پرونده هستهاى و ملى شدن صنعت نفت ايران شباهتى به هم ندارند
ديپلماسى ايرانى: در ابتداى بحث تصورم این است که انتظار میرود که برگزار کنندگان این بحث شواهد و قرائنی بین ملی شدن صنعت نفت و بحث هستهای دیدهاند و میخواهند پلى بین این دو بزنند و بگویند همان طور که ملی شدن صنعت نفت مقوله اى بزرگ، ملی و قس علی هذا بود، بحث هستهای هم چنین است. ما در بحث ملی شدن نفت به سبب حقوق حقه و منافع ملى مان با انگلستان و استعمار طرف بودیم؛ در بحث هستهای هم همین طور است. حالا امریکا جای انگلیس را گرفته است اما صورت مسئله همان است و به خاطر حقوق حقهمان با یک قدرت جهانی طرف هستیم. در زمان دکتر مصدق آن قدرت جهانی، استعمار انگلستان بود، شصت سال بعدش آن قدرت جهانی امپریالیسم امریکا است. بنابراین همان طور که ملی شدن نفت یک مبارزه ملی، شرافتمندانه و ایستادگی یک ملت در برابر قدرتهای استعماری بود، بحث هستهای هم از همان جنس است.
البته بايد بگويم من اين چنين فکر نمیکنم و معتقدم که تفاوتهای بسيار زیادی بین بحث هستهای و مسئله ملی شدن نفت وجود دارد و اینکه ما سعی کنیم قرینه سازی کنیم و بگوییم همان طور که ملی شدن نفت یک حرکت تاریخی بود پس بحث هستهای هم یک حرکت تاریخی و یک مبارزه و ... است، من چنین اعتقادی ندارم. در صحبتهای قبلی دو نکته اساسی را دوستان در مطالب خودشان مطرح کردند، یکی این که چرا نمیشود بین بحث هستهای و بحث ملی شدن صنعت نفت پل زد و صحبت مهم شان این بود که در جریان تکنولوژی هستهای، ما پیشرفتهای عظیمی کرده ایم و واقعا جهان به حیرت در آمده است؛ خودمان طراحی کرده ایم و ساخته ایم، خودمان به جلو برده ایم و کسی هم به ما کمک نکرده است و جوانان و دانشمندان این مرز و بوم این کار را انجام داده اند. اما ما تنها ملتی نبوده ایم که این کار را کرده ایم، کره شمالی و پاکستان هم این کار را کرده اند؛ قبل ازما، شصت، هفتاد سال پیش اتحاد شوروی سابق، انگلستان و امریکا هم همین کار را کرده اند. بنابراین از نظر تکنولوژی ما نه تکنولوژی جدیدی را کشف کرده ایم، نه اختراع کرده ایم و نه به وجود آورده ایم.
نکته دوم اینکه اکنون جايگاه کره شمالی کجاست؟ در حال حاضر کره شمالی در بحث انرژی هستهای نسبت به ما خیلی پیشرفته تر است. گفته میشود که اگر کمکهای غذایی ژاپن، کره جنوبی و کشورهای دیگر اتحادیه اروپا و ... نباشد خیلی از کره شمالیها از قحطی میمیرند. به علاوه من هم منکر نیستم و خانمها و اقایان دیگر هم که این مسائل را مطرح میکنند منکر نیستند. یقین دارم که در ظرف دو دهه گذشته دقیقا بعد از جنگ، این یک پروژه مهم بود که در زمان آقای هاشمیشروع شد و ما پیشرفتهای بزرگی کرده ایم، اگر نکرده بودیم چهار قطعنامه در شورای امنیت علیه ما صادر نمیشد، ولی به چه بهایی؟ در تکنولوژیهای دیگر، در صنایع دیگر و در مقایسه با بحث هستهای چه پیشرفتهایی داشتیم؟ چند روز پیش جنگلهای شمال آتش گرفتند، برای خاموش کردنش هلی کوپتر نبود. در امور مختلف الاهم فی الاهم باید کرد.
اما در مورد سوالی که آقای دکتر بهشتی پور گفتند که آیا میشد به شکل دیگری از نظر حقوقی بحث هستهای را جلو برد؛ من تصورم این بود که ایشان گفتند بله میشد به طریق دیگری کار را پیش برد که لااقل کمتر از چهار قطعنامه علیه ما صادر شود اما بعد که خودشان ادامه دادند معلوم شد که نه نمیشد. ما با امريکا تضاد بنیادین داریم و هر طور دیگری هم که بحث هستهای را جلو میبردیم این چهار قطعنامه علیه ما صادر میشد. اگر ما یک تضاد بنیادین و جوهری با امریکا داریم پس بحث هستهای، مصداق یک جبهه ای از آن تضاد است، پس بايد برویم و به آن تضاد بپردازیم؛ یعنی رفتن به دنبال بحث هستهای و حل مسئله هستهای ما را به جایی نمیبرد، چون اصل بحث در تضاد و تقابل و رویارویی ما با یک ذاتی و ماهیتی به اسم امپریالیسم امریکا است. اگر این درست است پس چو صد آید نود هم پیش ما است. بنابراین تضاد در بحث انرژی هستهای اجتناب ناپذیر است. خیلیها هستند که معتقدند اگر ما بحث هستهای را هم متوقف کنیم امریکاییها میگویند، بسیار خوب در مورد حقوق بشر چه میگویید، حقوق بشر را هم اگر تسلیم صددرصد شویم، میگویند در مورد عراق ما میخواهیم شما این گونه صحبت کنید؛ در مورد عراق هم تسلیم میشویم، بعد امریکاییها به ما میگویند شما به حزب الله هم کار نداشته باشید؛ با حرب الله هم ما کاری نداریم خوب میگویند با حماس هم کار نداشته باشید.
سوال؛ آیا انقلاب اسلامی ایران درونش یک جوهره و ذاتی به اسم تضاد با امریکا وجود داشت یا نه؟ من معتقدم که تضاد با امریکا در ابتدا نبود و بعدا به وجود آمد. مى توان جلسه ای برگزار کرد تا ببينيم، آیا تضاد با امریکا اجتناب ناپذیر بوده است و بخشی از جوهره و ذات انقلاب اسلامی بوده است یا نه. اگر چنین است پس بنابراین بحث هستهای تبديل به یکی از زیر مجموعههای این موضوع مى شود؛ معتقدم که دقیقا به خاطر اینکه تضاد جوهری و ذاتی بین انقلاب اسلامی ایران و امریکا وجود ندارد، دقیقا به همین خاطر است که قرائنی بین بحث هستهای و ملی شدن نفت نمیتواند به وجود بیاید؛ شباهت ظاهری وجود دارد اما یک نکته بسیار بسیار بنیادی در بحث ملی شدن نفت بود که در بحث هستهای مطلقا نیست. آقای دکتر باوند در انتهای مطالبشان اشاره اى مختصر به این موضوع کردند. یک جنبه مهم از ملی شدن نفت، مبارزه با انگلستان بود اما این همه داستان ملی شدن نفت نبود. از دید جامعه شناسی سیاسی ایران، جنبه ای از مبارزه برای ملی شدن نفت، یک مبارزه عمیق و گسترده بر سر توسعه سیاسی علیه استبداد، علیه خودکامگی و دیکتاتوری بود. نیروهایی که موافق ملی شدن نفت بودند اتفاقا نیروهایی بودند که در جهت مبارزه با استبداد نیز بودند؛ بازار، روشنفکران، دانشجویان، شماری از روحانیان و نخبگان سیاسی و روزنامه نگاران همه در جهت ملی شدن صنعت نفت مى کوشيدند. اینها حامى دکتر مصدق بودند و در مقابل هم فقط امریکا و انگلستان نبودند که مخالف ملی شدن نفت بودند؛ دربار، ارتش، اشراف، زمین داران بزرگ و فئودالها هم مخالف ملی شدن نفت بودند. یعنی تمام پایگاههای سنتی انگلستان در ایران هم مخالف ملی شدن صنعت نفت بودند.
میخواهم بگویم ملی شدن صنعت نفت یک جنبه اش مبارزه ملت ایران با انگلستان بود اما به نظر من بخش بسیار مهم ترش مبارزه با توسعه سیاسی بود. مبارزه در جهت تحقق توسعه سیاسی بود. به همین دلیل است که وقتی ملی شدن نفت شکست میخورد و کودتای بیست و هشت مرداد رخ مى دهد، این نفت نیست که دو مرتبه به همان وضع قبلی بازمیگردد؛ درست است که کنسرسیوم میآید و عملا ملی شدن از بین میرود، اما آن فضای باز سیاسی که در زمان دکتر مصدق و پس از شهریور 1320 به وجود آمده بود، به پايان مى رسد. پیروزی ارتش و دربار و فئودالها و اشراف و پایگاههای سنتی انگلستان در کودتای 28 مرداد، فقط به مسئله نفت ختم نشد؛ فقط ملی شدن نفت را از بین نبرد، رشد و توسعه سیاسی و بالندگی سیاسی که بعد از شهریور 20 در ایران شروع شده بود را از بین برد؛ نه جبهه ملی باقی ماند، نه حزب توده، نه آزادی، نه مطبوعات و نه تشکلهای سیاسی باقی ماندند. همه اینها بعد از کودتای 28 مرداد از بین رفت. بنابراین اگر ما میخواهیم تاریخ را آنگونه که بوده است نگاه کنیم باید ببینیم چه قرائنی و مشابهتهایی بین ملی شدن نفت و مسئله هستهای وجود دارد.
اتفاقا معتقدم به عکس، مسئله هستهای باعث شده است که فضای سیاسی در ایران محدودتر و بسته تر شود. من معتقدم در بحث ملی شدن خیلیها بودند که علیه نفت با تمام وجود صحبت میکردند؛ حزب توده همان طور که دکتر باوند گفتند مخالف ملی شدن نفت بود. حزب توده عقيده داشت ملی شدن نفت بازی بین انگلستان و امریکا است؛ امپریالیسم رو به گسترش و رو به جهش امریکا به کمک جبهه ملی، مصدق و روشنفکران میخواهد سهمی از نفت ایران براى خود داشته باشد. پس ما چرا باید گول بخوریم. حزب توده اصلا و ابدا معتقد نبود که مسئله ملی شدن نفت یک جریان واقعی است. اينکه اين نکته نظر آن حزب بود، حالا ملهم و متاثر از اتحاد جماهیر شوروی یا اينکه خودش به این جمع بندی رسیده بود مسئله اصلی نیست. مهم این بود که روزنامه «به سوی آینده» میتوانست صحبت هاى همه کسانی را که مخالف نفت صحبت میکردند و اعتقاد داشتند این مبارزه جنگ زرگری بین امپریالیسم امریکا و استعمار انگلیس است، پوشش خبرى دهد و دکتر مصدق حاضر نبود توقیفشان کند و دستگیرشان بکند و بگوید، شما به این گوساله سامری، به این تقدس توهین کردید. ولی آیا شما به راحتی میتوانید در مورد بحث هستهای اظهار نظر کنید و بگویید سیاستهای ما درست يا غلط بوده يا میتوانسته ایم به طریق بهتری کار را به پیش ببریم؟
به هر رو، معقتدم که باید در مورد بحث هستهای خیلی جدی و به دور از هیاهو و جنجال سیاسی سخن گفت؛ یعنی مستقل از اینکه رئیس جمهور چه کسی است، مجلس دست کيست، جریان حاکم اصولگرایان هستند یا اصلاح طلبان بتوانيم به بحث هسته اى نگاه حرفه اى داشته باشيم؛ منتها اشکال اساسی این است که بحث هستهای از ابتدا مثل جنگ تحميلى مطرح شد. یعنی شما به جز این که تایید و تصدیق کنید چیز دیگری فراروی تان نیست و این به نظر من خطا است. امروزه همگان در مورد اين بحث میکنند که آیا این درست بود که ما جنگ را بعد از فتح خرمشهر ادامه داديم یا نه؟ هیچ تردیدی ندارم که بالاخره روزی، پنچ سال دیگر، ده سال دیگر در خصوص اینکه آیا این سیاست که ما دنیا را در مقابل خودمان قرار داده ایم، در بحث هسته اى اجماع جهانی علیه خودمان به وجود آورده ایم، این درست بوده است یا نه؟ آیا به صلاح منافع ملی ما بوده يا نه؟ از نظر اقتصادی آیا درست بوده که به دنبال غنی سازی سه درصد در داخل کشور برویم؟ امروز نمیتوان راجع به اینها صحبت کرد ولی یقینا در مورد اینها صحبت خواهد شد.
آخرین نکته اینکه، در جریان ملی شدن صنعت نفت به جز انگلستان کشور دیگری در مقابل ما نبود. امریکاییها در ابتدا با ملی شدن موافق بودند، ترومن و دیگران موافق بودند که انگلیسیها به ایرانیها اجحاف میکنند و تلاش زیادی کردند که بین ما مصالحه صورت بگیرد ولی خب بدشانسی آوردیم. انتخابات شد، آیزنهاور و جمهوری خواهان آمدند، در انگلستان هم انتخابات شد و یک گروه محافظه کار دیگر به قدرت رسیدند و حالا قابل بحث است که ما در فرصتهایی که داشتیم آیا بهتر نبود آن پنجاه پنجاه را قبول مى کرديم؛ آیا بهتر نبود که فرمول بانک جهانی را قبول میکردیم؟ ولی نکته مهم این است که درنهایت، امریکا و انگلستان علیه ما بودند ولی در بحث هستهای همسایگان ما با نیستند، جهان اسلام با ما نیست، اتحادیه عرب با ما نیست، اتحادیه اروپا هم با ما نیست. چرا اصرار داریم بگوییم فقط مشکل با امریکا است؟ چه کسى میگوید فقط مشکل با امریکا است؟ بنابراین معتقدم که اتفاقا این دو مسئله ذات و جنسشان یکی نیست و از خیلی جهات شباهتی به هم ندارند.
نظر شما :