سی و پنجمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
چگونه صدام اولین رقیب جدی خود را کشت؟
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا سی وپنجمین بخش آن را می خوانید:
بعد از بازگشت عماش چه شد؟
بازگشت او بر تردیدهای ما صحه گذاشت. بکر با من تماس گرفت و از من خواست در فرودگاه از او استقبال کنم. رفتم و از او استقبال کردم و خودم ماشین را راندم و او را تا خانه اش در کنار خودم نشاندم. به او گفتم فردا به اتهام توطئه علیه حزب و رهبری آن محاکمه می شوی و باید خودت را آماده کنی. به شکل غریبی شوکه شد. نه از اتهام خبر داشت و نه از این که صدام انتخاب شده است. به من خیره شد انگار که حرف مرا باور نمی کند و پرسید آیا با او شوخی می کنم. به او تاکید کردم که موضوع کاملا جدی است. چند لحظه فکر کرد بعد از من خواست اگر اتفاق دیگری در غیاب او رخ داده است به او بگویم. فکر کردم، اما موضوع انتخاب صدام اصلا به ذهنم نیامد انگار که ذهن من کاملا متمرکز بر موضوع عماش بود. همه تصمیم ها را گفتم جز تصمیم انتخاب صدام، چرا که تا آن موقع فکر نمی کردیم که این منصب مهم باشد. عماش دوباره سوالش را پرسید، با دقت فکر کردم و به یادم آمد و به او گفتم که رفیق صدام به عنوان معاون رئیس شورای رهبری انقلاب انتخاب شده است. برای مدت طولانی در من خیره شد و بعد گفت: «این توطئه بکر و صدام علیه صالح مهدی عماش است نه توطئه صالح مهدی عماش علیه آن دو. این توطئه را بکر و صدام طراحی کرده اند تا انتخاب مناصب دیگر روان پیش برود. به محض این که موفق شدند موضوع توطئه پایان یافت. به تو تاکید می کنم که بر سر موضوع من دیگر نه صحبت می شود و نه دیگر برای شما مطرح خواهد شد.» در اولین جلسه که عماش در آن حاضر شد گزارشی از رفتنش ارائه داد. حرفش را قطع کردیم و گفتیم: چرا درباره رفتنش صحبت می کند؟ در این جا قضیه بسیار خطرناکی درباره توطئه مطرح است. بکر دخالت کرد و گفت: خواهش می کنم این موضوع تفهیم شد و حل و فصل شد دیگر اصلا ضرورتی ندارد که دوباره بر سر آن بحث کنیم. و این اتفاقی بود که افتاد.
آیا صدام از عماش خیلی متنفر بود؟
نسبت به او کینه داشت. نزدیک به دو سال قبل از فوت عماش صدام با کادر حزبی صحبت می کرد، به آنها گفت که عماش حزبی اما ترسو است در حالی که مروان التکریتی غیر حزبی اما شجاع است. البته صحبت در یک جمع کوچک بود و پیام به آن شخص معین رسید. عماش نامه ای به رهبری ملی حزب بعث نوشت و در آن گفت: آیا رهبری ملی راضی می شود یکی از اعضایش ترسو توصیف شود. اگر به صحت این اتهام اعتقاد دارید باید تصمیم به عزل این عضو بگیرید. این نامه به رهبری قُطری فرستاده شد و در آن نسبت به این حرف اعتراض و خواستار تصحیح آن شد.
در پاسخ به آن، صدام رهبران سابق از شورای رهبری انقلاب و رهبری حزب در 1963 را فرا خواند تا تکلیف عماش را روشن کند، من هم جزء دعوت شدگان بودم. صدام از حضار خواست که تکلیف عماش را روشن کنند که در نامه اش همچنین گفته بود: آیا صحیح است به کسی تهمت ترسو بزنند در حالی که آن فرد مسئول دفتر نظامی در حزب در 1963 هنگامی که بعثی ها قدرت را به دست گرفتند و بعدا آن را از دست دادند، بود. صدام اصرار می کرد که عماش هیچ مسئولیتی در دفتر نظامی در 1963 نداشت. در میان حاضران کسی بود به اسم محسن الشیخ راضی، او یکی از اعضا در کادر رهبری قطری در 1963 بود و از چهره های بارز بود و همچنان هم زنده است و در عراق اقامت دارد. اعضای کادر رهبری که دیگر رهبری آن را صدام بر عهده داشت، با هم بحث کردند و حمله شدید اللحنی را متوجه عماش کردند. در همین حین صدام این سوال را از محسن الشیخ راضی پرسید و او انصاف را رعایت کرد و تاکید کرد که عماش مسئول دفتر نظامی در کادر رهبری بود. البته او آدم با جراتی بود. در آن موقع حقیقت را گفتن کار شاقی بود ممکن بود صدام هر حماقتی که یک فرد متصور شود را مرتکب شود.
صدام دیگر به عماش به عنوان یک خطر احتمالی نگاه می کرد و رفت که از شان و جایگاه او کم کند برای همین او را به عنوان سفیر در فنلاند منصوب کرد، کشوری که خیلی کم تاثیر است، بعد از آن او را به جبهه فرا خواند و مسموم شد و مرد.
عماش چگونه کشته شد؟
افراد واقعا نزدیک می گویند که تشریح جسدش تاکید بر مسمومیت او داشت. قصه این است: عماش به بغداد برای مشارکت در آن چه "هم زیستی" خوانده می شد، فرا خوانده شد، در این طرح تعدادی از سفرا در جنگ عراق – ایران به جبهه ها فرستاده می شدند. قطعا عماش نیاز به چنین "هم زیستی هایی" نداشت، او افسری عالی رتبه و معروف بود، سال های طولانی ای را در ارتش گذرانده بود. علی رغم آن او را در دوره شرکت دادند و دو یا سه ماه را در آن گذراند و سپس به فنلاند بازگشت. بعد از بازگشت با مشکلات جسمی رو به رو شد و بعد از مدت کوتاهی فوت کرد، در حالی که او آدم ورزشکاری بود و از هیچ بیماری ای رنج نمی برد. افراد نزدیک تاکید دارند که او مسموم شده است.
ادامه دارد...
ترجمه: سید علی موسوی خلخالی
نظر شما :