چهل و سومین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
تصادف ناگهانی کسی که می خواست صدام را بکشد
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا چهل و سومین بخش آن را می خوانید:
نظرت درباره عزت ابراهیم چیست؟
او شخصی غیر نظامی و حزبی بود. سطح تحصیلاتش به دانشگاه نرسید. او را دقیق می شناسم، من برای چهار سال مسئول حزبی او بودم.
درست است که می گویند او یخ فروش بود؟
این مساله را نمی دانم، اگر هم بود نقصی به خصوص در احزاب و انقلاب ها نیست. عزت ابراهیم از اهالی شهری به اسم الدور که بین سامرا و تکریت واقع شده، است. عزت ابراهیم و طاها یاسین رمضان از همان ابتدا وابسته به صدام شدند.
طه یاسین رمضان چطور؟
افسر وظیفه بود.
و طارق عزیز؟
وقتی که قدرت را در سال 1968 گرفتیم طارق عزیز هیچ ارتباطی با حزب نداشت به رغم این که او از حزبی های قدیمی بود. طارق در دیدارهایش با بعضی از رفقای ما اتهامات و دشنام هایی را به حزب می داد. بعد از این که قدرت را گرفتیم طارق عزیز جاه طلبی هایی داشت که مورد حمایت دوستانش بود و از او خواستند که رهبران حزب را قانع کند که او را به عنوان رایزن مطبوعاتی در مسکو تعیین کنند. طارق عزیز در این رابطه تقاضایی را به عبدالله سلوم، وزیر ارتباطات تسلیم کرد که در پرونده های وزارت خانه موجود است، عزیز از او خواست که برای این منصب انتخابش کنند که او رد کرد. من او را از سال 1959 می شناسم. در آن سال ها ما از اعضای یک حلقه در حزب بودیم. وقتی که قدرت را گرفتیم نیازهای دولت برجسته شد. طارق عزیز روزنامه نگاری موفق و با تجربه بود. صدام او را به عنوان رئیس تحریریه روزنامه «الثوره» تعیین کرد. به یاد می آورم که رئیس جمهور بکر از من خواست که مرا ببیند و خودش به تنهایی با من صحبت کند. به من گفت: «من به طارق عزیز اعتمادی ندارم. نه سیاست های او را قبول دارم و نه افکارش را می پسندم و فردا در جلسه اخراج او را از منصبش اعلام می کنم، و اسم تو را به عنوان جانشین او علاوه بر مسئولیت هایت مطرح می کنم.» این در سال 1970 بود. تلاش کردم که عذر بخواهم ولی او اصرار کرد. روز بعد طارق از روزنامه «الثوره» اخراج شد و من جانشین او شدم و کارها را بر عهده گرفتم. صدام بعدا او را برگرداند و او را در وزارت اطلاع رسانی منصوب کرد و سپس به وزارت امور خارجه رفت. طارق احساس قدردانی شدید کرد از این که صدام به او فرصت داده تا دوباره در مراتب حزبی و رسمی صعود کند، و به این شکل او یکی از اعضای رهبری قطری و معاون نخست وزیر شد. از لحاظ انسانی طبیعی است که طارق در طرفی باشد که به او فرصت رشد داد.
و لطیف جاسم.
از حزبی های قدیم و از دوستان صدام بود.
ارتباطات با رئیس جمهور بکر خیلی قوی بود؟
بله، و در ابتدا از نزدیک ترین افراد به او بودم.
و بعدا افراد خانواده او را دیدی، قصه کشته شدن پسرش محمد چه بود، آیا واقعا تصادفی طرح ریزی شده بود؟
محمد پسر دوم بکر بود. پسرهای بکر به اخلاق بسیار عالی مشهور بودند، آنها خودشان را از هر گونه دخالت در امور حزبی و حکومت یا سوء استفاده از موقعیت یا تلاش برای جمع کردن پول یا نفوذ دور نگه داشتند. محمد بعدا فهمید که صدام حسین فرصت پیدا کرده که هر کار می خواهد در حزب و کشور بکند و رهبری کشوری را به سمت فاجعه به عهده بگیرد. محمد شروع کرد از صدام انتقاد کردن و فضا به سمتی رفت که میان آن دو تنش ایجاد شود. سپس این اختلاف ها به دشمنی تبدیل شدند. نمی خواهم اسامی افراد را بیاورم، اما یکی از افراد نزدیک و مطلع برایم نقل کرد که محمد تفنگش را در کاخ جمهوری در آورد و شلیک کرد و می خواست که صدام را از بعد از جر و بحثی که میانشان در گرفته بود، بکشد.
محمد ورزشکار و آدم شجاعی بود و در برابر افراد خانواده اش دائما تکرار می کرد که صدام کشته نمی شود مگر به دست من و «باید که مردم عراق را از دست صدام نجات دهم». در همان روز محمد با همسر و بچه اش در ماشین در راه شمال بغداد بودند که ناگهان کامیونی ظاهر می شود و به ماشینشان می زند و او و خانواده اش را در جا می کشد.
یعنی تو مطمئنی که یک حادثه طرح ریزی شده بود؟
این دو فرقی با هم ندارند.
بکر چه کرد؟
این حادثه او را نابود کرد و کمرش را شکست. هیچ کار نکرد از ترس این که مبادا امور بدتر شود، صدام بر ماشین امنیتی کشور مسلط شده بود.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :