سی و هفتمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
روزی که صدام نپذیرفت سفیر نباشم
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا سی وهفتمین بخش آن را می خوانید:
آیا در خلال آن با صدام برخورد داشتی؟
برخورد اصلی با البکر بود برای این که تصمیم گیر اصلی و مسئول اول او بود. البته موضع بکر و صدام یکی بود. صدام واقعا تند بود و گفتم من دیگر در هیچ جلسه ای شرکت نمی کنم تا زمانی که مساله شکنجه ها تمام نشود حتی اگر مرا بیرون کنید یا به زندان بیندازید یا تبعیدم کنید. تلاش کردند به من بگویند که قصه گذرا است و مستحق چنین اختلافاتی نیست. بر موضعم پافشاری کردم و گفتم من مساله را بسیار بزرگ می پندارم. و گفتم ما آمدیم به مردم خدمت کنیم نه این که بخواهیم انتقام بگیریم. و یادآوری کردم آن چه را که بیش از این بر سر آن توافق کرده بودیم که دیگر کارهای 1963 را تکرار نکنیم. آن جلسه آخر بود. بعد از چند روز بکر فرمان برکناری من از عضویت در شورای رهبری انقلاب و کادر قُطری حزب را صادر کرد.
تلاش کردند مرا قانع کنند که منصب سفیر در فرانسه را بپذیرم و عبدالخالق السامرائی را برای این کار میانجی کردند اما من رد کردم. مرا به مصر راندند برای این که هیچ شبکه ای از حزب در آن جا فعالیت نمی کرد. بعد از آن که بحران در سپتامبر 1970 میان مقاومت فلسطینی و حکومت اردن به انفجار رسید به سرعت به بیروت رفتم. تصمیم گرفتم که به مقاومت بپیوندم اما مساله تمام شده بود. عبدالخالق برایم توضیح داد که تصمیم گرفته اند مرا به مصر برانند برای این که هیچ شبکه ای از حزب در آن جا نیست، و از من خواست که این تبعید را قبول کنم برای این که می ترسد در معرض اتفاقی بدتر قرار بگیرم. دو ماهی را در مصر گذراندم بعد به بیروت رفتم و مدتی را در آن جا گذراندم تا این که در سال 1972 نفت عراق ملی شد.
به بغداد برگشتم و دوباره پیشنهاد سفارت را به من دادند که رد کردم. فشارها به من از سوی حزب و دوستانم برای قبول این پیشنهاد آغاز شدند. مرتضی الحدیثی وزیر امور خارجه بود، او دوست عزیز من است، به من فشار آورد که پیشنهاد را قبول کنم و گفت: «نمی خواهیم تو را از دست بدهیم.» و من پیام را فهمیدم. در 1973 سفیر عراق در کشورهای اسکاندیناوی در سوئد شدم. و از 1977 – 1987 سفیر در اسپانیا و از آن جا به سازمان ملل رفتم تا سفیر دائم عراق شوم و در سال 1982 استعفای خودم را در یک نامه کوتاه اعلام داشتم و از سمتم کنار رفتم. تماس ها و چانه زنی ها با من از داخل بغداد و خارج از آن آغاز شد اما من بر تصمیمم اصرار داشتم.
چرا استعفا دادی؟
در طول کارم در مناصب دیپلماتیک بارها استعفا دادم. یک بار وقتی که در سوئد بودم و بار دیگر زمانی که در اسپانیا بودم. وقتی که در مادرید استعفا دادم بکر مرا صدا کرد و من هم نزد او رفتم. بعد از این که شرح دادم و بر مواضع اولیه خود پافشاری کردم، بکر پذیرفت، اما از من خواست که صدام را هم ببینم و گفت اگر هر دو بر استعفا توافق کردید من هم موافقت می کنم.
صدام را دیدم و به او گفتم که مزاج من با مزاج دیپلماتیک و کار در سفارت خانه ها تفاوت دارد و من دوست ندارم خارج از عراق زندگی کنم و با مشکلات درمانی هم مواجهم. و از او خواستم که مواضعم را بفهمد و استعفایم را بپذیرد. بحث شد و صدام در خلال آن موضوع را به شیوه پرالتهابی مطرح کرد. به من گفت: «صلاح اگر استعفا بدهی به بغداد بر می گردی. آیا در خانه ات را قفل می کنی و تنها می نشینی. باید خارج شوی و صحبت کنی، تو عضو (سابق) کادر رهبری هستی. وقتی ببینی کارهای اشتباهی می شوند درباره آنها صحبت می کنی و حرف هایت در گزارش هایی که به دست ما می رسند منعکس می شوند و وقتی که حرفهایت به ما برسند مشکلاتی بین ما و تو به وجود می آیند.» آری صدام این گونه برداشت می کرد که بازگشت من به بغداد تنگناهایی به وجود می آورد که سبب می شود تصمیم های سختی را بگیرد، دیدم که درها بسته اند برای همین به اسپانیا برگشتم. در نیویورک موضوع جنگ عراق – ایران به دلایلی که مرا دعوت می کرد که از سمتم کناره گیری کنم، افزوده شد.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :