سی و ششمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

شکنجه باعث اختلاف در درون حزب بعث شد

۱۹ مهر ۱۳۹۳ | ۰۳:۰۵ کد : ۱۹۳۹۴۱۲ اخبار اصلی خاورمیانه
به تدریج روابط در درون حزب رو به تیرگی گذاشت تا این که یک روز اختلافات ما به مرز انفجار رسید، این بار موضوع اختلافی شکنجه بود.
شکنجه باعث اختلاف در درون حزب بعث شد

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا سی وششمین بخش آن را می خوانید:

صدام نایب رئیس شورای رهبری انقلاب شد. بعد از آن چه کرد؟

مقر خود را در ساختمان شورای ملی که آن موقع بی استفاده بود، برقرار کرد. از این جا عملیات تقسیم قدرت و ایجاد موازنه ها آغاز شد. صدام احساس کرد که نیاز به سایه البکر دارد برای همین هیچ بخلی در به کار بردن القاب برای او نمی کرد اما زیر سایه او قدرت خود را پایه ریزی می کرد. صدام جوان بود و ساعت های طولانی کار می کرد و برای آینده اش رویا می دید. رئیس فقط در تصور رویاهایش باقی نمی ماند. از همان ساعت های اول صدام، زیر لوای رهبری آقای رئیس، طرح کنار زدن مخالفانش را آغاز کرد و هم زمان تلاش می کرد بر اداره های امنیتی و رسانه ها و حزب دست بیندازد. و به این ترتیب بود که من نخستین کسی بودم که به جانش افتادم. در ژوئن 1970 هم این اتفاق افتاد اما از شانس خوب من کشتن شامل حال من مثل دیگر هم حزبی هایم نشد.

چرا میان تو با کادر رهبری اختلاف به وجود آمد؟

در ژوئن 1970 من خارج شدم، قصه را این گونه به طور مختصر برایت تعریف می کنم: من عضوی از شورای رهبری انقلاب بودم، همچنین در کادر رهبری حزب نیز حضور داشتم به گونه ای که مسئول تنظیمات حزب در خارج از بغداد و مسوئول دفتر کارگران نیز بودم. در عین حال من از شهر تکریت که بکر و صدام نیز از اهالی آن بودند، نیز بودم. این واقعیت برایم این فرصت را ایجاد کرد که بتوانم کارشکنی ها و نقض قوانینی که عناصر خانواده صدام تلاش می کردند علیه حقوق شهروندان و نهادهای مردمی انجام دهند را دریابم. در این موقع خیرالله طلفاح نقش بارزی در این تلاش ها داشت و با او بخش عمده ای از نزدیکانش نیز هم دست بودند. به من گزارش هایی رسید که که نشان می داد سازمان های حزبی در پس این قانون شکنی ها هستند و مضمون این گزارش ها را دوستانم برایم تعریف می کردند. بر اساس اصول اجرایی نظام حزبی بر من واجب بود که به فرماندهان حزب از جمله رئیس جمهور آن چه می گذرد را ابلاغ کنم. برای همین شروع کردم البکر را در جریان اتفاقاتی که می افتاد می گذاشتم و هر بار هم به من وعده می داد که تدابیر لازم را اتخاذ خواهد کرد اما هیچ کار نمی کرد.

در این جا یک اتفاق خیلی جالب را به یاد می آورم. رهبران حزب در تکریت به من اطلاع دادند که خیرالله طلفاح که می خواسته به تعطیلات آخر هفته اش، به خصوص روز جمعه، به تکریت برود، به تعطیلات نرفته است و بدون این که قائم مقامش بداند به دفترش می رود و کارش را انجام می دهد. در طول مدتی که در دفترش بوده طلفاح اقدام به مصادره باغ ها می کرده و زمین ها را توزیع می کرده است. وقتی که روز بعد قائم مقام می آید و کارهای بی هدف او را می بیند که خود شخصا بدون این که صلاحیتش را داشته باشد انجام داده است بدون این که توجه به مالک و قوانین داشته باشد، جنجالی اجتماعی به راه می افتد. قائم مقام تصمیم می گیرد که رهبران حزب را در جریان آن چه در شهر گذشته است، بگذارد. اعضای حزب توافق می کنند که موضوع را با طلفاح وقتی که هفته بعد به مقر حزب می آید، در میان بگذارند. همین هم شد. با او دیدار کردند و تلاش کردند که برایش توضیح دهند که این کارهای او باعث آزار حزب می شود. با او با ادب و احترام صحبت کردند. آن ها کم سن بودند در حالی که از او سنی گذشته بود. پاسخ طفلاح دستور به زندان انداختن آنها بود. قضیه کاملا پیچیده شده بود. فردی قوانین را زیر پا می گذاشت و مسئولان حزب را به زندان می انداخت برای این که جرات کرده بودند و نظر خود را درباره مخاطراتی که کار او به دنبال داشت، بیان کرده بودند. به شدت عصبانی شدم و به سراغ بکر رفتم و موضوع را با عصبانیت با او در میان گذاشتم. به یاد دارم که به او گفتم که اگر می شود از کنار مسائل کوچک گذشت بر سر این قضیه نمی توان کوتاه آمد، برای این که نزد مردم این تصور را به وجود می آورد که ما از حکومت حزبی به حکومت خانوادگی منتقل شده ایم. بکر تلاش کرد مرا راضی کند و گفت: این مساله را خودم حل خواهم کرد و تو برادر و رفیق من هستی. بکر نمی توانست مشکل را حل کند الا بعد از پافشاری مکرر من که در خلال آن از عبارت های تندی در صحبت هایم با او استفاده کردم. من در حزب تا آن تاریخ خودم را نزدیک ترین فرد به بکر تصور می کردم، اما مساله ربطی به روابط شخصی نداشت.

نقض قوانین یکی پس از دیگری تکرار شدند و گزارش هایی از شهرهای دیگر مبنی بر استیلا بر باغ ها و اراضی دریافت کردیم. دائما به سراغ بکر می رفتم او هم وعده حل مشکل را می داد اما کاری نمی کرد. به تدریج روابط من و او رو به تیرگی گذاشت تا این که یک روز اختلافات ما به مرز انفجار رسید، این بار موضوع اختلافی شکنجه بود.

اطلاعاتی دائما به دست ما می رسید که نشان می داد عملیات شکنجه در مراکز امنیتی و سازمان های امنیتی روز به روز در حال افزایش است. در گذشته اطلاعاتی از جزئیاتی که می گذشت، نداشتیم. اتفاقی افتاد که انظار عمومی به آن چه می گذشت، دوخته شد. پزشکی مشهور بدون دلیلی روشن دستگیر شد و به شکل وحشتناکی مورد شکنجه قرار گرفت. در جلسه شورای رهبری انقلاب موضوع مطرح شد و گفتم که باید قبل از پرداختن به هر چیز دیگر بر سر این موضوع بحث کنیم و تکلیف آن را روشن کنیم. واقعیت این است که جدایی ها از این جلسه شروع شد.

 

ادامه دارد...

ترجمه: سید علی موسوی خلخالی

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۳ )

نظر شما :