رفتار سازش ناپذیر ما، یا غرور ملی آنها ؟
یادداشتی از سیدعلی موجانی، پژوهشگر روابط بین الملل
اخیرا وزیر دفاع ایالات متحده امریکا که روز دهم آبان 1358 به عنوان محرّر، مشاور امنیت ملی دولت وقت کشورش را در مذاکره با هیئت ایرانی همراهی نموده، به اظهار نظر درباره چرایی بحران مناسبات فیمابین پرداخته است. اگر چه روایت آقای گیتس همه ماجرا نیست، اما شاید مهم ترین اظهار نظر فنی مقامات آمریکایی از کلاف درهم پیچیده دیپلماسی دو کشور طی سالهای اخیر است.
بدون قضاوت درباره نتایج مذاکرات الجزایر، یا توجه به روایت متناقض هر یک از طرفین که دیگری را پیشنهاد دهنده برای برقراری اولین و آخرین تماس سطح بالای حاکمیتی میان دو کشور در سه دهه اخیر معرفی می کنند، و یا فارغ از بهره برداریهای صورت گرفته در صحنه سیاستهای داخلی هر دو کشور، می توان یک قرائت دیگر را هم از روابط دو کشور بر پایه نگاه دیپلماسی ایرانی ارائه داد.
نگارنده به جهت مطالعات تاریخی خود در خصوص مناسبات ایران و آمریکا معتقد است نوعی عدم شناخت در عمق این روابط دو کشور هویدا است. مثالی که بلا تردید نمی توانیم نمونه مشابهی از آن را در دامنه مناسبات دیپلماتیک دویست ساله ایران مشاهده کنیم. از یکصدو پنجاه و هفت سال گذشته که نخستین سند رسمی میان دو دولت برای آغاز روابط سیاسی امضا شد تا کنون بیش از نیم قرن است که دو کشور ایران و آمریکا مناسبات دیرپای خود در قطع رابطه گذرانده اند.
به نظر می رسد به راحتی نمی توان بحرانهای موجود در روابط ایران و امریکا که از حادثه مواجه اولین سفیر آنها، بنجامین با کاروان زنان دربار ایران آغاز شد و به آخرین تماسها، چون مشاهده – و نه مذاکره – طرفین در اجلاس 19 ؤوئیه 2008 وین منتهی شده، را پایانی باشد.
اکنون ریشه این عدم فهم عمیق در سخنان اخیر وزیر دفاع امریکا هم نمودی تازه یافته است. آقای گیتس روایت می کند که "ما وارد جلسه شدیم و لُب کلام ما این بود که: ’ ما انقلاب شما را می پذیریم. ما کشور شما را به رسمیت می شناسیم. ما دولت شما را به رسمیت می شناسیم. ما همه سلاح هایی را که قرارداد فروش آنها با شاه بسته شده بود را به شما می فروشیم. ما دشمن مشترکی در همسایگی شمالی شما داریم. می توانیم در آینده با هم کار کنیم’. "
تمرکز کنونی این مختصر بر عبارت ساده « ما انقلاب شما را می پذیریم » استوار است. انقلاب یک بیان فراگیر اجتماعی از خواستهای مردمی است که آنها را وا می دارد تا در برابر نظم موجود به جنبش و قیام برخیزند. برپایه روایت آقای گیتس، دولت امریکا کمی دیرتر از محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران که « صدای انقلاب » را شنید و مصمم به ترک تهران شد، به پذیرش انقلاب اذعان نمود. در بطن واژه پذیرش مورد استناد وزیر دفاع امریکا نوعی تمکین در برابر خواست ملیونها ایرانی است که آن روزها به خیابانها ریخته بودند تا مسببان نابسامانیهای موجود را شناسایی و محاکمه کنند. از نظر آنها تصمیمات و رفتار شاه سابق نُماد ناکارآمدیها و نابسامانیهایی بود که طی سالهای متعدد گریبان جامعه ایران را گرفته بود. از این رو محاکمه و یا عدم حمایت سیاسی از دیکتاتوری که با استبداد داخلی زمینه جنایات علیه ملت ایران را فراهم ساخته، یک باور عمومی بود.
در برابر ایرانیان آن روز ، امریکائیها مردمی بودندکه آزادی و دفاع از حقوق انسانی را جوهره و ذات اعلامیه استقلال خود می دانستند. بی گمان آنها به این خاطر که امریکا را خود ساخته بودند، مردمان مغرور و خود باوری بودند، لذا نیازی نداشتند تا سرمایه ای به این بزرگی را برای دیگران هزینه کنند. از نظر آنها تحویل و یا « عدم حمایت از شاه» ، که تصادفا از خاطره ذهنی و چه بسا از یادداشت های آن جلسه آقای گیتس - عمدا و یا سهوا - دور مانده نوعی ناسازگاری با غرور ملی امریکا است.
از نظر ما ایرانیان و پس از سالها، بدون قضاوت درباره عناصر شکل دهنده این غرور ملی، این پرسش وجود دارد که آیا نمی توان نادیده انگاشتن چنین غرور پاکی را در حوادث مشابه به جهت « منافع ملی امریکا» را مورد سوال قرار داد؟
· در ماجرای مورگان شوستر خزانه دار کل دولت ایران به سال 1911، هنگامیکه اولتیماتوم روسیه برای اخراج او انتشار یافت و در حالیکه هیئت حاکمه ایران و افکار عمومی ایرانیان خواهان تداوم فعالیت این تبعه امریکایی در ایران بودند، آیا آنچه که اینک غرور ملی نامیده می شود، در برابر حمایت از یک تبعه خود سکوت اختیار ننمود ؟
· در اوت 1941 که ایران توسط قوای متفقین و از جمله امریکائیان علیرغم موضع بیطرفی، اشغال شد غرور ملی مدافعین آزادی و استقلال سایر ملتها ( بر اساس اعلامیه استقلال )، در برابر منافع نظام سیاسی امریکا تمکین ننمود؟
· به هنگام قیام ملی شدن صنعت نفت و در شرایطی که قاضی بریتانیایی دادگاه بین المللی به حیث اصول و شرافت شغلی خود رای خویش را علیه کشورش و در جهت خواست مردم ایران انشا کرد، غرور ملی امریکائیان در برابر این خواستِ به حق، چه مسیری غیر از مشارکت در کودتا علیه دولت ملی ایران را برای آزادیخواهان ایرانی برگزید؟
· در سالهای استبداد و خفقان پس از کودتای امریکایی – انگلیسی تا انقلاب اسلامی ایران در فوریه 1979 و هنگامیکه دولتمردان امریکا از تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر مغرورانه به خود می بالیدند، چرا کارتر رئیس جمهور امریکا بی توجه به شکنجه ها و جنایات شاه در کنار او تعطیلات سال نو میلادی را بسر برد و برای خوشآمد وی کشور ملتهب و در حال انقلابش را بی توجه به اصول اخلاقی مردم امریکا « جزیره ثبات » نامید؟
این نمونه ها و مثالهای دیگر برای بازسازی تاریخ و حافظه مورد استناد واقع نمی گردد، بلکه از این جهت طرح شد تا نشان دهد پنهان شدن در پشت عبارتی چون «غرور ملی» و نپذیرفتن مسئولیت اشتباهات، دقیقا ادامه همان روندی است که طی سالهای گذشته و در روابط ایران و امریکا سبب شده این مناسبات با یک عدم درک تاریخی جدی روبرو شود.
شاید اگر آقای گیتس که « پایان کار » در مذاکرات الجزایر را در تقابل غرور ملی آنها با رفتار سازش ناپذیر ما می دانند، مصادیق همین صفات بر شمرده برای طرفین را در بیان خود جابجا نمایند، نه تنها ریشه بحران کنونی عیان گردد بلکه «آغاز کار» هویدا شود. بدین معنا که « غرور ملی تحقیر شده ایرانیان » توسط « انعطاف ناپذیری در پذیرش مسئولیت اشتباهات تاریخی امریکائیان » ریشه بحران کنونی در مناسبات فیمابین است.
[*] پژوهشگر روابط بین الملل و مولف کتاب « بررسی مناسبات ایران و آمریکا »
نظر شما :