مجرى جنگ کثيف آرژانتين محکوم شد
ديپلماسى ايرانى: محاکمه تاريخى خورخه ويدلا ديکتاتور نظامى و مجرى جنگ کثيف در سالهاى 1976تا 1981 تنها محاکمه يک پيرمرد به عموان متهم و وابستگان ناپديدشدگان آرژانتينى به عنوان شاکى نيست، بلکه از منظر مردم و نخبگان سياسى آن کشور نماد هويتى آخرين مرحله از گذار نظام اقتدارگراى پيشين به دموکراسى است. اينکه او را مجرى مىنامم، به اين دليل است که طراح را کاخ سفيد و همه استراتژىها و تاکتيکهايى مىدانم که به مرکزيت مبارزه با کمونيسم هر توسعه و پيشرفتى را در اين قاره مسدود کردند و اينکه آخرين مرحله گذار مىدانم به اين دليل است که نفوذ اين نظامى ان بر سيستم قضايى اين کشور حتى تا سالهاى اخير مانعى براى محاکمه آنان بوده است.
بر اين مبنا حيات و تاريخ سياسى آرژانتين همواره آميخته به دو واژه کليدى پرون و پوپوليسم بوده است.
رهبر نظامى وقت سرهنگ خوان دومينگو پرون (1974-1895) در سال 1946 به عنوان رئيس جمهور برگزيده شد و در سال 1955 توسط ارتش سرنگون شد و حکومت غيرنظامى ان روى کارآمد، ليکن مجدداً در سال 1966 حکومت به دست نظامى ان افتاد. پرون در سال 1944 به اتفاق شمارى از سرهنگان قدرت را قبضه کرد و زمانى که در سال 1946 به رياست جمهورى انتخاب شده بود، نوعى حکومت ديکتاتورى پوپوليستى و مردمگرا با حمايت ارتش، ناسيوناليستها وکليساى کاتوليک رومى ايجاد کرد. همسر وى اوا پرون (1952- 1919) که هنرپيشه تئاتر و سينما بود، توانست حمايت اتحاديههاى کارگرى را براى پرون تضمين نمايد. شهرت و محبوبيت اوا پرون در ميان طبقه کارگر از مهمترين ارکان پشتيبانى و حمايت از رژيم پرون به شمار مىرفت.
پرون در 1959 پس از بحرانهاى اقتصادى و فشارهاى اجتماعى در آستانه سقوط قرار گرفت و در 1959 با يک کودتاى نظامى بر کنار و به خارج از کشور تبعيد گرديد.
سپس نفوذ و کاريزماى وى بود که موجب شد واژه پرونيسم به ادبيات سياسى آرژانتين راه يابد. پرسونيسمو يا کيش شخصيت و کاريزماى ويژه پرون و پرونسيمو (برنامه اقدامات انقلابى و تدوين شده از سوى پرون براى هدايت امور اقتصادى و سياسى و نيل به خودکفايى اقتصادى استقلال سياسى) همواره به صورت نيروى تعيين کننده عمدهاى در عرصه حيات سياسى، اجتماعى و اقتصادى اين کشور حضور داشت و همواره نقش تعيين کنندهاى در تزلزل و بىثباتى حکومتها ايفا مىکرد.
از زاويه نظرى پيروزى پرونيستها در سال 1946 را شايد بتوان ناشى از ظهور و برآمدن رهبرى توانمند که قادر به بسيج و سازماندهى رأى دهندگان بود و تقارن آن با بخش وسيعى از رأىدهندگان آرژانتين که تعهدات سياسى معينى نداشتند، دانست. از سال 1930 آرژانتين تحولات اقتصادى و سياسى عميقى را تجربه کرد، ليکن احزاب سياسى اين کشور نتوانستند خود را با اين تحولات همگام سازند. بحرانهاى بين جنگ و همين طور وقوع جنگ جهانى دوم کشور را وادار ساخت تا به سمت خودکفايى گام بردارد و سرعت توسعة صنعتى خود را افزايش دهد. در دوران پس از جنگ جهانى اول جمعيت کشور افزايش سريعى داشت و اين افزايش با سيل مهاجرت از روستاها و بخشهاى کشاورزى به سوى شهرها همراه شد. اقشار جديد جمعيت شهرنشين که از هرگونه حقوق و مزاياى اجتماعى و شأن يا پايگاه اجتماعى معين محروم بودند، به علاوه، فقدان تجربه درباره سياست مدرن در کنار نظام و ارزشهاى جامعهاى سنتى که اقشار مذکور از آن برخاسته بودند، و با توجه به سرخوردگىها، محروميتها و ناکامىهاى عديدهاى که اقشار مذکور از آنها رنج مىبردند، زمينهها و بسترهاى روانشناختى و اجتماعى ويژهاى را مهيا ساخت که آنان را واداشت تا به راحتى سرنوشت خود را به يک کاديلو با رهبر اقتدارگرا و پدرسالار بسپارند که الگو و بديل مناسبى براى اقتدار سنتى بشمار مىرفت.
حتى بعد از کودتاى نظامى سال 1943 اين تودههاى غير سياسى به احزاب سنتى نپيوستند، زيرا اين احزاب هيچ گاه نتوانستند ماهيت حقيقى خواستههاى آنان و دامنه آن را درک کنند. در حالى که طبقة کارگر قبل از هر چيز خواستار اصلاحات اجتماعى بودند، احزاب سياسى همچنان خواستار بازگشت به فرايند دمکراتيک معمولى و احترام به حقوق افراد بودند. در همين حال نيروى بالقوة ديگرى در سمت ديگر مقياس اجتماعى يا طيف سياسى سربرآورد. يعنى طبقه بورژوازى جديد صنعتى و تجارى که از قبل جنگ سود سرشارى برده بود. هدف اين طبقه تأثيرگذاردن بر روند تحول نهايى آرژانتين و تبديل آن به يک جامعة صنعتى مدرن با وابستگى کمتر به دنياى خارج بود. ليکن هنوز چندان قدرتمند نبودند که بتوانند به تنهايى تحولات لازم موردنظر خود را ايجاد کنند.
به تدريج گرايش تازهاى در کشور سر برآورد که طرفدار ايجاد نوعى حکومت اقتدارگراى ملى بود. آرژانتين در انتظار ظهور شخصيت قدرتمند و مقتدرى بود که بتواند سمبل و تجسم تمامى آرزوها و خواستهاى ملى و تاريخى آحاد ملت باشد. اين تمايلات کاملاً در کل کشور گسترش يافته بود. اين شخصيت کسى نبود جز سرهنگ خوآن دومينگو پرون.
در حوزه سياست خارجى پرون تلاش کرد تا رهبرى آمريکاى لاتين را از آن آرژانتين سازد و ايالات متحده را کنار بزند. وى با امتناع از پيوستن به هر يک از دو بلوک قدرت شرق و غرب (آمريکا و شوروى)، نوعى موضوع بى طرفانه موسوم به راه سوم يا موضع سوم اتخاذ کرد. همچنين در فکر آن بود تا کشور خود را از نظر اقتصادى نيز از وابستگى به قدرتهاى خارجى رها ساخته و استقلال اقتصادى را با استقلال سياسى همسو سازد؛ و از همه مهمتر نظام اقتصاد کشور را به يک نظام اقتصادى مدرن تبديل کند. از اين رو اولويت مطلق را به توسعة صنعتى و گسترش شبکه حمل و نقل اختصاص دادکه غالباً سبب وارد آمدن لطماتى به بخش کشاورزى شد. براى تحقق و اجراى اين برنامهها وى مىبايست از حمايت بىدريغ تمام يا بخشهايى از طبقه بورژوازى و طبقات پرولترى مطمئن باشد؛ و اين حمايت را مىبايست از طريق در نظر گرفتن يک رشته امتيازات براى اين طبقات عملى سازد، که در قالب سياست «عدالت اجتماعى» براى تمامى اقشار و طبقات جامعه ارائه مىشد.
ولى در عمل اين سياست نتيجهاى در برنداشت جز افزايش رکود، تورم، بيکارى، بحرانهاى سيکلى، فقر، ازدياد آسيبهاى اجتماعى نظير دزدى، فحشا، پيدايش باندهاى مافيايى قدرت سياسى و اقتصادى برخوردار از رانتهاى کلان و انحصارهاى همه جانبه، فساد، ارتشا، بند و بست و تبانى مؤسسات و نهادهاى مختلف دولتى و خصوصى، پيدايش گروه هاى مافيايى در عرصة فعاليتهاى اقتصادى که از حمايت مافياى سياسى برخوردار بودند.
حزب پرونيست با خارج شدن رهبر آن از صحنه سياسى کشور در سپتامبر 1955 (در پى کودتاى نظامى ان پرون به خارج از کشور تبعيد شده بود) شديداً تضعيف گرديد، زيرا اين حزب اساساً حول شخصيت رهبر خود فعاليت مىکرد و ساختار رسمىآن نيز بسيار ناقص و ابتدايى بود. اين حزب طى فرمانى در دسامبر 1955 منحل شد. از اين تاريخ به بعد پرونيستها درصدد سازماندهى مجدد و ايجاد يک حزب جديد برآمدند، ليکن با مشکلات عديدهاى مواجه شدند. عمدهترين مانع در برابر آنها خصومتهاى قدرت حاکم با آنان بود. هيچ حکومتى، از ترس سرنگون شدن توسط نظامى ان، جرات نداشت که به حزب پرونيست اجازه تجديد سازماندهى و فعاليت مجدد بدهد، يا اجازه دهد تا اين حزب در انتخابات شرکت کند.
برهمين مبنا است که امروزه سياستمداران آرژانتين پرونيسم را بهترين مدل براى اداره کشور خود مىدانند و همين ميراث را با تمام قدرت پيگيرى مىکنند. اما پس از تحولات پرون مجدداً در 1973 رئيس جمهور شد و در 1974 با مرگش معاون وى به رياست جمهورى رسيد.
اما در 1976 با کودتاى نظامى خلع شد. وقايع مربوط به جنگ کثيف (Dirty War) در 1976 و طول زمامدارى نظامى ان اتفاق افتاد. در اين دوره است که خورخه ويدلا به عنوان خونتاى قدرتمند و نماينده ارتش به بهانه ى مبارزه با اشاعه ى کمونيسم حدود10 هزارنفر و به روايت نهادهاى مدافع حقوق بشر 30 هزارنفر را به اشکال مختلف از بين مىبرند و سپس جنگ با انگلستان و شکست در مالويناس موجب کاهش قدرت غير نظامى ان وروى کار آمدن غير نظامى آن مىشود.
اکنون و در اين مرحله تاريخى وابستگان ناپديدشدگان که واژه اى مشهور در ادبيات سياسى کشور است، پيروزى خود را جشن مىگيرند و محاکم قضايى هيچ يک استدلال خورخه ويدلا و ساير نظامى ان را نپذيرفتند که ادعا کرد براى مبارزه با مارکسيستها مجبور شده است خشونت را اعمال نمايد.اکنون که به گذشته مىنگريم در مىيابيم که اگر سرنوشت آرژانتين به اردوگاه کمونيسم ختم مىشد در نهايت چه چيزى تغيير مىکرد؟ در نهايت نخيگان و سياستمداران آرژانتينى به بلوغ فکرى فعلى مىرسيدندکه ديگر به ابزار حکومت مانند طعمه ننگرند و راههاى توسعه را طى کنند. مگر اتخاذ راه پوپولسيم پرونيستى در قطب مقابل سوسياليسم مبدع شيوههاى جديدتر يا راههاى متعادل ترى براى اداره کشور بوده است؟آرژانتين هم مانند ساير کشورهاى ديگر قاره در نقشههاى مرکز-پيرامون سرمايه دارى ايالات متحده مانند کمپرادور وابسته عمل کرده است و عملکرد اين کشور دست کمىاز رژيمهاى وابسته به اردوگاه شوروى سابق نداشته است. حتى بحران، لطمه و صدماتى که آرژانتين از اتخاذ نسخههاى نئوليبرالى نهادهاى چندجانبه مالى ديد، اين کشور را ورشکسته کرد. اما آرژانتين از ميان همين موج راست و چپ افراطى، امروز شاهد احساسات انسانى مادران و پدرانى است که سالها در انتظار اين تحول بودند. سقوط خورخه ويدلا نيز از منظر سياسى سقوط عنوان نماينده طبقه اى است که جامعه ى آرژانتين سالها پيش آن را طرد کرده است.
*هادى اعلمى، تحليل گر مسائل بين الملل
نظر شما :