چهلمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
قصه تلخ رئیس جمهور شدن صدام
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا چهلمین بخش آن را می خوانید:
به موازارت گفت و گو با صلاح عمر العلی، عضو سابق در شورای رهبری انقلاب و رهبری قطری حزب بعث، با یک سیاستمدار عراقی که سال های طولانی در کنار احمد حسن البکر و صدام حسین بود، دیدار کردم.
این سیاستمدار عراقی گفت: «در دفتر آقای نایب رئیس، صدام حسین نشسته بودم که به او ابلاغ کردند که نفر دوم یکی از کشورهای عربی می خواهد با او صحبت کند. خواستم که خارج شوم اما او به من اشاره کرد که بمانم. صحبت های بسیار صمیمانه ای میان آنها رد و بدل شد. در پایان مکالمه صدام با تبسمی آغشته به خباثت نگاهی به من انداخت و گفت: ما مردهای ردیف دوم دوست داریم که همیشه با هم تبادل نظر داشته باشیم.»
از او پرسیدم که آیا واقعا صدام در ردیف دوم بود، جواب داد: «اجازه بده اتفاقی را برایت تعریف کنم و تو از آن هر چه خواستی برداشت کن. در 1974 وارد دفتر رئیس جمهور احمد حسن البکر شدم در حالی که روابطم با او بسیار نزدیک بود. وضعیتم را برای او تشریح کردم و گفتم که من آمدم استعفایم را تقدیم کنم. ناگهان بکر خروشید و پشت صندلی ایستاد و احساسات خشم و درد در چشمانش نمایان شد. بکر گفت (...) بر این صندلی. این چه ریاستی است؟ برادر چه حماقتی مرتکب شدی ابو هیثم (خطاب به خودش) چگونه با آنها قبول کردی که این منصب را بپذیری. چقدر بهتر بود اگر این کار را نمی کردی.»
و این سیاستمدار سپس می افزاید: «من از این اتفاق بسیار جا خوردم و بی حس شدم، این حرف را چه کسی می زد، احمد حسن البکر کسی که اسمش هر جا می آمد به دنبال آن بالاترین القاب رسمی و حزبی و نظامی نیز می آمدند. او آدم شناخته شده صاحب تاریخی است و اکنون تصور می رود که حرف آخر را او بزند. بکر بی حسی مرا درک کرد و فورا گفت: آمده ای استعفایت را بدهی؟ نه تو می توانی استعفا دهی نه من. ما اسیریم.»
و این سیاستمدار افزود: «در سال های اخیر بکر خوب می دانست که از تمامی طرف ها محاصره شده است. می دانست که نگهبانانش وفادار نایب رئیس شده اند. جرات نمی کرد حرفی علیه صدام چه در دفترش و چه در خانه اش بزند از ترس این که مبادا در دیوارها شنود باشد.»
غریب نیست که مرد شماره دو به مرد شماره یک خیانت کند، اما آن چه صدام با مردی که همیشه حامی او بود و همواره به او تکیه داشت، انجام داد فراتر از هر گونه توصیفی است. صدام به رسانه ها دستور می داد که «پدر پیشوا» را همیشه با احترام یاد کنند اما تلاش می کرد هر چه در دستش باقی مانده است را از او بگیرد. و بکر بی صدا درد می کشید در حالی که در دوران نایب رئیس جمهور رئیس جمهور شد.
چند ساعت دیگر زمان دیدار دوباره من با صلاح عمر العلی بود، کسی که برای دوره ای از نزدیک ترین افراد به بکر بود و سال ها روابط خود را با او و خانواده اش حفظ کرد، از او سوالی پرسیدم او از محمد، پسر دوم بکر گفت که خیلی زود خطرات مرد دوم را فهمید، او همیشه تکرار می کرد: «هیچ کس او را نمی کشد جز من، ملت عراق را از دست او خلاص خواهم کرد.» و به نقل از یک منبع بسیار موثق گفت که جر و بحث مشهوری در کاخ میان محمد و صدام شد که در خلال آن اولی تفنگش را بیرون کشید و شلیک کرد. اما شانس محمد مثل همه کسانی که مخالفت و اعتراض کردند، بد بود. همان روز یک کامیون با خودروی اش تصادف کرد و او و خانواده اش را کشت. این «حادثه تاسف آور» کمر «پدر پیشوا» را که بی صدا درد می کشید، خم کرد.
در بازی قدرت در کشوری که آشوب های عمیق و تاریخی از ناآرامی ها دارد، به هیچ کس رحم نمی شود. چه لباس قاتل را بپوشی و چه لباس مرده را.
به هیچ کس رحم نمی شود، همه پشت سر هم له می شوند. بکر سقوط کرد در حالی که گویی سقوطش ثمره تلاشی کامل بود، به جلسه آمد و پیشنهاد کرد که همه کلیدها را تسلیم آقای نایب رئیس کند. بعضی از اعضای رهبری باور نمی کردند و تلاش می کردند که بکر را قانع کنند که بماند که با مجازات شدید و تلخی مواجه شدند. در یک جشن غیر عادی با گلوله رفقایشان در حزب کشته شدند.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :