نقدی بر سیاستهای جامعه جهانی
چرا دنیا به سمت افراط میرود؟
دیپلماسی ایرانی: هنگامی که باراک اوباما، رئیس جمهوری امریکا در سال 2008 به قدرت رسید، تعهد داد که سیاستهای ایالات متحده را تغییر دهد و اصلاحاتی جدی در روابط خارجی این کشور ایجاد کند. او همچنین درباره عراق و فرایند صلح خاورمیانه چنان شعارهای دهان پرکنی سر داد و آن چنان دم از تغییر سیاست امریکا در قبال ایران زد که بسیاری گمان کردند اوبامایی که قرار است سر کار آید قرار است تغییری بینظیر دست کم در نیم قرن گذشته سیاستهای امریکا ایجاد کند. اگر چه بسیاری به دلیل رویکرد کلی جامعه غربی از همان روز نخست بعید میدانستند که رئیس جمهوری جدید امریکا که حتی از لحاظ نژاد و رنگ پوست نیز با دیگر روسای جمهوری سابق این کشور تفاوت دارد، بتواند تغییری شگرف ایجاد کند. ولی با این حال آمدن اوباما امید را در دل بسیاری از مردم و کسانی که خواهان تغییر و اصلاحات بودند، ایجاد کرد. در مورد ایران اوباما صحبت از نرمش در رابطه با تهران و تلاش برای حل اختلافات کرد و حتی در دوران رقابتهای انتخاباتیاش اعلام آمادگی کرد که در صورتی که رئیس جمهوری امریکا شود در صورت نیاز حاضر است به ایران سفر کند.
از آن تاریخ تا کنون بیش از سه سال میگذرد ولی هیچ تغییری نه تنها در سیاست خارجی ایالات متحده امریکا مشاهده نمیکنیم بلکه در مواردی حتی شاهدیم که دستگاه دیپلماسی این کشور در برخورد با برخی پروندهها افراطیتر، یکجانبهگراتر و تندتر عمل کرده است. چرا اوباما نتوانست به وعدههای خود عمل کند؟ آیا مشکل از او است که با ساختار کلی نظام جهانی بهویژه جهان غرب آگاه نبود؟ یا اوباما مجبور شد تن به معادلهای دهد که به جای آن که آن معادله را همان طور که وعده داده بود، تغییر دهد خودش دچار تغییر شد؟
اگر کمی به عقب باز گردیم و از ابتدای قرن جدید میلادی سیاستهای امریکا را دنبال کنیم به روشنی میبینیم که با روی کار آمدن جورج بوش پسر در امریکا و به دنبال او ظهور نئوکانها یا نوجمهوریخواهان در قدرت، امریکا به سمت افراطی پیش رفت که در نهایت منجر به حمله نظامی همه جانبه به افغانستان و پس از آن به طور یکجانبهگرایانه به عراق شد. حتی در آن دوره شاهد بودیم که بوش علنا هر کسی را که با خود همراه نمیدید الزاما دشمن امریکا دانست. پس از آن دیدیم که آن دسته از کشورهای غربی که رویکرد ملایمتری نسبت به تحولات جهان داشتند و تندروی امریکا را در بسیاری از موارد نمیپذیرفتند، مانند آلمان و فرانسه، قدرت را به افرادی واگذار کردند که بیش از همه میخواستند به امریکای تندرو نزدیکتر شوند و تلاش میکردند همان شعارهای افراطی را سر دهند.
از این رو اولا، وقتی که امریکا خواست تغییرات شگرفی را به روی خود ببیند و فردی اصلاحطلب چون اوباما بر سر کار آمد که مخالف جنگافروزی بود و برای نخستین بار پس از جنگ سرد بر لزوم کاهش هزینههای سنگین نظامی تاکید میکرد و اصرار میکرد بسیاری از پروندههای معلق مانده در طول تاریخ جهان مانند پرونده صلح فلسطین و اسرائیل و کره شمالی حل و فصل شوند، در آن سو در جامعه غربی تحولی ایجاد نشد. به عبارت دیگر امریکا که جزء مهمی از جامعه غرب محسوب میشود تغییر کرد ولی اروپا و کشورهای اروپای غربی تغییری به خود ندیدند. در فرانسه نیکولا سارکوزی، رئیس جمهوری این کشور تلاش تازهای را آغاز کرد تا بتواند در جامعه جهانی جای جورج بوش پسر را بگیرد. برای همین به سر دادن شعارهای تند علیه برخی کشورها و جریانهای سیاسی جهانی از جمله ایران زد و حتی صحبت از لزوم حمله نظامی به ایران زد. در آلمان، آنگلا مرکل، صدراعظم این کشور به سمت تحکیم مواضع فرانسه سارکوزی حرکت کرد و در زمان حضور بوش پسر در قدرت تلاش کرد که خود را به سیاستهای امریکای نئوکان نزدیک کند. در بریتانیا نیز دیدیم که فضای سیاسی این کشور روز به روز افراطیتر شد تا آنجا که با کنار رفتن گوردون براون و روی کار آمدن دیوید کامرون، بریتیانیا بیش از هر زمانی طی پنج شش سال اخیر تندتر شده است. از این رو امریکا تغییر کرد ولی تغییری در اروپا حاصل نشد.
از آن طرف در اسرائیل و در حالی که امریکا میرفت که از فضای افراطی دوران بوش پوستاندازی کند، همزمان جریانی در این رژیم به قدرت رسید که افراطیترین جریان در نوع خود بود. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل با ائتلاف با حزب اسرائیل خانه ما، به رهبری آویگدور لیبرمن یکی از تندترین کابینههای اسرائیل طی دو دهه اخیر را تشکیل داد. شگفت این که در کابینه نتانیاهو که افراد ملایمی چون ایهود باراک، رئیس حزب کارگر که سابقه چپگرایانهاش در گذشته تعجب بسیاری را برانگیخته بود و پیشبینی میشد با حضور او در کابینه نتانیاهو کمی از فضای افراطی حاکم بر این دولت کاسته شود، روند عکس به خود گرفت و حتی دیدیم و شنیدیم که چگونه به طور مخفیانه با نتانیاهو تدارک یک حمله ویرانگر منطقهای به ایران، لبنان و فلسطین میزدند.
به عبارت دیگر کسانی که حداقل انتظارات منطقی را در جامعه بینالمللی بر آورده میکردند تغییر رفتار داده و با افراط همصدا شدهاند. لازم به گفتن نیست که امریکا تا چه اندازه تحت تاثیر سیاستهای اسرائیل و لابی صهیونیستها معروف با آیپک قرار دارد و این لابی نیز بیش از آن که امریکایی باشد تلاش میکند منافع اسرائیل را در امریکا تامین کند.
افراطگرایی فقط منحصر به غرب نبوده است. این طرف در خاورمیانه نیز میبینیم که افراطیون روز به روز قدرت بیشتری میگیرند و با تسامح جامعه غربی قدرت عمل بیشتری نیز مییابند. مثل عربستان سعودی که روز به روز افراطیتر میشود و بیاعتنا به دغدغههای غرب جریانهای سلفی را در کشورهای مختلف عربی حمایت میکند و تلاش دارد که آنها را به هر نحوی شده به قدرت برساند. در سوریه، لیبی، مصر، مغرب، تونس، عراق، یمن، بحرین، سومالی، اردن و خلاصه هر جا که امکان شکلگیری جریانهای سلفی باشد، سلفیها ظهور میکنند و تبدیل به یک قدرت تخریبی برای ضربه زدن به حرکتهای مردمی میشوند. در آن جایی که دست به اسلحه نمیبرند مثل مصر و تونس تلاش میکنند که به هسته قدرت برسند و به حرکت سیاسی کشور ضربه بزنند. شگفت این که افراطگرایی تبدیل به یک عرصه سیاسی پررقابت شده است. قطر در جذب افراطیون به سوی خود به رقابت با عربستان برخواسته و با انجام رفتارهای افراطی و اعلام مواضع عموما بنیادگرایانه تلاش میکند بیش از پیش جریانهای افراط را به سمت خود بکشاند. حتی در کشوری مثل ترکیه نیز شاهدیم که چگونه سیاستهای اخیر این کشور رنگ و بوی طایفهای به خود گرفته و در پروندههایی مثل عراق و سوریه تا چه اندازه احساسی برخورد میکند. نتیجه این رفتار آن شده که ترکیه نیز به سمت افراط تمایل پیدا کرده است.
نظر شما :