دیپلماسی اقتصادی در فرع مسائل اقتصادی سیاسی کشور قرار دارد
ضرورت شکل دادن دیپلماسی، اقتصادی است نه منافع بلند مدت
عبدالرحمن فتح الهی – با توجه به شعار سال و نیز اهمیت یافتن جایگاه اقتصاد در شرایط کشور، نمی توان بی توجه به مباحث سیاسی، چه از بعد داخلی و چه از بعد بین الملل به اقتضائات اقتصادی کشور نگاه داشت. شرایط اقتصادی هر کشوری اساسا در دیالکتیک خود با تحولات سیاسی داخلی و منطقه تعرف می شود؛ به ویژه ایران که در منطقه حساس و مهم خاورمیانه قرار دارد و یقینا تحولات جاری وساری در این منطقه تاثیرات جدید خود را بر همه ابعاد کشور من جمله اقتصاد خواهد داشت. به عبارت دیگر یکی از بسترهای تعریف، رشد و ترقی اقتصاد در سیاست داخلی، دیپلماسی و روابط بین الملل است. اما به واقع چگونه امور سیاسی بر حوزه تحولات اقتصادی تأثیر می گذارد؟ اگر چه اقتصاد سیاسی با دلبستگی قوی به این پرسش توصیف و بنیاد نهاده می شود، اما براساس رویکرد یا رویکردهای خاصی که در پاسخ به پرسش فوق به کار می گیرد، ماهیت خود را تعریف می کند. دیپلماسی ایرانی هم برای بررسی جایگاه و دیالکتیک علم سیاست و اقتصاد گفت و گویی را با محمد رئوف قادری، مشاور اسبق وزیر بازرگانی، نائب رئیس کمیسیون امور بازرگانی و توزیع در مجلس پنجم و از اعضای مرکزی حرب اعتماد ملی انجام داده است که در ادامه می خوانید:
در سایه پررنگ شدن مسائل اقتصادی در تقریبا یک دهه گذشته کشور ما شاهدیم که مباحث سیاسی بیشترین تاثیرات را حال مثبت یا سوء را بر اقضائات کلان اقتصادی کشور داشته است؛ اما به واقع جایگاه سیاست در اقتصاد که به نوعی امروز دیپلماسی اقتصادی هم نامیده شده، کجاست؟
در پاسخ به این سوال پرسش مهم تری مطرح است که آیا دیپلماسی اقتصادی در ارتباط با اقتصائات امروز ایران اصل هستند یا فرع؟ به باور من دیپلماسی اقتصادی اکنون در فرع و ذیل مسائل دیگر تعریف می شود. اساسا علم اقتصاد از همان روزهای اولیه شکل گیریش در ارتباط با هر مکتب، تفکر و ایدئولوژی خود را باز تعریف و ادابته کرده است، مانند اقتصاد لیبرالیستی، اقتصاد سوسیالیستی و حتی اقتصاد اسلامی؛ مساله هم اینجا است که مثلا در اقتصاد اسلامی واژه توسعه که یکی از ارکان مهم ترقی اقتصاد است، در مباحث اقتصادی سوسیالیستی و یا لیبرالیستی وجود ندارد؟ لذا زمانی که اقتصاد در همه تفکرات مختلف دارای اشتراکاتی این چنینی هستند، به این نتیجه می رسیم که اصل به خود مفهوم اقتصاد سیاسی باز می گردد. امروز علم اقتصاد بدون سیاست تعریف نمی شود و در تمامی ابعاد آن نفوذی پررنگ داشته است. امروز در کشور در دو بعد اقتصاد سیاسی ایران به صورت آشکار خود را نشان داده است. اول این که نه اقتصاددان که سیاسیون راهبردهای اقتصادی کشور را تعریف می کنند و دوم این که اقتصاد کشور بدون تاثیرپذیری از مباحث سیاسی داخلی و منطقه ای نمی تواند به حیات خود ادامه دهد و به تعبیری حیات اقتصاد کشور در سایه همین اقتضائات سیاسی کشور است. اگر امروز در کشور مسائل اقتصادی و چالش هایی مانند شکاف طبقاتی وجود دارد به دلیل سیاست و تاثیر آن بر حوزه اقتصاد است. چرا که سیاست به آن مفهوم اجازه توسعه اقتصاد را به ما نداده است؛ اقتصادی که میان اقتصاد دولتی، اقتصاد خصوصی، اقتصاد اسلامی و واژه هایی از این دست گرفتار شده است.
به باور شما اقتصاد سیاسی امروز در جهان نمی تواند در مفاهیم سوسیالیستی، لیبرالیستی، کینزیستی، کلاسیسیتی و غیره تعرف شود؟
جهان امروز جهان میان رشته ای است. اما برخی از اوقات دو مفوم آن قدر در هم ادغام می شوند که سایر مفاهیم را تحت الشعاع قرا می دهند. امروز اقتصاد دیگر در قالب سوسیالیسم و لیبرالش تعریف نمی شود. در چین کمونیستی اقتصاد آزاد حاکم است. در اروپای امروز و در کشورهای اسکاندیناوی باورهای سوسیالیستی حکمرانی می کند. پس دیگر خط کشی کلاسیکی وجود ندارد. آن چه اصل شده اقتصاد سیاسی است یعنی تاثیر بی چون چرای سیاست بر اقتصاد. این مفهوم هر روز هم پررنگ و پررنگ تر می شود.
در چین کمونیستی اگر اقتصاد سیاسی حاکم است چرا به سمت اقتصاد آزاد میل دارد؟
سیاست در قالب خود به دنبال منافع است. اگر سیاسیون روزی منافع خود را در کمونیسم می دید آن را پیاد می کرده و امروز هم منافع خود را در اقتصاد آزاد می بیند. چیزی که متاسفانه در کشور ما وجود ندارد. فقط به مباحث کلی اکتفا می شود. شعار سال داده می شود و بعد هم شاهد هیچ اتفاقی نیستیم. امروز در جهان اقتصاد مفاهیم مشوق ها و تنبیه اقتصادی نشات گرفته از مباحث کلام توسعه کشورها است. اما در کشور ما بحث اقتصاد ملی، اقتصاد مقاومتی و کالای ایرانی بر اساس منافع ترسیم نمی شود بلکه بر اساس ضروریات است. امروز چالش های ریز و درشت اقتصادی سبب ساز طرح مسائل اقتصادی است، نه خود ذات و بن مایه اقتصاد. باید پذیرفت که کشور ما کشور سیاست زده ای است. لذا هیچ گاه به حوزه ای توجه نمی شود مگر این که آن حوزه به چالش سیاسی کشور بدل شود. در دوره اصلاحات مساله فرهنگ و اجتماع، امروز حوزه اقتصاد و فردا هم حوزه دیگر.
اما زیرساخت اقتصاد بر پایه سیاست است؛ در همه مکاتب از لیبرال تا اندیشه های چپ آن چه بستر تعریف اقتصاد بوده سیاست است؟
بله. امروز هم مفهوم سیاست باید مفهوم توسعه را تعریف کند. توسعه فرهنگی، توسعه اجتماعی، توسعه اقتصادی و حتی توسعه سیاسی. اما به واقع در کشور چنین است یا این که سیاست چتر خود را بر مفاهیم گسترانیده است، نه این که خود بسترساز تعریف مفاهیم باشد. امروز سیاستمداران در میز سیاست و بر اساس منافع سیاسی خود تصمیمی می گیرند که توسعه اقتصادی رخ بدهد یا خیر؟ توسعه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی با حضور احزاب روی دهد یا نه؟ من منکر تاثیر سیاسی بر اقتصاد نیستم و پیشتر هم گفتم که سیاست، دیپلماسی و روابط بین المل تاثیر خود را هر روز بر اقتصاد بیشتر و بیشتر کرده است. مساله نوع ارتباط این مفاهیم با سیاست در کشور ما است. چرا تا دیروز خبری از دیپلماسی اقتصادی نبود و امروز به مباحث کلان سیاست خارجی ما بدل شده است؟ چرا در این چهل سال برنامه آن ریخته نشد؟ مگر جز این است که در تقریبا ده سال گذشته چالش های اقتصادی کار را به جایی رسانده اند که چنگ به ریسمان دیپلماسی هم زده ایم. امروز سیاسیون در پای میز سیاست برای گذر از چالش اقتصادی، دیپلماسی را هم محل مفر یافته اند. اما باید پرسید که بسترهای حضور و همکاری دستگاه سیاست خارجی در حوزه اقتصاد فراهم آمده است؟ چه ساز و کاری برای تعریف وزارت امور خارجه با سایر وزارت خانه های اقتصاد کشور تعریف شده است؟ اصلا بانک مرکزی تا کنون جلسه ای با وزیر امور خارجه داشته است؟ آیا تغییر ساختار و تعیین یک معاونت اقتصادی در دستگاه سیاست خارجی کشور کفایت می کند؟ زمانی که در کشور سیاست بر همه شئون زندگی ما سیطره دارد که من کاری به درست و غلط بودنش ندارم، می تواند در دوره ای که اقتصاد دیگر چالشی برای کشور ندارد، آن را از دایره اهمیت خود خارج کند. اما در سایر کشوها چنین نیست. بلکه سیاست و اقتصاد به عنوان زیربنای توسعه و رشد و ترقی همه کشورها به طور ثابت حضور فعال دارند.
اما کشور ما در سال های اخیر با تحریم های ریز و درشت باید به سمت اقتصاد و تغییر نوع نگرش آن با علم سیاست داخلی، دیپلماسی و روابط بین الملل حرکت می کرد یا خیر؟
زمانی که برخی از کشورهایی که در تضاد با ایران قرار دارند و یا مجامع سیاسی جهانی بر اساس منافع خود تصمیم به تحریم ایران می گیرند، در واقع تحریم فرع بر اصلی است که اقتصاد سیاسی نامیده می شود. به عبارت دیگر کشورهایی برای محدود کردن ایران در دوره های پیشین تصمیم به تحریم ایران می گیرند. در پاسخ هم ایران در دوره ای مقابله به مثل می کند و در دوره ای هم به فکر برجام می افتد. اما مساله اینجا است که چون تصمیم به تحریم ایران بر اساس منافع سیاسی برخی کشورهای متخاصم حمله به اقتصاد کشور با تحریم بوده است، رویکرد ایران هم مباحث اقتصادی ذیل سیاست و دیپلماسی بوده است. اگر چه باید اقتصاد در تمامی ادوار به صورت ثابت جزء تعریف وظیفه سیاسی کشور باشد، نه به ضرورت. بله من هم در شرایطی که تحریم اقتصادی بر کشور تحمیل می شود راه حل را اقتصاد سیاسی می دانم، اما باید این مساله استراتژی باشد نه تاکتیک. اگر در طول این چهل سال اقتصاد سیاسی تعریف درستی داشت، امروز کار به جایی نمی رسید که دلار، بیکاری، تورم، تولید و مسائلی از این دست اهرم فشار سیاسی بر ایران شود.
اما برجام می تواند نقطه عطف در تحول اقتصاد سیاسی با مبنای تعریف راهکار سیاسی برد – برد مطرح شود، چرا که در پاسخ به تحریم های سیاسی با محوریت اقتصاد راهکاری سیاسی و دیپلماتیک با بستر سیاسی در توافق هسته ای شکل گرفت که مورد توافق طرفین بود؟
برجام چیست؟ توافقی است که در بستر اشتراکات سیاسی، امنیتی و اقتصادی میان ایران با 1+5 طی قراردادای برای توسعه ایران به وجود آمد. در استراتژی برد – برد برجامی، آن چه دیده نشد، دوره پسا برجام بود. تا قبل از انعقاد برجام تحریم را عامل چالش معیشتی، بیکاری، تورم و سایر مشکلات اقتصادی کشور، حداقل در دولت های نهم و به خصوص دهم می دانستیم. تحریمی که نتیجه رفتار سیاسی بود. اما زمانی که برجام شکل گرفت و مهر باطلی بر تصمیمات سیاسی با حمله به اقتصاد کشور از جانب دشمنان ایران بود، طبیعتا توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی به مطالبه جدی مردم بدل شد؛ نه این که این مطالبات از قبل وجود نداشت. اما مردم و ملت ایران با درک عمیق خود شرایط کشور را در دولت های نهم و دهم در سایه آن رفتار سیاسی دولت و جامعه جهانی شرایط و بستر آن توسعه و رفاره را فراهم نمی دیدند، لذا ملت با منش برزگوارانه خود آن سال ها را تحمل کردند. اما امروز توسعه اقتصادی، رفع بیکاری، تورم، کاهش نرخ ارز، تولید ملی و غیره به دغدغه های اصلی مردم بدل شده است. اینجا است که دوره پسابرجام گره می خورد به دیپلماسی اقتصادی؛ چرا که اگر در دوره پسابرجام حل و گشایش اقتصادی صورت نگیرد که تا کنون هم به صورت جدی صورت نگرفته است، سبب زیر سوال رفتن تمامی تلاش های برجامی دولت خواهد بود. کما این که امروز هم برجام زیر سوال افکار عمومی کشور است. پس در دوره پسابرجام دولت و دستگاه سیاست خارجی کشور که شاهد بود برخی از وعده های برجامی در حال عملی شدن است و برخی هم به واسطه بدعهدی هنوز انجام نگرفته ضرورت دیپلماسی اقتصادی را بر خود لازم دید. من نفس این کار را درست می دانم اما سوال اینجا است که چرا پیشتر این مساله صورت نگرفته است؟ برجام نقطه عطف می توانست باشد که با برخی ارفاق ها هم هست، اما می توانست در سایه استراتژی درست تر به دستاوردهای بهتری هم دست پیدا می کرد. مرحله انعقاد برجام با آن هم صرف توان و انرژی دیپلماتیک یک مرحله از کار بوده است. مرحله اصلی دستارودهای آن است که می توانست نقطه عطف پررنگ تری را رقم برند. زمانی که من می گویم برجام با ارفاق نقطه عطف است به این دلیل است که ما برای اولین بار توانستیم در سایه استراتژی برد- برد به جهان بفهمانیم که هم می توان منافع خود را در ارتباط با جهان به دست آورد و هم می توان به کشورهای دنیا این اطمینان خاطر را هم داد که کشور ایران تهدیدی برای جهان نخواهد بود. اما نقطه عطف واقعی زمانی صورت می گرفت که دوره پسا برجام هم با همان قوت پیش می رفت. اما برنامه های پسابرجام هم که به دیپلماسی اقتصادی گره خورده و نیز اهمیت اقتصاد برای حاکمیت و نظام اکنون به نقطه حساسی رسیده است. ما باید برای این دوره برنامه داشته باشم که یقینا نه کوتاه مدت خواهد بود و نه راحت.
انتشار اولیه: سه شنبه 14 فروردین 1397 / انتشار مجدد: شنبه 25 فروردین 1397
نظر شما :