در حاشيه اعزام نظاميان آمريکايى به افغانستان
ماموريتى که شکست مىخورد
يادداشتى در مورد اعزام نظاميان آمريکايى به افغانستان
آمريکايىها به نظر مىرسد يک ماموريت ديگر دارند که به باور بسيارى از مقامات امنيتى و سياسى اين کشور هنوز به سرانجام نرسيده است و بايد تمام شود. اين ماموريت که با تمام نشدن ماموريت در عراق شروع مىشود، جنگ با پديدهاى بهنام طالبان در افغانستان است. جورج بوش پسر که آتش اين دو جنگ را برافروخت به مارماهى مىمانست که نه مار بود و نه ماهى، نه توانست مهر پايانى بر جنگ عراق گذارد و در آنجا اعلام پيروزى کند و نه اينکه در افغانستان توانست سلطه دولت مرکزى اين کشور را از ديوارهاى کابل به 100 کيلومترى آن برساند؛ رهبران القاعده همچنان زندهاند و با همکارى طالبان دايره درگيرىها را به داخل پاکستان کشانده و عملا اين کشور را هم درگير جنگ کرده و يا به عنوان بهتر، امريکا وارد جنگ سومى کرده است. در بعد ديگر ماجرا بايد به قدرت روزافزون طالبان در افغانستان اشاره کرد، طلاب افغان و غير افغان که بيشتر از جماعت پشتونزبان اين کشور هستند، امروز ديگر انديشه آزادى افغانستان را نداشته بلکه دنبال تشکيل کشورى براى خود هستند که از ترکيب مناطق پشتونزبان پاکستان و افغانستان تشکيل مىشود.
در اين ميان است که برخى از منابع آمريکايى خبر مىدهند رئيس جمهور منتخب اين کشور بايد کار تمام بوش در افغانستان را تمام کند و امنيت را به اين کشور بازگرداند. در راستاى اين برنامه است که ارتش آمريکا اعلام کرده مىخواهد 20 هزار تن از نيروهاى خود را به افغانستان اعزام کند تا شايد از رهگذر افزايش نيرو و نشان دادن عِده و عُده، طالبان و نيروهاى مخالف به ستوه آمده و به محاق بروند؛ درست همان کارى که ديويد پترايوس فرمانده آمريکايى در عراق انجام داد و تقريبا توانست نتايجى از آن برداشت کند. حال اين سوال مطرح است که آيا آمريکا اجراى موفقى از اين سياست در افغانستان خواهد داشت؟
براى توضيح اين مطلب از همان ابتدا بايد جواب منفى را در مقابل آن قرار داد. بسيارى گفتهاند که افغانستان عراق نيست؛ و اين واقعيتى انکارناپذير است. اصولا تمام ساختارها در دو کشور متفاوت است و نمىتوان وجه تشابهاى ميان آنها يافت. ساختارهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و حتى خواستهاى فرهنگى مردم افغانستان بسيار متفاوتتر از عراق است. برشمردن تکتک اين تفاوتها از حوصله اين بحث خارج است، ولى به صورت خلاصه مىتوان گفت: جغرافيا و تاريخ و بسترى که مردم افغانستان در آن زندگى کردهاند، چنان با عراق متفاوت است که خاستگاههاى دينى و اجتماعى در اين کشور. افغانها در تجربه يکصدساله تاريخى خود نشان دادهاند که به هيچعنوان حاضر نيستند طوق بندگى اجنبى جماعت بدهند و اين را مىتوان از دوران استعمار انگليس در منطقه تا اشغال نظامى اين کشور توسط ارتش سرخ شوروى يافت. امروزه آمريکايىها فکر مىکنند مىتوانند با افزايش نيرو اين کشور را به چنگ آورده و هند و چين و آسياى مرکزى را به صورت يکجا به دست آورد، اما به نظر مىرسد جغرافياى سخت افغانستان و پراکندگى جمعيت در اين کشور، اين اجازه را نخواهد داد که با افزايش نيرو در اين کشور طالبان را کنترل کرد. امروز طالبان نماد مقاومت در افغانستان شده است، طالبان امروز بسيار کمتر از سالهاى نخست اشغال مردم عادى اين کشور را هدف قرار مىدهد و عملا مردم را با استفاده از ثروت سرشار تجارت ترياک مزدور خود کرده و بسيارى از مردم مناطق جنوبى و غربى اين کشور براى طالبان کار مىکنند.
در آمارهاى روزانه درگيرهاى هشت سال گذشته هر روز خبر از کشته دهها نيروى شبهنظامى طالبان را داريم، با يک محاسبه ساده متوجه مىشويم تلفات وارده به طالبان در طول اين سالها بالغ بر 10 هزار نفر است و بايد به اين تعداد – آمارها متعلق به کشورهاى غربى و دولت افغانستان است – هزاران زخمى را هم افزود، اما چرا هيچگاه از تعداد رزمندگان طالبان کم نمىشود و هميشه گروههاى چند صد نفرى آنها در مناطق مختلف اين کشور در هماهنگى کامل عمليات انجام مىدهند و تلفات سنگينى هم به قواى دولتى و نظاميان ناتو و آمريکا وارد مىکنند. اشتباه استراتژيک آمريکا در حمله هوايى به روستاهاى مختلف افغانستان که سر و صداى مقامات کابل را هم در آورده است، مردم را به اين نتيجه رسانده است که نتيجه کار مردن است و حال که آمريکايى دارند انها را در مراسم عروسى و عزا، در خواب و بيدارى سلاخى مىکنند، چرا انها خود دست به کار نشده و با کشتن چند اجنبى کشته شوند؟ اين تبليغى است که امروز طالبان در جاى جاى افغانستان مىکند و با شعار انتقام و اخراج خارجىهاى کافر از کشور موفق شده بسيارى را به صفوف خود ملحق کند.
در دورانى که افغانستان تحت اشغال ارتش سرخ بود، مگر تعداد مبارزان افغان چه تعداد بود که موفق شدند شوروىها را با اين همه تجهيزات و نيرو از خاک خود بيرون کنند؟ 100 هزار نظامى ارتش سرخ به همراه دهها هزار تن از نظاميان دولتى حضورى سنگين در اين کشور داشته و در برابر مجاهدان از کمترين امکانات ممکن هم استفاده مىکردند، جالب آنکه امروزه طالبان از نظر تسليحاتى در موقعيت بهترى بوده و در بسيارى از موارد بهتر از مجاهدين عمل مىکنند. در زمانى که اشغال 10 ساله افغانستان براى ارتش اعزامى شوروى تنها پنجهزار کشته داشت، به نظر مىرسد افزايش نيرو توسط آمريکا نمىتواند نتيجهاى بهتر از اين براى آمريکايىها داشته باشد. در آن روزگار شوروى تمام تلاش خود را به کار مىبست تا از ارتش دولتى در برابر مجاهدين استفاده کند و خود در مقابله مستقيم قرار نگيرد؛ آمريکايىها امروز به دليل ضعف ارتش ملى افغانستان خود در خط مقدم درگيرى هستند و افزايش نيرو يعنى افزايش تعداد اهداف براى طالبان. ديگر آنکه امروز طالبان از دو سه سال گذشته به مراتب قدرتمندتر شده و اين از آنجا برداشت مىشود که غربىها در چند مورد خواهان مذاکره با طالبان شدهاند و رهبران اين گروه تنها يک بار به خواست عربستان به آن تن در دادهاند.
به هر حال آنچه که در پايان اين مبحث بايد گفت چالش جديدى است که آمريکا در افغانستان با آن مواجه مىشود. ارتش آمريکا هر چند هم که قوىتر از ارتش سرخ باشد و امکاناتش هم بيشتر، ولى بايد بر اين نکته واقف باشد که در آن زمان ارتش افغانستان براى خود عظمتى داشت، عظمتى که امروز ارتش ملى و پليس اين کشور فاقد آن هستند و از نبود امکانات لجستيک رنج مىبرند. روسها هر آنچه افغانها خواستند به آنها دادند، امروز تانکهاى ارتش و سلاحهاى انفرادى آنها همه ميراث شوروى است و در اين ميان آمريکايىها و ديگر اشغالگران چه کردهاند. در عراق، سران بغداد به اين نتيجه رسيدند که براى خارج کردن آمريکايىها بايد خود ارتشى داشته باشند، آنها با درآمد نفت اين کار را کردند، اما افغانها چه دارند؟ اين سوالها به همراه دهها سوال ديگر ذهن را به خود مشغول مىکند و اين نتيجهگيرى را مىرساند آمريکا در دوران اوباما در افغانستان شکست خواهد خورد، مگر اينکه معجزهاى رخ دهد.
نظر شما :