پرونده افغانستان از 2001 به بعد کماکان در اختیار پنتاگون باقی مانده است و امیدهایی که ممکن بود با فعالیت‌های هالبروک نماينده ويژه سابق اوباما در امور افغانستان و پاکستان این تعادل و توازن را بین وزارت خارجه و پنتاگون برقرار نمايد با مرگ وى کمرنگ شده و کماکان تسلط و نفوذ نظامی‌ها در پرونده افغانستان باقی مانده است.

حتی فردی مثل جو بایدن که مدتی قبل طى مصاحبه‌اى اعلام کرده بود که در 2014 ما تحت هر شرایطی افغانستان را ترک می‌کنیم، در سفری که اخیراً به افغانستان داشت نظر خود را تغییر داد و پذیرفت که به افکار عمومی‌ اين پیام را بدهد که از موضع سابق خود عدول کرده است. نتیجه این‌که نظامیان کماکان پرونده افغانستان را مدیریت کرده و کمتر برای غیرنظامیان فضا ایجاد می‌نمايند.

نکته سوم مسئله افکار عمومی‌ امریکا است که با شکل حضور نیروهای نظامی‌ این کشور در افغانستان خیلی هم سو نیست. آخرین نظرسنجی‌ها و ارزیابی‌هایی که در درون امریکا انجام شده نشان می‌دهد که این مخالفت در حال افزایش است. البته سهم مسئله افغانستان در انتخابات اخیر امریکا چیزی در حدود 8 درصد بوده که درصد بالایی را شامل نشده است اما در نظرسنجی‌ها، سیاست‌های فعلی ادامه حضور امریکایی‌ها در افغانستان حمایت کمتری را نسبت به گذشته نزد افکارعمومى بدست آورده است.

با اين وضعيت تبديل شدن موضوع افغانستان به يکى از محورهاى تاثيرگذار در انتخابات آتى رياست جمهورى در آمريکا نمى‌تواند مطلوب مقامات فعلى اين کشور بوده و بايد تغيير يابد.

بحث دوم چالش‌هایی است که امریکایی‌ها در درون افغانستان دارند. اولین چالش، قدرت‌یابی یا بازگشت مجدد گروه‌های شورشی و مشخصاً طالبان به افغانستان و پذیرش این نکته توسط طرف‌های مختلف است که طالبان بخشی از معادلات سیاسی و نظامی‌ آتی افغانستان را رقم می‌زنند.

ما اگر به دامنه حضور و نفوذ طالبان در سال‌های گذشته به ویژه از سال 2007 به بعد توجه کنیم، مى‌بينيم که تقریباً تمام مناطق افغانستان را آلوده کرده‌اند. در برخی از مناطق در غرب یا شمال، قدرت برهم زدن امنیت را دارند و يا در مناطق شرق و جنوب حتی از توان بالاتری برای مقابله با نیروهای خارجی برخوردارند.

چالش دوم امریکا این است که به نظر می‌رسد یک شریک مطمئن، براساس تعریفی که خودشان دارند، در محیط داخلی افغانستان ندارند، این مفهوم حتی از پیام محرمانه‌ای که سفیر امریکا قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری به واشنگتن مخابره کرده بود مشخص بود که البته درز پیدا کرد.

امریکا شریک مطمئنى ندارد و مفهومش این است که ساختار موجود در افغانستان نمی‌تواند در چارچوب و مبنایی که امریکایی‌ها تمایل دارند پیش برود، دولت به واقع ناکارآمد است، وقتی ما از ناکارآمدی صحبت می‌کنیم می‌توانیم برایش شاخصه تعریف کنیم. یکی از شاخصه‌هایش می‌تواند بودجه افغانستان باشد، در کشوری که هم از امکانات و کمک‌هاى مالى بين المللى برخوردار است و هم نیاز به بازسازی دارد، بودجه عمرانی مصرف نشده و برگشت مى‌خورد که بعضی از اوقات این میزان بازگشت به بیش از 40 درصد می‌رسد و نشان می‌دهد که ظرفیت لازم برای جذب بودجه در این کشور نیست و می‌تواند یک شاخصه برای ناکارآمدی دولت باشد.

موضوع فساد به عنوان یک واقعیت در محیط داخلی افغانستان پذیرفته شده است و سازمان‌هاى بين المللى آمارهاى روشنى از ميزان اين پديده ارائه مى‌دهند و حتی مقامات دولتی هم این موضوع را مورد تاکید قرار داده‌اند. از سوی دیگر آمار فقر در افغانستان پس از گذشت يک دهه نگران کننده است. هر چند آمار بانک جهانی و آمار سازمان ملل متحد آمار متفاوتی است اما همه این آمارها، فقر در افغانستان را بیش از 40 درصد نشان می‌دهد.

مواد مخدر به عنوان یک چالش مهم در محیط داخلی و در ارتباط با دولت افغانستان بحث مفصل و گسترده‌ای دارد اما واقعیت این است که با موضوع مديريت مواد مخدر در افغانستان مواجه هستيم. کاهش مواد مخدر، مفهومش مبارزه با این پدیده در افغانستان نبوده بلکه مفهومش اشباع بازار است، مفهومش مدیریت عرضه مواد مخدر در افغانستان بوده است. کماکان بیش از شش هزار تن تولید مواد مخدر افغانستان است در حالى که کل نیاز دنیا پنج هزار تن است و گفته مى‌شود دوازده هزار تن هم فعلا در انبارهای افغانستان ذخیره شده است. بنابراين نبايد از مشاهده کاهش آمار توليد ترياک در افغانستان خشنود باشيم و آن را به حساب موفقيت در مبارزه با آن قلمداد کنيم.

نکته ديگرى که در بحث مورد توجه است این‌که سیاست‌های دولت افغانستان چندان با سیاست‌های امریکایی‌ها تطابق ندارد و این اختلاف نظر میان امریکایی‌ها و دولت افغانستان کاملا مشهود است. بحث عملیات شبانه، بازرسی منازل و حتی کشتار غیرنظامیان و کشیده شدن تمام این مسائل به افکار عمومی از جمله اين موارد است. نتیجه این امر افزایش مخالفت افکار عمومی افغانستان با ادامه عملکرد امریکایی‌ها است.

کشاندن اين موضوعات به افکار عمومى يک سياست حساب شده و منطبق بر خواست افکار عمومى مردم اين کشور از سوى دولتمردان آن است. یک نظرسنجی در اختیار من است که نشان مى‌دهد نظر مثبت نسبت به حضور امریکایی‌ها در افغانستان در سال 2005، 83 درصد بوده است، همین محور در سال 2007 به 65 درصد کاهش پیدا کرده است، در سال 2009 به 47 درصد رسیده و اواخر 2010 زیر 30 درصد بوده است.

در عين حال ارتش و پلیس افغانستان هم توان لازم را برای به عهده گرفتن مسئولیت‌ها حداقل در شرایط حاضر ندارند. یعنی وقتی امریکایی‌ها صحبت از واگذاری یا انتقال مسئولیت‌های امنیتی به طرف افغانی می‌کنند، حداقل در سال 2010 تا اوایل 2011 این پلیس و این ارتش نمی‌توانند این مسئولیت را برعهده گیرند. دليل اين موضوع وجود چند چالش ساختاری در این نیروهای امنیتی است. بی‌سوادی، فساد، وجود مباحث قومى و فرار از خدمت را مى‌توان از جمله این چالش‌ها ذکر کرد.

این موضوع به حدی است که حتی نهادهای بین المللی و برخی از نهادهای نظارتی امریکایی به این موضوع اعتراف کرده‌اند که ارتش و پلیس افغانستان حداقل در شرایط فعلی توان به عهده گرفتن مسئولیت امنیتی در این کشور را ندارند. اين عدم موفقيت و ناکامى در شرايطى است که ظرف سال‌هاى بعد از اجلاس بن ده‌ها و صدها ميليون دلار براى بازسازى اين نهادها هزينه شده اما به دليل عدم وجود سياست مشخص و ثابت توسط غربى‌ها و مشخصا آمريکا اين ظرفيت سازى هيچ‌گاه صورت نپذيرفته است. هنوز هم نمى‌توان ادعا کرد که در برخى موارد نظير دفاع ضدهوائى، نيروى هوائى، سلاح‌هاى سنگين و حتى تعداد نيروهاى ارتش و پليس ميان دو طرف توافق نظر کامل وجود دارد.

در مورد محیط داخلی افغانستان آخرین بحثى که من می‌خواهم خدمت دوستان عرض کنم این است که سیاست امریکایی‌ها و حتی به گونه‌ای دولت افغانستان برای جدا کردن پشتون‌ها از طالبان سیاست موفقی نبوده است، یعنی نتوانسته‌اند بین قوم پشتون و طالبان یک مرز عمیقی را ایجاد کنند.

حوزه‌های شرق و جنوب به عنوان حوزه‌های سنتی طالبان متعلق به پشتون‌ها هستند و امریکا و دولت افغانستان نتوانسته‌اند کاری کنند که طالبان را از حمایت‌هایی که در منطقه برخوردار هستند محروم بمانند. به بيان ديگر خلا رهبرى پشتون‌ها را رئيس جمهور افغانستان نتوانسته تاکنون پر کند و کماکان اين طالبان هستند که اين فضا را در اختيار دارند.

سطح بعدی چالش‌های امریکا در افغانستان را من در خود ناتو می‌بینم. از روز اول موضوع چگونگى مبارزه با تروریسم یک موضع کاملا هماهنگ در ميان تمام کشورهای عضو ناتو نبوده است. از ابتدا هم خط کشی‌هایی در بين اين کشورها انجام شد، دولت آلمان، دولت فرانسه و اکثر اعضاى ناتو حاضر نشدند نيروهاى نظامى خود را به جنوب افغانستان اعزام نمايند. در واقع از مجموع 47 کشور تعداد محدودی حدود 7، 8 کشور آمادگی این را پیدا کردند تا در کنار امریکا در مناطق جنوب و شرق افغانستان و در خط مقدم مبارزه با گروه‌هاى شورشى در افغانستان حضور يافته و مبارزه کنند.

این اولین چالشی بود که امریکا در درون ساختار ناتو با آن مواجه شد و در همین زمینه کشورها هر کجا ضرورت پیدا کرد سیاست‌های ملی خودشان را نسبت به سیاست‌های ناتو اولویت دادند. از نمونه‌هاى آن تصمیمی‌ است که کانادا برای خروج نیروهایش در سال 2011 از افغانستان گرفته؛ امریکایی‌ها با فشار موفق شدند کانادایی‌ها را قانع کنند تعدادی نیروی آموزشی بفرستند اما نیروهای رزمی‌ کانادا قرار است در انتهای 2011 از افغانستان خارج شوند، اتفاقی که در مورد هلند هم افتاد و هلندی‌ها حاضر نشدند نیروهای خودشان را در افغانستان بعد از چالشی که در مورد دولت ملی در این کشور افتاد نگه دارند از جمله موارد مشابه است، چگونگى مقابله با چالش افغانستان و گروه‌هاى شورشى اين کشور از موارد اختلاف نظر ميان اعضاى ناتو است. مجموع این‌ها نشان می‌دهد که ناتو به عنوان یک ساختار منسجم فاقد آن ظرفیتی است که بتواند کشورها را در همه موارد و در مواجهه با چالش‌هاى مهم دور خودش جمع کند.

در مورد چالش‌های امریکا در افغانستان، بخش ديگر صحبت‌های من به سطح منطقه مربوط است. اولین مشکلی امریکا در منطقه عدم وجود یک متحد استراتژیک تاثیرگذار در منطقه برای امریکا است. در مدیریت بحران افغانستان امریکا با وضعیتی روبه‌رو است که نمی‌تواند به هیچ‌کدام از کشورهای همسایه و منطقه در مورد موضوع افغانستان تکیه کند، البته در مورد هند یک مقدار تفاوت باید قائل شد اما در سایر کشورهای موجود در منطقه یک متحد استراتژیک تاثیرگذار در موضوع افغانستان برای امریکا وجود نداشته است.

به نظر می‌رسد که هیچ کشوری در منطقه علاقه مند نیست امریکا در افغانستان به پیروزی برسد، برداشت من این است که حتی کشورهای عربی و پاکستانی‌ها علاقه‌مند پیروزی امریکا در افغانستان نیستند و از زاویه دیگری به حضور امریکا در منطقه نگاه می‌کنند. ادامه حضور نظامى آمريکا در افغانستان مهمترين عاملى خواهد بود که سياست‌هاى جاه‌طلبانه منطقه‌اى سيستم امنيتى اين کشور را با محدوديت مواجه خواهد کرد، نفوذ نظاميان بر سياست‌هاى پاکستان به تدريج محدود، دولت‌هاى غيرنظامى با برخوردارى از حمايت غرب از پايدارى بيشترى برخوردار، بازدارندگى سلاح هسته‌اى با استمرار تلاش آمريکا براى نظارت بر آن بتدريج ضعيف خواهد شد. عمده‌ترین چالشی که امریکا در منطقه با آن روبه‌رو است مسئله بازی دوگانه پاکستان است، هر چند در دولت آقای بوش، پاکستان متحد استراتژیک غیرناتویی امریکا لقب گرفت اما بازی دوگانه‌ای که برخی از سازمان‌های پاکستان در افغانستان آغاز کرده‌اند و کماکان دارند این بازی را ادامه می‌دهند یک چالش جدی برای امریکا است و امریکایی‌ها هم به این موضوع واقفند. همان‌طور که آقای دکتر فیرحی در ارتباط با پاکستان گفتند ما با دو گفتمان در پاکستان مواجهيم، گفتمان مسلمانان تندرو در پاکستان شاید به لحاظ جمعیت عده کثیری را شامل نشود اما نوع رفتار و رویکردش تاثیرگذارتر از گفتمان دیگر در حوزه سیاست خارجی بوده است، ضمن این که از حمایت دستگاه‌های امنیتی هم برخوردار است.

برداشت شخصی من این است که بازی افغانستان برای پاکستان بازی مرگ و زندگی و بازی به شدت استراتژیکی است، جناب اقای طاهریان توضیح مفصل‌تری خواهند داد اما به تعبیر من پاکستان نمی‌تواند از این بازی عقب بنشینند، به نظر می‌رسد اگر پاکستانی‌ها در این بازی عقب بنشینند یا شکست بخورند موج این مشکلاتى که بر پايه تندرويى توليد و به برخى مناطق از جمله افغانستان صادر کرده‌اند به داخل پاکستان برمی‌گردد یعنی آنقدر داخل پاکستان آلوده است که هم منطقه پشتونستان در استان خیبر پشتونخواه و هم استان بلوچستان را با بحران‌هاى عميق‌ترى مواجه می‌کند، بحران مشروعيت ناشى از اين ناکامى سيستم امنيتى اين کشور را با چالشى مواجه که امکان کنترل که امکان کنترل آن با توجه به دشمنان پاکستان دشوار خواهد بود.

بنابراین این بازی‌ای است که به نظر می‌رسد پاکستانی‌ها علاقه‌مندند تا انتها یا حداقل تا جایی که به یک دستاورد مشخصی برسند، ادامه دهند.

آخرین محوری که می‌خواهم خدمت دوستان عرض کنم ارزیابی مختصرى است.

راهبرد امنیت ملی امریکا در سال 2010 تروریسم را کنار تسلیحات کشتار جمعی قرار داد، کنار یکی از مهم‌ترین موضوعات، مفهومش این است که کماکان تروریسم یکی از ارکان اصلی سیاست خارجی امریکا باقی خواهد ماند. اگر این را به عنوان یک موضوع و اصل بپذیریم بعید به نظر می‌رسد که علی‌رغم مشکلاتی که امریکا در افغانستان دارد تمایلی برای خروج کامل از افغانستان نزد امریکایی‌ها باقی مانده باشد.

امریکایی‌ها باید تکلیف خودشان را در رابطه با مسئله تروریسم یا افراط گرائی در منطقه مشخص کنند و اگر تا قبل از این که این قضیه را مشخص کند از منطقه خا ج شوند، همان طور که تحلیل‌گران امریکایی هم ارزیابی می‌کنند باید در خیابان‌های امریکا با تروریسم مقابله کنند.

 ارزیابی اولیه من این است که با توجه به اهدافى که امریکایی‌ها دارند و محورهائى که بر مبناى آن عمل می‌کنند بعید می‌دانم که امریکایی‌ها حتی اگر همه چیز خوب پیش برود بنایی برای خروج از افغانستان بعد از 2014 داشته باشند.

نکته دوم این است که نزد نظامیان امریکایی هنوز باور یا روحیه شکست ایجاد نشده یعنی هنوز حوزه نظامی ‌در امریکا بر این باور است که می‌تواند بحران افغانستان را از طریق راهکارهایی که خودش طراحی می‌کند به یک نقطه مطلوب و مورد نظر برساند و تا زمانی که این تلقی و تصور نزد نظامیان امریکایی وجود داشته باشد و افغانستان کماکان در اختیار نظامیان امریکایی باشد بعید است که حتی در صحنه فعلی حضور امریکا در افغانستان هم تفاوتی ایجاد شود.

نکته بعدی در مورد ناتو است، باور من این است که تکلیف موضوع افغانستان به شدت با ماموریت جهانی ناتو گره خورده است یعنی اگر ناتو نتواند از عهده بحران افغانستان به گونه‌ای که خودش می‌خواهد بربیاید شاید ناگزیر شود، بیشتر توجه خودش را در محدوده مرزهای سنتی‌اش بگذارد.

افغانستان اولین صحنه حضور گسترده‌تر ناتو به لحاظ نظامی ‌در خارج از مرزهای خودش در بوده است و اگر نتواند این امر را خوب مدیریت کند و به صورت موفق یا حتی نیمه موفق از آن بیرون بیاید تاثیر این موضوع در سایر حوزه‌های ناتو در این منطقه هم می‌تواند قابل توجه باشد.

در انتها باید به این نکته توجه داشته باشیم که در ارزیابی بحران افغانستان نکته‌ای را که نبايد فراموش کنیم، اين است که گفتمان غالب در افغانستان بر مبنای هویت قومی ‌است یعنی علی‌رغم ‌تمام اتفاقاتی که ظرف ده سال گذشته در افغانستان صورت گرفته و توسعه‌ای که در افغانستان انجام گرفته است اما هنوز گفتمان غالب گفتمان قومی‌ است؛ به اين دليل است که به عنوان مثال گل آغا کماکان ولايت قندهار را به ساير نقاط ترجيح مى‌دهد و يا استاد عطا استاندارى در بلخ و اسماعيل خان بازگشت به هرات مورد تاکيدشان است.

منطقه و قوم هستند که به افراد هويت و قدرت مى‌دهند. این عمده‌ترین چالشی بوده که مانع امریکایی‌ها برای تکميل پروسه دولت ملت سازی در افغانستان و يا رساندن آن به نقطه مطلوب و قابل قبول بوده است.


نظر شما :