مدارس راديکال مذهبی؛ میراث دیکتاتور پاکستان
مفتی محمد نعیم چهارزانو پشت میز کوتاهی نشسته و دستگاه های کنترل از راه دور چند تلویزیون را کنار دست اش گذاشته است. تلویزیونها برنامههای شبکههای کابلی پاکستان را پخش میکنند. او مدیر الجامعه البنوریه است، مدرسه ای مذهبی به مساحت 5 هکتار درمنطقه صنعتی کراچی، بزرگ ترین مرکز اقتصادی پاکستان.
او همان طور که چای را از نعلبکی آهسته آهسته می نوشد، صحبت میکند. بوی تند عرق پا فضای اتاق او را آکنده است؛ اتاقی که کاغذ دیواری های گلدار دارد و تصاویر اماکن متبرکه اسلام روی آن نصب شده است.
نعیم مرد ریز اندامی است با چشمهای گرد که پشت عینکی شبیه به عینک ماهاتما گاندی آنها را پوشانده است. محاسن او بیشتر به رنگ خاکستری است اما آراستگی آن نشان میدهد که مفتی نعیم برخلاف بعضی دیگر از مفتیها و طلبهها به زیبایی ظاهرش نیز بها می دهد.
او شلوار کمیز– لباس سنتی پاکستان – گشادی به تن دارد که شکم برجسته او را می پوشاند و به او ظاهر مرد میانسال، معقول، و ساده ای را می دهد که البته علاقه وافری به ابزارهای الکترونیک دارد.
روز ملاقات ما، محمد نعیم گروهی از خبرنگاران شبکه تلویزیون دولتی ایتالیا و خبرنگاری از روزنامه چپ گرای فرانسوی"لیبراسیون" را نیز به حضور پذیرفته است. در حالی که بیرون دفترمفتی کفشها را درمی آوریم تا وارد شده وجایی روی زمین نزدیک او بنشینیم یکی از خبرنگارهاى خارجی با اشاره به مفتی در گوشم آهسته می گوید:"به نظرت شبیه یک بابانوئل مسلمان نیست؟"
مفتی محمد نعیم چند دقیقه بعد گلویش را صاف می کند و گفتگو با خبرنگارها آغاز میشود. او میگوید:" رسانههای غربی این طور وانمود میکنند که مدارس مذهبی اینجا تروریست آموزش می دهند اما خوشحالم که شما به این جا آمده اید وخودتان ازنزدیک شاهد هستید که در مدارس مذهبی چه میگذرد. این جا ما بیش از 5 هزار طلبه داریم که از 29 کشور جهان و از دورترین نقاط برای آموختن علوم اسلامی آمده اند. ما به آنها فقط یاد می دهیم که چه طور مسلمانان خوبی باشند و چطور با تکیه بر آموزههای اسلام ناخالصیها و انحرافات را ازذهنشان دور کنند. به نظر من اگر جایی تروریست پرورش میدهد، آن دانشگاهها و دانشکدههای سکولارهستند نه مدارس مذهبی."
او کشتار دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه ویرجینیای آمریکا توسط یک دانشجوی دیگر را به عنوان مثال پیش می کشد و ازخبرنگاران می پرسد:"آن واقعه چه ربطی با اسلام داشت؟"
مفتی نعیم ادامه میدهد:"میخواهم از حضور شما در این جا استفاده کنم و از طریق شما پیامی برای دولتهای متبوع تان در غرب بفرستم. در حقیقت آنها را به نوعی به به مبارزه دعوت می کنم. من از دولتهای شما میخواهم تمام زندانیها و افرادی را که به واسطه مشکلات روحی و روانی گرفتار بزه شده اند به ما تحویل دهند و بعد از شش ماه انشاالله ما همه آنها را در جامعه البنوریه مداوا می کنیم و سالم به کشورهایشان بازمیگردانیم."
بعد از سخنان مدیر جامعه البنوریه، خبرنگار لیبراسیون از او میپرسد:"آیا مدرسه مذهبی شما یکی از مراکز اصلی جذب نیروهای جهادی در دهه 1980 نبوده است؟ گفته میشود که بسیاری از مقامات رده بالای نیروهای طالبان و حتی اسامه بن لادن نیز مدتی را در این مدرسه گذراندهاند."
در پاسخ، مفتی نعیم با تبسمی خبرنگار لیبراسیون را که به وضوح موضعی خصمانه به خود گرفته خلع سلاح می کند و بعد میگوید:"نه، نه. حتماً اشتباه می کنید دوست عزیز من. مطمئناً آن مدرسه ای که از آن صحبت می کنید این مدرسه نبوده است."
او که هنوز لبخند می زند و حالتی آمیخته با غرور به خود گرفته، ادامه می دهد:"شاید باید قبلاً برای شما توضیح می دادم. بیشتر خبرنگارهای خارجی همین مشکل را دارند. آنها به خاطر شباهت اسم مدارس مذهبی و آشنا نبودن با این نامها درباره آنها دچار اشتباه میشوند. شاید به همین خاطر بود که در سالهای گذشته خیلی از خبرنگارهای عزیز مانند شما را میدیدیم که مخفیانه به گوشه و کنار این مدرسه سرک می کشیدند تا شاید مثلاً داخل کمدها اسلحه و مهمات پیدا کنند." او از ته دل میخندد و میگوید:"میبینید که زمانه چقدر عوض شده."
مفتی نعیم طی این سالها به خوبی آموخته است که چگونه با خبرنگارهایی که چنین بی محابا مدارس مذهبی را با جنبشهای تروریستی بینالمللی مرتبط میکنند، کنار بیاید و به آرامی به آنها پاسخ دهد. او مردی است که میفهمد زمانه چگونه تغییر کرده؛
او همیشه برای مصاحبه آماده است و در برابر خبرنگارهایی که به نظر میرسد او را به چالش گرفتهاند رفتاری بردبارانه دارد. سیاست و لحن سکولار و بی طرفانهای که او در صحبت کردن دارد بیشتر نتیجه سفرهای متعددش به آمریکا و بریتانیا است که بیشتر به قصد جمع کردن اعانه از مهاجرهای پاکستانی تبار متمول در این کشورها صورت میگیرد.
او با افتخار میگوید:"گرداندن این مدرسه در ماه حدود پنجاه لاخ روپی (80 هزار دلار) خرج دارد و ما حتی یک پنی هم برای این کار از دولت دریافت نمی کنیم. تمام هزینهها را مسلمانان خیر میپردازند."
اما این روزها برای مفتی نعیم و در کل مدارس مذهبی پاکستان روزهای خوبی نیست. اتفاق نامیمونی که نباید رخ میداد– و درعین حال غیر قابل اجتناب بود – رخ داده است. نیروهای دولتی در پی ناآرامیها مدرسه و مسجد سرخ را در اسلامآباد محاصره کرده و بعد از یک هفته به آن حمله کرده اند که بیش از صد کشته برجای گذاشته است.
عملیات تلافیجویانه نیروهای اسلامگرای افراطی از شمال پاکستان آغاز شده و کمکم تقریباً تمام کشور را فرار گرفته است و رودررویی نیروهای مذهبی و حاکمیت به اوج خود رسیده است. مفتی محمد نعیم که خود از جمله روحانیونی بوده که در آخرین هیات مذاکره کننده برای ترغیب طلاب مدرسه لال به تسلیم به اسلامآباد سفر کرده بود با اشاره به وقایع این مسجد میگوید:"دیدیم که آن چه آنها [طلبههای مسجد سرخ] انجام دادند، غلط بود. همه ما با آنها همدل بودیم اما نمیشود که هر کسی اجرای قانون را در دستان خودش بگیرد."
مسجد لال (سرخ) اسلامآباد و دو مدرسه نزدیک به آن(یکی برای طلاب مرد و دیگری برای طلاب زن) در سالهای اخیر یکی از فعالترین مراکز آموزش نیروهای افراطی و بنیادگرای اسلامی بود و حتی در ژوئیه 2005 ارتباطاتی بین طلاب این مدرسه و عوامل بمبگذاری در لندن فاش شد که در پی آن نیروهای دولتی سعی کردند به این محل حمله کنند اما با مقاومت زنان چماقداری که چادر و پوشیه پوشیده بودند، عقب رانده شدند.
مولانا عبدالعزیر و برادرش عبدالرشید غازی که رهبری این مسجد و مدارس آن را به عهده داشتند اوایل سال جاری ابتدا اعلام کردند که در صحن مسجد و مدارس آنها قوانین شریعت حکمفرماست اما طلبههای افراطی پس از چندی سعی کردند این قوانین را به خیابانهای اسلامآباد بکشانند.
طلبهها در روزهای بعد به کتابخانههای کودکان حمله کرده و کنترل آنها را به دست گرفتند، چندین زن تبعه چین را که در کلینیک طب سوزنی کار میکردند به اتهام فساد اخلاقی ربودند، فروشگاههای نوارهای ویدئویی و موسیقی را به آتش کشیدند، به نیروهای پلیس که در محدوده تحت کنترل آنها وارد شده بودند حمله کرده و بعد از ضرب و شتم تعدادی از آن چهار نفرشان را ربودند و تمام این کارها را در منطقه ای انجام دادند که چسبیده به پارلمان پاکستان و در فاصله ای نزدیک به دفتر مرکزی «آی اس آی»، یکی از مخوفترین سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی جهان، بود.
حمله نیروهای دولتی به این مسجد در پی محاصره هفت روزه آن موجب کشته شدن بیش از 100 تن از جمله عبدالرشید غازی شد. مولانا عبدالعزیز، برادر او و دیگر رهبر مسجد سرخ که هنگام فرار در لباس و پوشیه زنانه به دام نیروهای پلیس افتاده بود هنوز زنده است و محاکمه میشود. از مدرسه چندین قبضه اسلحه کلاشنیکوف، مین ضد تانک، نارنجک، و آرپیجی کشف شد.
مفتی نعیم میگوید:"به خاطر اعمال و فعالیتهای یک مدرسه مذهبی نمیشود انگشت اتهام را به سمت تمام مدارس مذهبی نشانه گرفت. مثلاً مگر میشود به خاطر این که یک دانشجوی کره ای در دانشگاه ویرجینیا تعدادی از همکلاسیهای خود را به قتل رسانده همه کره ایها را متهم کرد."
او ادامه میدهد:"ما به طور قطع عملیات انتحاری را محکوم میکنیم. چنین عملیاتی هیچ توجیهی بر اساس موازین اسلامی ندارند. اما باید به دلایل پیدایش چنین پدیده هایی نیز توجه کنیم. به عقیده من این عملی است که از ناامیدی مطلق ناشی میشود."
مفتی نعیم برخلاف بسیاری از روحانیون همترازخود در پاکستان مردی میانه رو و معتدل است و از هواداران گفتگوی بین مذاهب به شمار میرود. اما مشکل اصلی این است که حتی مفتی نعیم هم بخشی از سیستم و حرکتی به شمار میرود که کاملاً عکس این طرز تفکر عمل میکند.
پرفسور پرویز هودبیهوی از دانشگاه قاعد اعظم اسلام آباد دراین باره میگوید:"این حرکت- اسلامگرایی افراطی- حرکتی سرکوب گرودانش ستیز است که کاملاً از طرز تفکر مدرن بیگانه است. گسترش این حرکت در سالهای اخیر باعث رادیکالیزه شدن جامعه پاکستان شده و آن چه در مسجد سرخ اتفاق افتاد فقط نمود گسترش این طرز تفکر بود."
در میانه مصاحبه ما با مفتی نعیم یکی از چند گوشی تلفن همراه او زنگ می زند که ظاهراً از دیگر گوشیها اهمیت بیشتری دارد؛ مفتی در طول مصاحبه تماسهای تلفنی را پاسخ نمی گفت اما وقتی این تلفن زنگ زد عذرخواست و بعد از پایان مکالمه با عذرخواهی مجدد جلسه را پیش ازموعد به پایان رساند.
اما درمقابل، مفتی نعیم ما را به دو تن از دستیاران اش میسپارد تا گوشه و کنار مدرسه را به ما نشان دهند. پس از بازدید از مدرسه هنگامی که سمت خروجی حرکت میکنیم به گروهی ازطلبهها برمیخوریم که در زاویه یکی از صحنها گرد هم آمدهاند. مکالمه چند دقیقهای ما با این طلاب نشان میدهد که چه نفرت و انزجاری از دولت در بین اسلامگراها وجود دارد.
گل خان 17 ساله که از 6 سال پیش تاکنون در این مدرسه تحت تعالیم اسلامی قرار داشته فریاد میزند: "مشرف سگ آمریکاییهاست. آن چه او در مدرسه لال انجام داد جنایت علیه اسلام و مسلمین بود. مولانا غازی مرد شجاعی بود واکنون شهیدی حقیقی است."
مسلماً از دید نیروهای نزدیک به دولت و سکولار مذاکره با غازی عبدالرشید غیرممکن بود چرا که او از قبل گزینه کشته شدن را انتخاب کرده بود. او بارها در مصاحبههای تلفنی که در روزهای آخر با شبکههای تلویزیونی مانند ژئو انجام داد، گفت:"انشاالله شهید می شویم و ازخون ما انقلاب اسلامی در پاکستان راه میافتد."
مذاکره و به توافق رسیدن غیر ممکن است و به همین خاطر آن چه اتفاق افتاد غیر قابل اجتناب به نظر میرسد اما در آن موقعیت نمیشد این را به گلخان و افرادی مثل او توضیح داد.
بنیادگرایی؛ میراث یک دیکتاتور
بعد ازپایان غائله مسجد سرخ، استفن هادلی یکی از مشاوران امنیت ملی ایالات متحده در توصیف این رویداد گفت:"این [واقعه] پدیده ای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود." اظهار نظر هادلی یکی از درست ترین توصیفهایی بود که در آن روزها منتشر شد و شاید به این خاطر که آمریکاییها نیز به اندازه سایرین در پدید آمدن چنین جنبشهایی مقصر بودهاند.
سال 1979 آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بینالمللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ در حالی که ایران با انقلاب سعی می کرد به نظام جمهوری دست پیدا کند پاکستان در پی کودتای ژنرال ضیا الحق به ورطه دیکتاتوری سقوط میکرد.
ضیا الحق در حقیقت کسی است که پاکستان را به مهد یکی ازهولناک ترین پدیدههای تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروههای شبه نظامی اسلام گرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکتهای تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار میرود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است.
ضیا الحق پس از آن که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پیشین را به اتهام طرح سو قصد به جان یکی از رقبای سیاسی اش در آوریل 1979 به دار آویخت سعی کرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بینالمللی خنثی کند.
بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیش گرفته بود و در مقابل ضیا الحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی کمونیسم در آسیای مرکزی به ویژه افغانستان بود سعی کرد به آمریکا نزدیک شود.
در حالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کرده بود، ضیا الحق که به ظاهر مسلمان دو آتشه ای بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکتهای افراطی سوق داد.
بخشی از این تغییر نگرش بر مسائل اسلامی در حقیقت نتیجه تغییر سیاستهای آمریکا بود. سازمان سیا در سال 1979 درگزارشی محرمانه به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، حمایت مخفی از مجاهدین مسلمان را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی می جنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد.
ضیا الحق در راستای حمایت از این سیاست که کمکهای نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبشهای افراطی و مسلح کردن آنها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت مهدکودک جهادگرانی به شمار میرفتند که در افغانستان میجنگیدند.
به این ترتیب طی سه دهه هزاران مدرسه مذهبی با کمکهای مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبشهای رادیکال اسلامگرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلامآباد که رئیس وقت آن، مولانا محمد عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت در دوران مبارزه جهادگران علیه کمونیسم سالانه از هزاران طلبه جدید ثبت نام میکردند که طی چند سال به جهادگرانی تبدیل میشدند که دوشادوش سایرین در افغانستان میجنگیدند.
اما مساله دیگری که به گسترش مدارس مذهبی تندرو در پاکستان کمک زیادی کرد انقلاب اسلامی ایران بود. کشورهایی مانند عربستان سعودی و عراق که در آن زمان از افزایش نفوذ ایران در منطقه بیمناک بودند بخش قابل توجهی ازمازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمانهای مذهبی تندرو سنیها در پاکستان سهیم شوند.
در نظر آنها پاکستانی با دیدگاههای رادیکال سنی میتوانست عنصر خوبی در مهار کردن تهدید ایران به عنوان حکومتی با ایدئولوژی شیعه باشد. در همین راستا ضیا الحق موفق شد سازمانهای خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریستها و گروهای شبهنظامی است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشاندهاند و به نیروهای طالبان در عملیاتشان در خاک افغانستان کمک میکنند.
در دوران ضیا الحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزشهای مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکات در طول دوران حکومت ضیا الحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای شهروندان پاکستانی اجباری شد. این بخش از کمکهای مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندیها که شاخهای بومی از سنیهای هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنیها که ریشههایشان از مدرسهای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) میآید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاههای بسیار نزدیکی به وهابیهای عربستان دارند. امروزه مدارس مذهبی دیوبندیها و بریلویها که شاخه بومی دیگری از سنیهای جنوب آسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابیها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند.
تجزیه طلبی به پشتوانه بنیادگرایی
در دوران ضیا الحق با گرایش بیشتر مدارس مذهبی پاکستان به حرکتهای افراطی و بنیادگرا شکاف موجود در درون جریانات مذهبی عمیقتر شده و در نهایت به درگیریهای تجزیه طلبانه ای منتهی شد که از آن زمان تا کنون جان هزاران نفر را گرفته است.
حمایت ویژه ماشین حکومتی پاکستان از مدارس دیوبندیها واختصاص کمکهای"خیرین"متمول خارجی به سازمانهای تندروی وهابی در این دوران موجب وخیمتر شدن شدت اختلافات شد.
سازمانهای شبه نظامی سنی مانند سپاه صحابه پاکستان در همین دوران تنها با هدف مبارزه با شیعیان شکل گرفتند وحرکتهای شیعه نیز در پاسخ جنبشهای تندرویی مانند حزب تحریک نفوذ فقه جعفریه را تاسیس کردند.
رفته رفته ایران به پشتوانه ای معنوی و سیاسی برای حرکتهای شیعه تبدیل شده و درمقابل حکومت وقت پاکستان واربابان سعودی اش که از"تهدید" صدور انقلاب ایران به پاکستان بیم داشتند در مقابل گروههای سنی را تقویت کردند و به این ترتیب به تحرکات تجزیهطلبانه دامن زدند.
زاهد حسین، از نویسندگان والاستریت ژورنال در این باره میگوید:"درحقیقت پاکستان در این دوران به میدان نبرد بین دولتهای مسلمان عربستان سعودی و ایران تبدیل شده بود که از طریق نمایندگان "پراکسیها" و متحدان خود با یکدیگر مبارزه میکردند."
عباس رشید، محقق و روزنامهنگار برجسته پاکستانی نیز در این باره در کتاباش با عنوان"سیاست و دینامیسم حرکتهای خشونتآمیز تجزیهطلبانه" مینویسد:"در دهه 1980 سازمانهای اطلاعاتی پاکستان و ایران به طور فعال از طریق نمایندگان و متحدانشان درگیر مبارزهای شدند که در خیابانهای شهرهای پاکستان جریان داشت."
چشمانداز آینده مدارس مذهبی پاکستان
اوایل دهه 1970 تنها چند مدرسه مذهبی در گوشه و کنار پاکستان وجود داشتند که به شیوه سنتی به آموزش علوم مذهبی میپرداختند و از لحاظ مدیریت و سیاستها نیز فقط تحت نفوذ مساجد کوچک محلی بودند اما در سال 1988 زمانی که ضیا الحق در سانحه هوایی مشکوکی کشته شد (دلیل سقوط هواپیما تا امروز به درستی روشن نشده است هر چند عموماً تصور میشود که وی ترور شده باشد) بیش از 8 هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در سراسر پاکستان تحت حمایت حکومت وقت قرار داشتند و بالغ بر 25 هزار مدرسه مذهبی ثبت نشده نیز با دست دلبازی"خیرین"خارجی در سراسر کشور به ویژه در حاشیه مرز شمالی با افغانستان تاسیس شده بودند.
در سالهای بعد این مدارس در شکلگیری جریانهایی مانند حرکت طالبان نقش به سزایی داشتند و نسلی از جهادگران تندرو را تربیت کردند که در کشمیر، چچن، بوسنی، و دیگر صحنههای جنگ در سایر نقاط جهان حاضر بوده و در مبارزه شرکت کردند. طی سالهای بعد از حادثه 11 سپتامبر نیز ریشههای بسیاری از فعالیتهای تروریستی بینالمللی مانند بمبگذاریهای خطوط حمل و نقل عمومی لندن در این مدارس کشف شد.
از آن زمان تا کنون شمار مدارس مذهبی در پاکستان به طور مداوم رو به افزایش بوده است و تلاش های متعدد دولتهای غیرنظامی برای اصلاح نظام مدیریت و سیاستگذاری این مدارس عقیم مانده است. بر اساس آمار دولتی هم اکنون 13 هزار مدرسه مذهبی ثبت شده در پاکستان مشغول فعالیت هستند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبت نشده در دست نیست گفته میشود که تعداد آنها از مدارس ثبت شده بسیار بیشتر است.
بر اساس گزارشی که اخیراً از سوی موسسه بینالمللی بحران(ICG) در بروکسل، بلژیک منتشر شده تنها در سال 2003، 7/1 میلیون طلبه در این مدارس ثبت نام کردهاند. اکثر این طلاب بین 5 تا 18 سال سن دارند و از فرزندان خانوادههای فقیر پاکستانی هستند.
همچنین به خاطر فقدان سیستم قانونی ناظر بر فعالیت یتیم خانهها سالانه هزاران تن از کودکان بی سرپرست نیزازاین مدارس سردرمی آورند. تعداد طلبههای خارجی نیزکه در این مدارس تحصیل میکنند هزاران نفر برآورد میشود که اکثریت آنها را طلبههای افغانی تشکیل میدهند.
با در نظر گرفتن این مساله که هر ساله بالغ بر یک میلیون فارغالتحصیل این مدارس دست کم میتوانند شغلی به عنوان روحانی مسجدی محلی در نقطه ای از پاکستان پیدا کنند، رشد و گسترش این مدارس چندان عجیب به نظر نمیرسد.
بیشتر این مدارس که پیش تر تحت حمایت حکومت قرار داشتند، اکنون برای تامین هزینههایشان به کمکهای سازمانهای خیریه مذهبی(که بخشی از نهادهای مذهبی تندرو هستند) وابستهاند و بخش قابل توجهی از اعانات را ازپاکستانیهای مهاجر در سایر کشورها و سازمانهای خیریه اسلامی بینالمللی دریافت میکنند.
برای مثال جامعه پاکستانی تبارهای ساکن بریتانیا که در سالهای اخیر رفته رفته به یکی از منابع اصلی درآمد مدارس مذهبی تبدیل شده، براساس گزارش ICG سالانه حدود 90 میلیارد روپی (معادل 5/1 میلیارد دلار) به این مدارس کمک میکند که این مبلغ تقریباً با درآمد سالانه دولت پاکستان از محل مالیاتهای مستقیم برابر است!
مدارسی که روزگاری با حمایت مالی سعودیها در حاشیه مرز پاکستان – افغانستان تاسیس شده بودند امروز به پناهگاه نیروهای فراری طالبان و نیروهای تندرو به اصطلاح جهادی عرب که در سازمانهایی مانند القاعده فعالیت میکنند تبدیل شده است.
این مدارس علاوه بر پشتیبانی مالی وعقیدتی از نیروهای فراری القاعده و طالبان هنوز در زمینه آموزش نیروهای جدید جهادی فعال هستند و بر اساس برآوردهای اخیر تنها از زمان سقوط حکومت طالبان در افغانستان تا امروز حدود 8 هزار نیروی جدید در این مدارس ثبت نام کردهاند (آمار دقیق از وضعیت مدارس در این منطقه در دست نیست).
در حقیقت این ناحیه مرزی نقطه اصلی شکست جنگ علیه ترور تا امروز بوده است. به رغم میلیاردها دلار کمکهای دولت آمریکا به سرویسهای اطلاعاتی و امنیت داخلی پاکستان نیروهای طالبان و القاعده تقریباً بدون هیچ مشکلی به موجودیت خود در این مناطق خارج از کنترل قانون ادامه میدهند. این مساله تاب و تحمل آمریکا را تمام کرده است و پرویز مشرف را به عنوان رئیس جمهور پاکستان در موقعیت دشوار و خطرناکی قرار داده است.
مشرف که همیشه سعی کرده خود را به عنوان تنها شخصیتی به غرب معرفی کند که توان مبارزه با جریانهای تروریستی را در پاکستان دارد رفته رفته اعتبار خود را نزد متحدان غربی از دست داده و مشکلات داخلی نیز از توان او کاسته است.
او خود بارها در سخنان اش به تلاشهایش برای خنثی کردن میراث شوم دیکتاتور پیشین اشاره کرده است اما در همان حال میشود استیصال ناشی از عدم کامیابی را از سخناناش استنباط کرد. با این حال مشرف هنوز این نظر کارشناسان را نادیده میگیرد که آن چه را دیکتاتوری نظامی ضیا الحق به میراث گذاشته هرگز نمیتوان تنها با اتکا به قدرت نظامی ساقط کرد.
مشرف خود در این باره میگوید:"بارها در سکوت شب تنها دراتاق مطالعه ام به این فکر فرو رفته ام که چه بر سر پاکستان آمده است؟ چه چیز باعث شد که کشور ما که روزگاری کشوری عادی بود و فرقههای مذهبی آن در وفاق کامل به سر میبردند امروز به اپیدمی تروریسم و افراط گرایی مبتلا شود؟ پاسخ این است که بیماری ما از سال 1979 آغاز شد."
نظر شما :