پانزدهمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
وقتی که صدام نماد مقاومت حزب بعث را کشت
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا پانزدهمین بخش آن را می خوانید:
] گفت وگوی اول؛ حازم جواد از رهبران اولیه حزب بعث [
آیا ]سرهنگ تمام عبدالکریم مصطفی نصرت[ با حوادث 17 جولای 1968 ارتباطی داشت؟
من شخصا نمی دانم، آن چه برای ما روشن شد این بود که او رئیس سازمان نظامی وابسته به شاخه بعثی طرفدار سوریه بعد از انشقاق بود. احمد حسن البکر و صدام در همان دوران 17 جولای تلاش بسیاری کردند که او را به جمع خود بیاورند، اما او لجباز بود و پیشنهادهای آنها را رد می کرد، و به آنها می گفت: «من با شما یا عماش و دیگران کار نمی کنم، من حزبی حقیقی هستم.» خبر ]مرگ[ او در بغداد پیچید. روز بعد تشییع جنازه ای برای او ترتیب دادیم و در جمعیت ادبیات اسلامی مجلس ختمی برایش برگزار کردیم که نمایندگان نظامی عراقی نیز در آن شرکت کردند، تنها هیئت رسمی دولت غائب بود، هیچ کدام از آنها نیامدند. عجیب این که این شایعه در روز بعد در وزارت دفاع و در عموم فضای رسمی حزب شایع شد که عبدالکریم مصطفی نصرت مرد فریبکاری برای حزب و همه بود و انحراف جنسی داشت و وقتی که کشته شد یک پسری هم با او بود، و این پسر بود که به او چاقو زد و او را کشت و با ماشینش فرار کرد، برای این که خودروی عبدالکریم در محل موجود نبود. البته این عملیات بسیار بدی بود، وقتی که او در نیروی نظامی بود هیچ کس درباره این موضوع حرفی نمی زد و وقتی که در ارتش خدمت می کرد از او چنین شهرتی نشنیده بودیم.
نصرت از زمان عبدالسلام عارف برای بازنشستگی فرستاده شده بود، تا این که بعد از عملیات 5 سپتامبر 1964 او را دستگیر کردند و بازنشسته اش کردند.
همه قبل از او زندان بیرون آمدند. او را به شدت شکنجه دادند تا اسرار سازمان را افشا کند، اما مقاومتی عجیب و غریب از خود نشان داد، حتی او را کشیدند، به این شکل که از یک طرف به یک ماشین جیپ بستند و در راه کانال ارتش به روی زمین کشیدند، این اتفاق در زمان عبدالسلام عارف افتاد، اما او از گفتن حتی یک کلمه هم خودداری کرد، مقاومت او نمادی برای همه بعثی ها شد، مثل دیگران همچون صدام اعتراف نکرد که وقتی که سندی نزد او بود و ضبط شد لو داد که نزد من و طالب شبیب در قاهره گم شده است.
قصه آن پسر چه بود؟
شایعه بود، و هر کسی درباره آن از ما می پرسید همیشه جواب می دادیم که این دروغ و افترا است. ناگهان گفتند که قاتل را گرفتیم، بعد از آن که غوغایی در بغداد شد یک نفر در تلویزیون ظاهر شد، پنج روز بعد از حادثه بیانیه ای صادر شد که می گفت قاتل در شهر نجف دستگیر شد و با او ماشین عبدالکریم نصرت بوده است. جوان کوچکی را ]در تلویزیون[ نمایش دادند که هیچ کس از نزدیکان عبدالکریم نصرت او را نمی شناخت، ادعا شد که او نوکر نصرت است، و هم او نصرت را کشت، و از انحراف های جنسی او گفت، و این که با نصرت اختلاف داشت و به ماشینش طمع کرد. کاملا روشن بود که اوضاع سازمان یافته است و مجبور شده اند که این بیانیه را صادر کنند. بعد از قصه جنجال نصرت رادیوی سوریه آتش را به روی بغداد گشود. و این پسر بازداشت ماند به انتظار این که به دادگاه عادی تحویل داده شود، بعد هیچ اثری از او یافت نشد. نه به دادگاه فرستاده شد و نه هیچ کس چیزی از سرنوشت او فهمید و اخبار او تا به امروز به طور کامل قطع شد.
قصه ترور حردان التکریتی چه بود؟
الآن می رسیم به قصه سرهنگ خلبان حردان عبدالغفار التکریتی، او از تکریت شهر صدام بود و افسری ماجراجو بود. بارزترین بخش مشترک حوادث از روز 14 جولای تا روز مرگش بود. در همه تلاش ها و توطئه هایی که در عراق رخ دادند، چه آنها که موفق شدند چه آنها که به شکست خوردند، شرکت داشت. گفته می شد که احمد حسن البکر از او می ترسید. ناگهان البکر و صدام جزء گروه های نخبه نظامی مستقر در پایتخت شدند. حرف هایی از توطئه علیه حزب زده شد و به این ترتیب حردان هدف قرار گرفت. حردان در الجزایر بود و گفته می شد که سعدون غیدان و افسرهای دیگر او را به کویت فرستادند به این بهانه که برای کودتایی آماده می شوند و می خواهند که او نزدیکشان باشد. گفته می شود که در الجزایر از ترور او عذر خواستند و برای همین در فهرست اعزامی های به کویت قرار گرفت.
مدحت ابراهیم جمعه، سفیر عراق در کویت سرهنگ حردان التکریتی را به بیمارستان فرستاد. و قبل از این که از ماشین پیاده شود عده ای از افراد مسلح فورا به محل رسیدند و او را به رگبار بستند و او کشته شد. افتضاح آن جا شد که عبدالکریم الشیخلی، وزیر امور خارجه به کویت رفت و مجریان ترور با او به عراق بازگشتند.
ادامه دارد...
نظر شما :