وفیق السامرائی:
امریکا قوانین داخلیاش را دور میزد تا به ما درباره ایران اطلاعات بدهد
دیپلماسی ایرانی - احسان موسوی خلخالی: وفیق السامرائی (1947 ـ ) در دوره ی جنگ تحمیلی، مسئول اطلاعات ارتش عراق بود. او در 1994 از بغداد به شمال عراق گریخت و به مخالفان رژیم صدام حسین پیوست و در 1995، عملیاتی برای کودتا علیه صدام حسین را ترتیب داد که بی نتیجه بود. او برای اجرای این عملیات علاوه بر دستگاه های امنیتی بریتانیا و امریکا، از شخصیت های مهم اپوزیسیون آن زمان عراق، از جمله جلال طالبانی و مسعود بارزانی و احمد چلبی کمک گرفت. پس از سرنگونی رژیم صدام حسین، السامرائی به عراق بازگشت و از 2005 مشاور امنیتی جلال طالبانی، رئیس جمهور عراق، بود. در سال 2008، در پی انتشار اسنادی مبنی بر دست داشتن او در کشتار شیعیان و کردها در انتفاضه 1990، از عراق به لندن بازگشت. آن چه در پی می آید متن بخشی از مصاحبه او با شبکه الجزیره است که در آن درباره وضعیت اطلاعات ارتش عراق در جنگ تحمیلی سخن گفته است:
از ایران شروع کنیم. در دوره ی مهمی، تو مسئول مهم ترین دستگاه امنیتی عراق بودی که کارش جاسوسی درباره ی ایران بود و توانستید بفهمید ایران چقدر سلاح دارد و تحرکات ارتش ایران به چه نحو است. هم چنین با برخی فرماندهان عالی رتبه ارتش ایران تماس گرفتید. می خواهم بپرسم چطور توانستید به ایران نفوذ کنید؟
ـ چطور؟ ما منابع خودمان را داشتیم، آدم های قابل اعتمادی داخل ایران داشتیم که برایشان دستگاه های بی سیم تهیه کرده بودیم و آن ها برایمان اطلاعات کسب می کردند و هر لحظه با ما در تماس بودند. تصویربرداری های هوایی هم داشتیم. دستگاه های مختلفی داشتیم.
مثلاً افسران ایرانی را خریدید؟
ـ از زمان شاه ما تماس هایی با مسئولان ارتش ایران داشتیم، همان طور که آن ها هم با برخی افسران ما تماس داشتند. از طرفی، مهم ترین دستگاه های امنیتی دنیا اطلاعاتشان را در اختیارمان می گذاشتند، دستگاه های امنیتی کشورهای عربی و یوگسلاوی و فرانسه و آلمان غربی و کا گ ب و سی آی ای و...
طبعاً تو مسئول رابطه با سی آی ای هم بودی.
ـ معلوم است. من تقریباً با همه ی این دستگاه های امنیتی ملاقات های زیادی داشتم و خیلی کارها را با هم هماهنگ می کردیم و روابطمان خیلی گسترده بود. روابط غیر مستقیم ما با سی آی ای از تقریباً 1981 آغاز شد. اردن اطلاعات مهمی به ما می داد. این اطلاعات از طریق ملک حسین، پادشاه اردن، در قالب نامه های رسمی به شخص صدام حسین می رسید. البته آن زمان اردن نمی گفت که منبع این اطلاعات سی آی ای است.
این اطلاعات قابل اعتماد و درست بود؟
ـ بله، نامه های مهم و بسیار خوبی بود و اکثرشان از طریق ماهواره و دستگاه های الکترونیک و فنی و منابع انسانی تأمین شده بود. بعد در 1982 روابط ما با آمریکایی ها بهتر شد. در 1982 خودم با آن ها ملاقات کردم. یک تیم ویژه آورده بودند. صدام حسین گفت که ازشان تشکر کنم. البته معنا نداشت که بین دو کشور که روابط دیپلماتیک ندارند همکاری امنیتی برقرار باشد برای همین تماس های ما هم چنان از طریق اردن انجام می شد. تا این که در 1984 دوباره با هم تماس گرفتیم و این بار در بغداد با آن ها ملاقات کردم.
نقش امریکا این وسط چه بود؟
ـ نقش مهمی داشتند. آن ها عکس های ماهواره ای را در اختیارمان می گذاشتند. امریکا قانونی دارد که بر اساس آن دولت حق ندارد عکس های ماهواره ای را در اختیار کشور دیگری بگذارد. آن ها برای این که این قانون را دور بزنند این عکس ها را به بغداد می آوردند و یک کپی دستی از آن هم می آوردند و من خودم این کپی ها را با اصل مقایسه می کردم و بعد عکس ها را می دادم به خودشان. آن ها گزارش هفتگی و گاهی هفته ای دو بار و حتا گاهی روزانه درباره تحرکات نیروهای ایران به ما می دادند و همه اش را از ماهواره هایشان و منابع انسانی شان گرفته بودند.
این اطلاعات سرنوشت ساز هم بود؟ مثلاً موردی بود که با این اطلاعات نتیجه حمله ای عوض شود؟
ـ بله، خیلی کمک می کرد. البته نه این که سرنوشت ساز باشد اما مهم بود. ما خودمان اطلاعات و امکاناتمان را داشتیم که گاهی امریکایی ها را هم غافلگیر می کرد.
یک مورد خاص یادت هست که چنین اطلاعاتی سرنوشت نبرد را عوض کرده باشد؟
ـ اواخر سال 1986، در همان ماه دسامبر، آن ها آماده یک حمله گسترده به منطقه عملیات مرکزی بودند، در جنوب. به منشی صدام حسین زنگ زدم و گفتم اوضاع خیلی خطرناک است و تا چند دقیقه دیگر ایرانی ها حمله جدی ای شروع خواهند کرد. دو ـ سه دقیقه بعد صدام حسین با تلفن مخصوصی که مستقیم به دفترش وصل می شد زنگ زد، گوشی را برداشتم. آن زمان خیلی به من اعتماد داشت. بعد از شکستمان در فاو، که من در آن مسئولیت نداشتم، اعتمادش به من زیاد شده بود. گفت: وفیق چه خبر شده؟ گفتم که چنین و چنان است و فکر می کنم تا چند دقیقه دیگر حمله شروع شود. من از توی اتاق عملیات همه چیز را زیر نظر داشتم و موقعیتشان را می دانستم. انگار تلویزیون جلویم بود و همه چیز را می دیدم. بعد از این که همه چیز را به صدام گفتم، رفتم بیرون، رفتم سلمانی. بیست دقیقه نگذشته بود که حمله شروع شد. گفتم خب خدا را شکر. البته نه چون حمله کرده بودند، چون پیش بینی ما درست از آب درآمده بود.
و گرنه سرت بر باد بود!
ـ و گرنه اگر پیش می آمدند خیلی راحت بصره را می گرفتند و رسیدن به بغداد هم برایشان سخت نبود و ممکن بود کشور فرو بپاشد.
برویم عقب تر؛ وقتی جنگ ایران و عراق شروع شد، تو در کنار وزیر دفاع در ستاد عملیات بودی. صدام حسین وارد اتاقتان شد و گفت ببینم چه اطلاعاتی دستتان دارید. پرسید عملیات شروع شد؟ وزیر دفاع گفت که هواپیماها راه افتاده اند و صدام گفت نیم ساعته کار را تمام می کنیم. واقعاً فکر می کردید که جنگ به همین سرعت تمام شود؟ واقعاً شما دستگاه اطلاعات ارتش چنین اطلاعاتی در اختیارتان بود؟
ـ وقتی صدام حسین آمد، خب فرمانده کل نیروهای مسلح بود، گفت تا بیست دقیقه دیگر در جنگ پیروز می شویم. ظاهراً تحت تأثیر جنگ شش روزه در 1967 بود که در آن نیروی هوایی اسرائیل فرودگاه های مصر را بمباران کردند و توانستند در چند دقیقه 65 درصد نیروی هوایی مصر را نابود کنند.
شما در موقعیت اطلاعاتی تان، فکر می کردید که جنگ با ایران کوتاه باشد؟
ـ ما فکر نمی کردیم جنگ کوتاه باشد و فوری تکلیف جنگ روشن شود. ما اطلاعات مربوط به توان نظامی ایران را در اختیار فرماندهان و در رأسشان صدام حسین گذاشتیم و البته درصدی خطا را هم پیش بینی کرده بودیم.
یک مثال بزنم. در آغاز جنگ، اطلاعات شما می گفت که ایران 450 هواپیمای جنگی و مثلاً هزار بالگرد جنگی، دارد. واقعاً صدام برای تصمیم گیری نظامی به این اطلاعات اعتنا می کرد؟ واقعاً حرف های کارشناسان نظامی برایش مهم بود یا فقط به این فکر می کرد که تجربه اسرائیل در مصر را تکرار کند؟
ـ او گزارش ها را می خواند، خیلی خوب هم می خواند. خیلی خوب هم به حرف ها گوش می کرد. مشکل در نخواندن و گوش نکردن نبود. مشکل این جا بود که نمی توانستی نظرش عوض کنی. نظرش با این گزارش ها عوض شدنی نبود.
خب این وضعیت باعث اشتباهات نظامی نشد؟ این تفاوت بین اطلاعات شما و تصمیمات فرماندهان در جنگ با ایران و بعدتر با کویت مشکل ایجاد نکرد؟
ـ راستش من این جا الآن از مخالفان صدام حسین هستم. اما حق حکم می کند که بگویم مشکل در فرماندهان نظامی بود که به خودشان اجازه نمی دادند به صدام حسین بگویند این کار اشتباه است. این تقصیر نظامی هاست.
خیلی ها در این باره حرف زده اند که ژنرال ها آخرین کسانی بودند که از جنگ با خبر می شدند. مثلاً حمله به ایران، دقیقاً چه کسانی از چنین تصمیمی خبر داشتند و این تصمیم چه طور گرفته شد؟
ـ این یک موضوع جنگی بود و همه ژنرال ها در جریان بودند.
آیا شد که افسری به سبب اختلافات داخلی به جبهه ها فرستاده شود و بعد وسط جنگ کارش را تمام کنند؟
ـ نه، آن زمان نظام به لحاظ امنیتی خیلی قدرتمند بود که نیازی به این کارها نداشت. اما گناه خیلی از شکست ها بی خود و بی جهت به پای بسیاری از افسرها نوشته شد و بی دلیل اعدام شدند.
انتشار اولیه: شنبه 8 شهریور 1393 / باز انتشار: سه شنبه 11 شهریور 1393
نظر شما :