سی و دومین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
حزب بعث چگونه به قدرت بازگشت؟
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا سی ودومین بخش آن را می خوانید:
]گفت وگوی دوم؛ صلاح عمر العلی، نماینده سابق عراق در سازمان ملل[
در ساعت های اخیر چه اتفاقی افتاد؟
قبل از هر چیز باید اشاره کنم که حکومت عبدالرحمن عارف منزوی شده بود و جایگاه مردمی نداشت. حکومتی ساده و متزلزل و جدا افتاده حتی از سازمان های امنیتی بود. مثلا مسئول پلیس النجده در بغداد بعثی بود. عبدالرحمن عارف چهره ای ملی بدون هیچ شبهه ای بود اما آدم ضعیفی بود، برای همین جنبش های سیاسی شب و روز با یکدیگر رقابت می کردند تا قدرت را به دست گیرند. اگر رئیس جمهوری قوی ای بود و سازمان های امنیتی را با قدرت در اختیار داشت تغییر بسیار به سختی صورت می گرفت.
مساله ای هم وجود داشت که باعث شد در طرح تجدید نظر شود و آن وجود این فکر به خصوص نزد رهبران حزب بود که نباید وارد وادی اتفاقات 1963 شویم زمانی که سازمان نظامی قوی تر از رهبران مدنی بود و آنها فکر می کردند که بیشتر حق آنها است که به قدرت برسند. مسئولیت ها و وظایف را برای مکان های مورد هدف توزیع کردیم. و تصمیم گرفتیم و گفتیم که تصرف کاخ جمهوری از مسئولیت اعضای رهبری قطری است.
قبل از اجرای طرح در خانه عبدالکریم الندی، برادر زن احمد حسن البکر یکدیگر را دیدیم. عبدالکریم کارمندی در راه آهن بود و در ساختمان های اختصاص یافته به شرکت راه آهن، نزدیک رادیو در منطقه الصالحیه زندگی می کرد. طبیعتا دیگر لازم نیست احساساتمان را در آن ساعات حساس توصیف کنم. در آن واحد آپارتمانی 9 عضو رهبری حزب نشستیم، در میان ما البکر و صدام نیز بودند، به اضافه شمار دیگری از افراد از جمله آن طور که به یاد می آورم حردان التکریتی. به هر حال تعداد ما در آن واحد آپارتمانی به 20 نفر نمی رسید. و طرح اقتضا می کرد که داوود و غیدان منتظر ما بمانند.
چگونه حرکت کردید؟
لباس های نظامی را به همراه درجه های افسری پوشیدیم. در یک زمان مشخص یک کامیون نظامی آمد و سوار آن شدیم و بخش دیگری سوار دو ماشین سواری شدند. به ورودی کاخ با لباس های نظامی و مسلسل هایمان رسیدیم. در ورودی کاخ گردان تانک های سعدون غیدان منتظر ما بودند که این گردان در را باز کرد. به ما شماری از جوانان حزبی که ما قبلا آنها را به طور سری برای آموزش چگونگی استفاده از تانک ها فرستاده بودیم، پیوستند. ناگهان فهمیدیم که تانک هایی که در اطراف کاخ مستقرند را جوانان نمی توانند کارشان بندازند. اما ناگهان یکی از جوان ها موفق شد شانسی یک تانک را راه بیندازد و شروع کرد یکی یکی همه آنها را راه انداختن و ما به این ترتیب توانستیم کاخ را محاصره کنیم.
در پایگاه گردان تانک ها مقر رهبری مان را راه اندازی کردیم. و البکر تلاش کرد با عبدالرحمن عارف که خواب بود، تماس بگیرد. بین دو طرف رفاقت و همکاری بود و بارها با یکدیگر دیدار کرده بودند. عارف شوکه شد و به بکر، که ما کنارش بودیم، گفت خیر است ابو هیثم، قصه از چه قرار است؟ به او جواب داد: ابو قیس رهبری انقلاب در ماموریتش موفق شد و بر سراسر کشور مسلط شده است. به اسم رهبری انقلاب از تو دعوت می کنم که عاقل باشی و امور را درک کنی و از انجام هر کاری خودداری کنی. نصیحتت می کنم که خود را تسلیم رهبری انقلاب کنی، در مقابل برای تو امنیت کامل و مطلق است و همین مساله برای خانواده ات نیز تامین می شود. عملیات تو را هدف قرار نداده است. هدف نجات کشور از مشکلاتی است که شاید بعد از حکومت ضعیف شما مرتب شود و شاید هم کشور دوباره وارد حمام خون شود. خواهش می کنم خواهش می کنم خواهش می کنم خودت را تسلیم کن و هیچ کاری نکن. همه چیز تمام شد و تو می دانی معنی حرفم چیست.
آسان نیست که رئیس جمهور کشوری به چنین نوع از دعوتی به سادگی جواب دهد. عبدالرحمن عارف تلاش کرد فضا را درک کند و با شماری از فرماندهان تیپ ها در ارتش در خارج از بغداد تماس بگیرد که دید درها قفل شده اند. بعد از ده دقیقه بکر دوباره از او خواست و اصرار کرد که خودش را تسلیم کند. چند دقیقه بعد تماس آخر را با او گرفت تا همه چیز را تمام کند و به او گفت: اگر خودت را تسلیم نکنی خود مسئول همه چیز خواهی بود. مسئول زندگی خودت و مسئول زندگی خانواده ات. بعدش به یکی از افسرها دستور دادیم که بر بالای کاخ چند تیر هوایی بزند. وقتی که عارف صدای شلیک ها را شنید فهمید که دیگر جای چانه زدن نیست و این بار تلاش کرد تماس بگیرد تا درباره عملیات تسلیم شدن مذاکره کند. در این وقت من و انور عبدالقادر الحدیثی به در اصلی کاخ رفتیم. عارف خارج شد او را سوار ماشین نظامی کوچکی کردیم و به مقر گردان تانک ها بردیم.
چگونه برخورد کرد؟
ترسیده و وحشت کرده بود. می لرزید و حرف های مبهمی می زد. شاید اعتماد نداشت که سلامتی اش تضمین می شود. با او با احترام برخورد کردیم اما مواضعمان هنوز او را نگران می کرد. ما قبلا توافق کرده بودیم که عارف کشور را ترک کند برای همین نیازی به دستگیری او نبود. و در انتظار آماده شدن هواپیما برای انتقالش به خارج پیشنهاد شد که او را به خانه حردان التکریتی ببریم. حردان ماشین را راه انداخت در حالی که در درون آن من و عارف بودیم. او همچنان نگران بود. باور نمی کرد که هواپیمایش آماده است. فکر می کرد ما او را به جایی می بریم که بکشیمش. و برای این که من لباس های نظامی پوشیده بودم و مسلح بودم این باعث می شد تا نگرانی عارف با انجام هر حرکت عادی بیشتر شود. در طول راه دائما می گفت، چیزی قریب به این معنا، که چه گرفتاری شدیم با این ریاست جمهوری و می گفت از این که آن را قبول کرده پشیمان است.
در آخر به او تاکید کردیم که سلامتی اش تضمین است و او می تواند با خودش خانواده اش و هر آن چا نیاز دارد را ببرد. و عملا صبح این اتفاق افتاد و فکر می کنم هواپیما او را به ترکیه برد.
البته در ابتدای عملیات مجموعه به سراغ نخست وزیر، طاهر یحیی رفت و او را دستگیر کرد. و به این ترتیب حزب بعث به قدرت بازگشت بدون این که خونی ریخته شود.
ادامه دارد...
نظر شما :