زمان او به سر رسيده بود
نویسنده خبر:
محمدرضا دبیرى
آخرين قسمت مقاله محمدرضا دبیری درباره افول قدرت رومانف ها
بعد از پایان کار رومانوف ها و در زمان حکومت موقت روزنامه ها خلاص شده از خفقان جرات کردند که افشا گری کنند و در مورد روابط راسپوتین با امپراطریس و حتی دختران او مطالب و اتهاماتی را وارد کردند و نوشتند که او جاسوس آلمانهابوده و قاتل سربازان روس می باشد. این مطالب بشدت مردم را خشمنا ک و تحریک کرده بود.
دولت موقت هم برای تسکین افکار عمومی و در واقع برای حفظ جان تزار و خانواده اش،ملکه را در تزارس کوئه سلو بازداشت خانگی کرد و تزار راهم که در ستاد ارتش در موخیلف بود توقیف نمود وبعدا اورا هم به کاخ وی دردهکده تزار در پایتخت بردند.
وقتی لنین بعد از ده سال تبعید وارد روسیه شد شعار ساده و موثر"صلح و زمین" سرداد.
یعنی اینکه روسیه باید از جنگ خارج شود و زمین بین کشاورزان تقسیم شود. حال انکه کرنسکی رئیس دولت موقت به ادامه جنگ عقیده داشت. وی میگفت روسیه تاکنون میلیونها نفر قربانی داده و اینک که کشور تازه نفس امریکا به کمک انها آمده است آلمان و اطریش بزودی شکست خواهند خورد و اگر حالا با المان و اتریش جدا گانه صلح کنیم چیزی عاید روسیه نشده و فداکاریهائی که تا کنون شده هدر خواهد رفت.
بر این اساس و نیز تشویق و فشارمتفقین و امریکا، کرنسکی که با حفظ سمت وزیر جنگ نیز بود در ماه ژوئیه 1917 با سی و یک لشگر در جبهه گالیسی علیه اتریش حمله وسیعی را آغاز کرد و مدت دو هفته هم پیروزی هائی را بدست آوردند. ولی آلمان نیروی ذخیره ارتش را به کمک فرستاد و روسها شکست خوردند و وادار به عقب نشینی شدند. لنین از فرصت استفاده کرد وبا شعارهای " مرگ بر حکومت موقت" و" مرگ بر جنگ" حدود پانصد هزار نفر را با پرچم های سرخ به خیابانهای پترو گراد ریخت.
بنا بر آنچه بعدها لنین نوشته بود بلشویکها برای سرنگون کردن دولت موقت آمادگی نداشتند. کرنسکی با سرعت مراکز بلشویک ها را در پتروگراد اشغال کرد وتروتسکی توقیف شد ولی لنین در لباس یک مکانیسین لکوموتیو به فنلاند فرار کرد.
بهر حال کرنسکی بعد از ان قضیه به نیکلای دوم گفته بود که چون او خواهان ادامه جنگ است و بلشویک ها جنگ را نمیخواهند و اگر او (کرنسکی )را از سر راه بردارند به نیکلا رحم نخواهند کرد ولذا بهتر است تزار و خانواده اش از پایتخت دور باشند.
ابتدا قرار بود تزار به کریمه منتقل شود چون تاتارهای کریمه به تزار وفادار بودند. کما اینکه بسیاری از شاهزادگان نیز در آنجا جمع شده بودند.
ولی پس از مطالعه و بررسی کرنسکی به تزاراطلاع داد که چون قطار وی باید از از مناطق عمده کشاورزی و صنعتی بگذرد وشوراهای مسلح کارگری زیادی کنترل مناطق را در دست دارند نخواهند گذاشت که تزار به راحتی از آنجا بگذرد.
در نهایت کرنسکی تصمیم گرفت که تزار و خانواده اش را به به " توبولسک" در سیبری غربی که مکان امنی بود بفرستد چون از مراکز صنعتی و انقلابی دور بود وهنوز صدای انقلاب بوضوح در آن شنیده نشده بود.
توبولسک امروزه یکی از شهرهای بزرگ روسیه است ولی آن موقع بیش از بیست هزار نفر جمعیت نداشت. و راه اهن سرتاسری از دویست مایلی جنوب آن میگذشت.
انچه در ابتدا از نظر کرنسکی جنبه های مثبت توبولسک تلقی میشد بعد ها از نظر حکومت بلشویکی نکات منفی بودند.
اهالی توبولسک نسبت به تزار علاقه داشتند، حال انکه بلشویکها میخواستند تزار را در جائی اسکان دهد که مردم انجا نسبت به امپراطور سمپاتی نداشته باشند.
در ماه اوت 1917ژنرال کورنیلوف فرمانده ارتش روسیه شد و محرمانه به کرنسکی گفت که قصد کودتا دارد وبه او وعده داد که بعد از کودتا اویکی از وزیران خواهد بود. کرنسکی که در باطن، شان خود رابالا تر از وزارت میدانست با کودتا موافق نبود ولی توان قدرت نظامی برای مقابله هم نداشت.
برای جلوگیری به سویت سن پترز بورگ متوسل شد وآنها برای عقیم کردن کودتا "گارد سرخ" را از کارگران تشکیل دادند و آنان را مسلح کردند. در رویا روئی دو نیرو سربازان کودتا عوض جنگیدن به "گارد سرخ " پیوستند.
در زمستان وقتی خطر کودتا از بین رفت کرنسکی خوشباورانه از کارگران مسلح"گاردسرخ" خواست که اسلحه هائی که دریافت کرده بودند پس بدهند ولی کسی سلاحی تحویل نداد.
در این موقع لنین از فنلاند به انان نوشت که" باید اینک قیام کنیم و وزمام امور را بدست بگیریم وگرنه تاریخ مارا نخواهد بخشید".
روز بیست و سوم اکتبر لنین خود را به پایتخت رساند ودر کمیته مرکزی بلشویک ها رای گرفته شد .معلوم شد که ده نفر از دوازده نفر اعضا کمیته مرکزی معتقدند وقت آن است که قیام کنند و زمام امور را در دست بگیرند.
روز ششم نوامبر دسته های مسلح همان "گارد سرخ" که بعد ها به "ارتش سرخ" بدل شدند، به حرکت درامدند وایستگاهای راه اهن، مراکز پست و تلگراف و تلفن، بانک ها و پل ها و گلوگاهها را اشغال کردند. رزمناو "سپیده دم" در رودخانه نوا روبروی کاخ زمستانی که دفتر کار کرنسکی بود وضعیت گرفت.
روز بعد کرنسکی در یک اتوموبیل که پرچم امریکا را داشت از کاخ زمستانی خارج شد وخود را به جنوب پایتخت رسانید که از ارتش کمک بگیرد ولی موفق نشد.
از آن ببعد کرنسکی ماهها در منزل دوستانش پنهان بود.در ماه مه 1918 سفارت انگلیس در مسکو برای کرنسکی گذرنامه جعلی درست کرد و وی از از بندر مورمانسک به امریکا رفت و برای همیشه در امریکا ماند و خاطراتش را نوشت ودر سال 1970در سن 89 سالگی در همانجا در گذشت.
هیات وزیران کرنسکی هم که در کاخ باقی مانده بودندو یک گردان از زنان سرباز و یک گردان از دانشجویان دانشکده افسری از انان حفاظت میکردند. وقتی روز هفتم نوامبر رزمناو سپیده دم یک گلوله مشقی که فقط صدا داشت شلیک کرد گردان زنان تسلیم شدند.
در اواخر شب وقتی رزمناو از داخل رودخانه نوا حدود سی گلوله خمپاره بطرف قلعه پطروپل شلیک کرد که فقط دو گلوله بدیواره ساختمان اصابت کرد و مقداری سیمان و سنگ فرو ریخت وبدون انکه کسی مجروح شود وزیران حکومت موقت تسلیم شدند.
بدین ترتیب انقلاب هفتم نوامبر به ثمر رسید و فصل نوینی در تاریخ روسیه آغاز شد و بزرگترین واقعه تاریخی در قرن بیستم رقم خورد که متجاوز از هفتاد سال طول کشید.
در فاصله بین امضای پیمان صلح جداگانه روسیه با آلمان که از مارس 1918 تا ماه نوامبر همان سال طول کشید امپراطوری المان در روسیه تقریبا اختیار تام داشت ودر مدت آن 9 ماه هر کاری که میخواست میتوانست انجام دهد.
ویلهلم دوم فکر میکرد انقلاب روسیه را باسانی میتواند از بین ببرد.چون حکومت بلشویکی روسیه هنوز مستقر نشده بود و جز چند واحد نظامی پراکنده و بی روحیه، ارتشی منظمی وجودنداشت.
قیصر ویلهلم دوم وستاد کل ارتش آلمان در آن موقع خیال میکردند میتوانند دستور بدهند که ارتش المان مسکو پایتخت جدید و چند شهر بزرگ دیگر و پتروگراد را اشغال نماید و حکومت بلشویکی روسیه را منحل کند و مجددا نیکلای دوم را بر تخت بنشاند.
از طرفی کایزر ویلهلم درهراس بود که نکند انقلاب روسیه به المان سرایت کند چون مردم در المان بلحاظ جنگ گرسنه بودند و حتی به سربازهای المانی در بعضی مواقع بجای جیره دو وعده غذا ، یک وعده غذا میدادند. ولذا اگر راهی برای جلوگیری از انقلاب روسیه پیدا نمیشد ممکن بود در المان هم انقلاب شود.
بر این اساس سفیر المان در مسکو رسما از دولت شوروی خواست که چون آمپراطور المان با تزار پیوند خویشاوندی دارد خواستار آن است که برای حفظ جان او و افراد خانواده اش ،آنها از توبولسک به مسکو منتقل شوند.
ولی بلشویک ها زیرک تر بودند .آنها با ظاهر سازی خود را ناتوان جلوه دادند وگفتند که علیرغم میلشان قادر به اوردن تزار به مسکو نشدنده اند.
سوردلوف رئیس کمیته مرکزی هیات اجرائی کنگره سوویتهای روسیه که در ان موقع اختیار همه سوویتهای این کشور در دست وی بود، ضمن دادن ماموریت به یک کمیسر دولتی برای آوردن تزار، پنهانی با سوویت اورال که با سوویت ایکاترین بورگ ادغام شده بودند تماس گرفت ومحرمانه از شورای اکاترین بورگ خواست هنگامیکه میخواهند نیکلای دوم را از توبولسک به مسکو منتقل کنند سویت مزبور جلوی حرکت او را بگیرند و متوقف کنند.
آنها نیز چنین کردند و قطار حامل تزار را محاصره کردند واز ان لحظه ببعد نیکلا و خانواده اش گروگان و زندانی مسئولین محلی اکاترین بورگ شدند.سوردلوف هم برای آلمانها اینگونه توجیه کرد، که خواستند ولی نتوانستند.
دولت بلشویکی از این جهت اکاترین بورگ را انتخاب کرده بود که فاصله اش تا مسکو 1280 کیلومتر بودو دولت المان نمیتوانست به انجا دسترسی پیدا کند. همه میدانستند که سویت اورال که مرکز ان اکاترین بورگ بود افراطی ترین سوویت بلشویکی روسیه واز مراکز کارگران معدن و منطقه نفوذ حزب سوسیالیست انقلابی بود.
بعد از این برنامه ناموفق المانی ها چون از احساسات ضد المانی و ضد صلح او مطلع بودند نیکلا را کنار گذاشتند و و در صدد بر امدند نامزد دیگری برای سلطنت روسیه پیدا کنند.
همانطور که گفته شد در طی این چند ماه میر باخ سفیر آلمان در مسکو همه کاره و فعال مایشاء بود. حزب سوسیالیست های انقلابی که فکر میکردند حکومت باید به دست طبقه رنجبران و زحمت کشان بیافتاد ولی اینک میدیدند که میرباخ سفیر المان در مسکو عملا حکومت میکند لذا اورا محاکمه غیابی کردند و یکی از افراد حزب مزبور اورا ترور و باصطلاح اعدام انقلابی کرد.
در ان موقع یعنی ماه مه 1918 شاهزادگان روسی تنها نقطه امن را شبه جزیره کریمه میدانستند وعموما در انجا جمع شده بودند.
آجودانهای امپراطور المان به کریمه رفتند در ابتدا برای اعتبار وقوت بخشیدن بیشتر به مفاد معاهده صلح برست لیتوفسک که امضای تروتسکی و لنین را داشت ابتدا به گراند دوک میخائیل که بعد از استعفا تزار نیکلا ی دوم حدا اقل برای برهه ای و بر روی کاغذ امپراطور روسیه بود رجوع کردند ولی او زیر بار امضا معاهده نرفت.
بعد از آن فرماندهان و سرویس اطلاعاتی ارتش آلمان به شاهزادگان طراز اول در دسترس گفتند که هر کسی که موافقت کند پیمان برست لیتوفسک را امضا کند بر تخت سلطنت روسیه خواهد نشست و المان از او حمایت خواهد کرد.باز کسی تن به این کار نداد.
پس از آن مامورین مخفی آلمانی به این فکر افتادند که حد اقل معاهده را به امضای یکی از شاهزادگان تزاری برسانند.برای این منظور به فکر پرنس فيليکس یوسوپوف افتادند. یعنی همان شاهزاده ای که در بيست و نه سالگى با کمک چند نفر از همفکرانش (یک پزشک ، یک نماینده مجلس دوما، يک افسر ارتش ويک شاهزاده روس ديگر)، برای نفرت و رهائی از خیانت های راسپوتین ،تنها راه نجات روسيه را در کشتن وى دیده ودر 1916 اورا کشته بود.
شاهزاده یوسوپوف وارث بزرگترين ثروت روسيه بود و املاک و کارخانجات وکاخهاى متعدد داشت.
جد بزرگ او يکى از خوانين تاتار موسوم به "يوسف" بود و فرزند وى با تلفظ روسي ديميترى يوسوپوف بود که از درباريان پطر کبير بود. فرزند و نوه هاى او مشاور کاترين دوم ملکه معروف وتزار الکساندر و جانشينان وى بودند. اين شاهزاده علاوه بر چهار قصر که در سن پترزبورگ وکاخى که درمسکوداشت ،در نزديکى مسکو شهرى را بنام "آرخانگلسکايا" مالک بودکه نظير ان در روسيه يافت نميشد.تمام عمارتها و باغهاى اين شهر متعلق به او بود و کاخهاى متعدد داشت.
درسالن غذاخورى عظيم کاخ "موتيکا" دوهزار نفر بصورت نشسته پذيرائى ميشدند. ثروت او با قيمت هاى يک قرن پيش معادل 500 ميليون دلار امريکائى بر اورد ميشد. تمامى اين ثروت به فيليکس و برادرش رسيده بود که برادر وى نيز در يک دوئل کشته شد و فيليکس به تنهائى وارث اين ارثيه عظيم شد.
در شوروى که تمام اين املاک مصادره شده ويکى از کاخهاى اين شهر را رستوران بدل کرده بودند . نگارنده در سفرى که در دهه 1970 ميلادى به مسکو داشتم توسط ميزبان خود با همسرم براى صرف شام به اين رستوران دعوت شده بوديم . بخاطر دارم که که در آنجا تابلوئى از خسرو ميرزا فرزند عباس میرزا ،شاهزاده قاجار بود که پس از قتل گريبايدوف در تهران در راس هیاتی با عضویت میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر بعدی) براى استمالت و اظهار تاسف به دربار روس آمده بود، و ظاهرا مدتی هم در ان قصر اقامت داشته است.
بهر حال شاهزاده فیلیکس یوسوپوف (یا یوسف اوف) فارغ التحصيل دانشگاه اکسفورد در رشته تاريخ بود و همسر زیبائی بنام ايرينا داشت که خواهر زاده تزار بود.
وى راسپوتین هوسران را طبق طراحی و نقشه به کاخ "موتيکا" که وصف ان گفته شد دعوت نمود و با همدستی چهار همفکر خود(يوريش که ويچ نماينده دوما - سوخوتين افسر ارتش-دکتر لازوور – گراندوک ديميترى پاولويچ ) ابتدا مقداری شیرینی و شراب الوده به سَم سيا نور پتاسيم (با اسيد سيانيدريک معروف به سیانور فرق دارد) به او دادند. سپس سه گلوله با هفت تير "برونينگ" باو شلیک کردند وچون هنوز قصد حمله ويا فرار داشت با ضربات چوب و چماق اورا کشتند و جسدش رادر جُوالى پس از شکستن يخها با کلنگ، زیر یخ ها ى رودخانه نوا انداختند.
سه روز بعد جسد کشف شد.جالب اینکه پزشگ قانونی علت نهائی مرگ او را خفگی در آب تشخیص داد ! چون در کالبد شکافی ریه های او پر از آب بودند ونشان از ان بود که در آب نفس میکشیده است. چون اگر جسدکسی پس از مرگ به اب انداخته شود معمولا اب بداخل ریه های او نفوذ نمی کند.
تزار دستور پی جوئی قتل او را داد و پلیس شاهزاده مزبور و دو نفر دیگر را دستگیر کردند. از آنجا که يوسوپوف از خانواده سلطنتی بود مجازات سختی برای او تعیین نکردند و فقط اورا به ایران تبعید کردند تا در بخشى از قواى روسيه که در ايران(گيلان) مستقر بود خدمت کند.
او پس از استعفای تزار به روسیه بازگشت. نماينده دوما نيز بخاطر مصونيت پارلمانى قابل تعقيب نبود. چون سمى موجب قتل اونشده بود ، دکتر به مجازات سبکى محکوم شد و گراندوک ديميترى نزد پدرش سوگند خورد که راسپوتين را نکشته است واین را از او پذيرفتند.
شاهزاده و دوستانش چون بسائقه وطن پرستی وبخاطر نجات روسیه از چنگال یک فرد منفور وخائن مرتکب قتل راسپوتین شده بود در این ایام علاوه بر ثروت شهرت و محبوبیت همانند یک قهرمان را پیدا کرده بود.
آلمانها به همین دلیل تلاش کردند به او نزدیک شوند ولی جالب آنکه او راهم نیافتند وبنا بر روایتی او نیز حاضر نشد معاهده صلح برست لیتوفسک را که امضای تروتسکی و لنین بر پای آن بود را امضا نماید.اجازه بدهید به سیبری واورال برگردیم وبه سرنوشت تزار نیکلای دوم که موضوع اصلی بحث است بپردازیم.
حکومت بلشویکی حتی به رئیس نگهبانان خانواده تزار در توبولسک، یعنی سرهنگ گوبی لینسکی اعتماد نداشت و در باطن اورا که از طبقه اشراف بود طرفدار نیکلای دوم میدانست. گفتیم که ابتدا قرار شد تزار به مسکو منتقل شود.
ولی شوراهای اومسک واکاترین بورگ که قبلا دستور محرمانه از سوردلوف دریافت کرده بودند، افسر مامور انتقال را متهم به این کردند که قصد فراری دادن تزار را داردو جلوی قطار را گرفتند و مانع شدند.
در نهایت ناچارا از مسکو دستور رسید که او را به اکاترین بورگ منتقل کنند.از آن لحظه ببعد نیکلا و اعضا خانواده اش محبوس مسئولین محلی ساویت اکاترین بورگ شدند.
این شهر در منطقه اورال واقع است .در آن زمان در تمام روسیه شهری انقلابی تر از اکاترین بورگ یافت نمیشد.سکنه شهرعموما از کارگران کوره های ذوب اهن و همگی بلا استثنا از انقلابیون و بلشویک ها بودند. انها بدون اجازه حکومت کرنسکی کارخانه ها را ملی کرده بودند.مدتی قبل از انکه انقلاب در روسیه شروع شودآنجا را "اورال سرخ" نامیده بودند.
تزار وخانواده اش را در قطار رهگیری کردند و به اکاترینبورگ آوردند ودر خانه ویلائی زیبای بازرگانی به اسم "ایپاتیف"اسکان دادند.
حدود دوهزار نفر از افراد گارد سرخ و انقلابیون محلی اطراف خانه "ایپاتیف" و در نقاط مختلف شهر مامور کنترل و حفاظت شده بودند و ده هزار نفر هم به نیروهای مسلح شهر افزوده شد.
چون گفته میشود که قتل عام خانواده تزار با پیشروی ونزدیک شدن ارتش روسهای سفید به اکاترین بورگ مرتبط بوده است ،توضیح مختصری لازم است. بلشویکها در اکتبر 1917 به اسانی زمام امور را در دست گرفتند اما بسهولت نتوانستند در مدت کوتاه بر سرتاسرروسیه مسلط شوند و چند سال با جنگ داخلی روبرو بودند.
در اوکرائین ژنرال الکسیف و ژنرال کورنیلوف و ژنرال دنیکین یک ارتش سفید بوجود اورده بودند و بلشویک ها میگفتند که آلمانها به ارتش مزبور کمک میکنند. یک ارتش سفید از قزاقهای "دُن" که خواهان استقلال بودندبه رهبری ژنرال کراسنف که یک قزاق بود نیز تشکیل شده بود. امریکائی ها از طریق مورمانسک در حال پیش روی بودند و قوائی از انگلیس ها هم از طریق قفقاز فشار میاوردند.
تزار و سلطنت طلبان روسیه و ناسیونالیستها وروسهای سفید بعدی (عمدتاً ژنرال کولچاک) طرفدار ادامه جنگ با آلمانها بودند و معاهده برست لیتوفسک را خیانتی بزرگ می پنداشتند و بهیچ وجه آنرا قبول نداشتند. توضیح آنکه روسهای سفید همگی سلطنت طلب نبودند.همگی انها در یک نکته اتفاق نظر داشتند و آن مخالفت با ارتش سرخ بلشویک ها بودند.
در سیبری یک سپاه چهل و پنج هزار نفری از اسرای چک وجود داشتند و کرنسکی آنها را تجهیز کرده بود که برای ازادی چک اسلاواکی با اتریشی ها بجنگند که پس از قرارداد صلح برست لیتوفسک دیگر حق نداشتند از خاک روسیه بگذرند و برای دفاع از موطن خود بروند وحاضر به خلع سلاح شدن هم بدستور بلشویکها نبودند. درنتیجه این نیرو در ولادیو وستک با دریاسالار کولچاک پیوستند وشهر اومسک را تصرف کردند و به سمت شهر تیومن که نزدیک اکاترین بورگ است حرکت کردند.
دریا سالار کولچاک که تا جنگ جهانی دوم هم زنده بود و در انگلستان بسر میبرد، با قوای تحت امر خودبا بلشویک ها میجنگید، وباصطلاح از روسهای سفید و از طرفداران و فدائی امپراطور روسیه بشمار میرفت. همه میدانستند که دریاسالار کولچاک طرفدار اعاده سلطنت و ادامه جنگ بود ومخالف هر نوع قرارداد صلح با آلمانها بود.
در روز چهاردهم ژوئیه 1918هنگامیکه قوای کولچاک در حال پیشروی بود، ناگهان نگهبانان خانواده تزار در ویلای ایپاتیف تغییر داده شدند.نگهبانان قبلی همه از کارگران انقلابی بودند ولی گروه نگهبانان جدید که از اعضا پلیس مخفی بلشویکی بنام "چکا" انتخاب شده بودند، نوعا از اسرای جنگی المان و اتریش و مجارستان بودند که به بلشویکها و پلیس مخفی پیوسته بودند و روسی را با لهجه آلمانی صحبت میکردند.ولی رئیس انان یک عضو روس "چکا" بنام یوروفسکی بود.
تروتسکی فرمانده گارد سرخ و وزیر جنگ حکومت بلشویکی مخالف اعدام نیکلای دوم نبود ولی معتقد بود باید دادگاهی تشکیل شود و خود او بعنوان دادستان دادگاه باشد.
بهر حال در نیمه شب 16 ژوئیه 1918هنگامیکه نیروهای کولچاک به اکاترینبورگ نزدیک میشدند، تزار وهمسر و پنج فرزند وی و4 نفرهمراهان انان (دکتروخدمتکار و آشپز و خانه شاگرد) را به زیر زمین خانه منتقل کردند و به آنان گفته شد که برای حفظ جانشان از دست ارتش مهاجم به جای امنی منتقل خواهند شد.
ولی طبق مصوبه ساویت اکاترینبورگ در اولین دقایق بعد از نیمه شب، یوروفسکی ونگهبانان او وارد اتاق شدند و ویوروفسکی به تزار و دیگران گفت : "نیکلای رومانف تو بجرم خیانت و تبانی با دشمن برای فرار اعدام میشوی" و بلا فاصله تمام دوازده نفر رولور هایشان را کشیدند و به سمت تزار وهمسرش و 5 فرزند آنان و 4 نفر همراهان آنان(مجموعا 12 نفر) شلیک کردند.
بعدها معلوم شد حزب سوسیالیست انقلابی که با بلشویک ها مخالف بود را مسئول قتل تزار و اعضای خانواده اش دانسته اند. بلشویک ها 26 نفر از رهبران حزب سوسیالیست انقلابی را دستگیر کردند و آنها را بجرم قتل نیکلای دوم و خانواده اش محاکمه و پنج نفر از انها را به اعدام محکوم کردند. از جریان رسمی این محاکمه سندی بدست نیامده است و لی بعدها آن دسته از بلشویکها که خاطرات خود را نوشتند به این مطلب اشاره کردند.
بنا برتحقیقی که در سال 1919 بدستور دریا سالار کولچاک رئیس وقت حکومت سفید سیبری انجام شده است، اجساد کشته شدگان را با تبر قطعه قطعه کرده و در تیزاب( اسید سولفوریک) حل کرده اند و بقایای استخوانها را در چاهی دربیبانهای خارج شهر در محلی بنام "چهار برادران" انداخته اند.
بعد از فروپاشى شوروى پس از نبش قبر باقيمانده استخوانها ئى که تصور ميشد متعلق به تزار نيکلاى دوم و همسرش آلکساندرا و سه دختر او بودند،به سن پترزبورگ منتقل شدند. ولى هيچ اثرى در آن موقع از استخوانهاى پرنس آلکسى و پرنسس ماريا بدست نيامد واين شبهه بوجود آمد که شايد آنها هنوز زنده باشند.
در دهه های قبل زنی در آلمان و فرانسه ادعا کرده بود که آناستازیا دختر تزار است که از شب کشتار 17 ژوئیه زنده مانده است ولی این امرثابت نشد.هنوز سپرده هائی که تزار نیکلا در بانکهای انگلیس پس انداز کرده بود بعلت بلا وارث ماندن بلا تکلیف مانده اند.
در اوائل سال 2007 استخوانهاى ديگرى در نزديکى مدفن تزار بيرون آمد که متخصصين روسى ميگويند به احتمال قريب به يقين استخوانهاى گمشده دو فرزند ديگر تزار هستند.
پس از فروپاشى شوروى طبق قانونى در روسيه کسانى که در تصفيه هاى ايدئولوژيک و سياسى توسط دولت اتحاد جماهير شوروي محکوميت يافته بودند يا وراث قانونى آنها مى توانند ادعاى اعاده حيثيت کنند. ولى دادستان کل مسکو اعلام کرده است که تزار و افراد خانواده اش نمى توانند از حق اعاده سياسى برخوردار شوند زيرا حکم قتل آنها رسما از طرف دولت صادر نشده بود.
چنانچه از آنان از طريق قضائى اعاده حيثيت ميشد، بازماندگان آنان ميتوانستند ادعاى توارث از ماترک اموال بنمايند.
بعضى ازکسانى که در باره وقايع اخرين سالهاي روسيه تزارى قلفرسائى کرده اند غیر واقعبینانه راجع وى قضاوت کرده اند. از جمله نوشته اند که: " نيکلاى رومانف مرد بى سواد و بى صلاحيت و بى عرضه اى بود که نقش بسیار مهم و تعيين کننده اى در کشاندن روسيه به يک انقلاب کمونيستى داشت".
يا اينکه: "آخرين تزار روس يک شخصيت فاجعه بار بود".
يا اينکه: او در رهبرى روسيه مصداق"Right Man, in Wrong Place, at the Wrong Time" بود.
بسيارى از اين ایرادات واردبود. نيکلاى رومانف مرد مذبذب و بى اراده اى بود که به راحتى تحت تاثير ديگران قرار ميگرفت ولى ظرفيت او در حدى نبود که بتواند ايجاد انقلاب کند.
روسيه در 1917اگرچه پهناور ترين امپراطورى جهان بود ولى هنوز دوران فئوداليته را ميگذراند. اگرچه چند سالى بود که برنامه هاى صنعتى شدن را آغاز کرده بود ولى همچنان از نظر اقتصادى عقب مانده بود.
روسيه از نظر توسعه سياسى نيز عقب مانده بود.نه حزب سياسى داشت و نه انتخاباتى در کار بود ونه مردم از حقوق مدنى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى برخوردار بودند.
در چنين شرايطى از وضعيت اجتماعى ، روسيه، تزارى مانند نيکلاى دوم داشت. نيکلا تربيت شده دست پدرخود(الکساندر سوم) بود که معتقد بود پسرش عرضه هيچ کارى را ندارد. بهمين دليل وقت خود را در اموزش حکومت دارى به او تلف نکرد.آلکساندر سوم که مرگ مفاجات را پيش بينى نکرده بود فکر ميکرد که پسرش وقتى بزرگتر شد "آدم" خواهد شد.
ولى ناگهان اجل پدر سر رسيد و بگونه غير مترقبه اى نيکلاى 26 ساله خود را در مقام "اتوکرات" وقدرت مطلقه و امپراطور سرتاسر روسيه، پادشاه لهستان و گراندوک فنلاند و دهها عنوان ومقام ديگر ديد که در آن رژیم هيچکس خود را مسئول نميدانست ومسئوليت همه کارها با اوبود و ديگران فقط فرمانبردار بودند و برخوردار از مواهب.
اينها در شرائطى بودند که فضاى سياسى اجتماعى توسعه یافته اروپاى غربى درروسيه رخنه و رسوخ کرده بود و ديگر روسيه با روش وقواعد پترکبير ويا حتى دوران پدرنیکلا نیز قابل اداره نبود.
در چنين شرائطى با نوه دخترى ملکه ويکتوريا که يک شاهزاده المانى 22 ساله بود ازدواج کرد. آلکساندرا عليرغم اصل و نسبش از نظر اجتماعى و سياسى بيسواد بود ولى از نظرروحى به نيکلا مسلط بود. اين امر باعث شد که تزار را در موارد مهم وادار به تصميمات مغشوشى کرد. نه نيکلا براى حکومت به امپراطورى پهناورى چون روسيه تربيت شده بود ونه الکساندرا.
اين بدان معنى نيست که اگر پدرش الکساندر سوم در زمان او تزار روس بود ، روسيه به جنگ کشيده نميشد ویا در انجا انقلاب نميشد. این واقعیتی بود که بسيارى از از مشکلات اقتصادى و سياسى را نيکلاى دوم از زمان پدرش به ارث برده بود.
نيکلاى دوم اگرچه بزبان فرانسه و انگليسى مسلط بود ولى شناخت و آگاهى از مردم،سياست و حکومت نداشت.شايد اگر او در يک رژيم سلطنتى داراى قانون اساسى حکومت ميکرد ميتوانست براى نقش يک پادشاه نمادين و بى مسئوليت بخوبى ايفاى نقش کند ولى در جايگاه يک امپراطور حکومت گر هرگز!
روسيه در سالهاى اوليه قرن بيستم روسيه در يک رکود اقتصادي بسر ميبرد. اين وضعيت موجب نا ارامى هاى شهرى و روستائى شد. اين نا ارامى ها موجب شد که روسيه براى کنترل اوضاع به يک جنگ خارجى با ژاپن کشيده شود.
شکست روسيه در جنگ با ژاپن حوادث انقلابى منتهى به انقلاب دوما 1905 شد.
نقطه شروع واقعى انقلاب روسيه را بايد نهم ژانويه 1905 دانست که اعتراضات و راه پيمائى بزرگى به سمت کاخ زمستانى تزار در تظلم به وي براى شرائط بسيار بد کارگران و استثمار سرمايه داران و کارخانه داران بايد دانست که منتهى به حوادث "يکشنبه خونين " شد که در ان پليس و قزاقها به روى تظاهر کنندگان اتش گشودند و تعدادزيادى کشته شدند.
با اينکه تزار در کاخ زمستانى نبود ودستور اتش را نداده بود،همه اينها به پاى او نوشته شد و بعدها موج اعتراضات گسترده شد و به شهر ها و روستاها کشيد و ادامه يافت.
بالاخره تزار براى پاسخ دادن به اين نا ارامى هاى گسترده و ساکت کردن آنهاوهمراه کردن روشن فکران اعلاميه اکتبر 1905 خصوص درازادى هاى مدنى و سياسى و ازادى اجتماعات و سنديکاها را صادر کرد و "دوما"ى روسيه که در ان نمايندگانى بصورت غير مستقيم از طبقات مختلف مردم انتخاب ميشدند را تاسيس کرد.
در همين ايام بود که تزار بعد از چهار دختر داراى فرزند پسرى بنام الکسى شد که ميبايست وليعهد روسيه مى شد. ولى وليعهد مبتلى به بيمارى هموفيلى بود که از نظر ژنيتيکى از طريق مادر به پسر بارث مى رسيد. لذا ملکه الکساندرا از اين بابت احساس عذاب وجدان ميکرد و بهر کارى براى حفظ جان الکسى متوسل مى شد. از اينجا بود که مريد راسپوتين شد و تحت تاثيراو قرار گرفت.
با رفتن تزار نيکلا به خط مقدم جبهه وباز شدن پاى راسپوتين به کاخ سلطنتى شايعات مناسبات غير اخلاقى راسپوتين روز به روز اوج مى گرفت.
شايد دليل نهائى انقلاب اکتبر روسيه ، صنعتى شدن سريع و ديرهنگام روسيه در سالهاى قبل از جنگ و دوران جنگ بود. فشار کمبود و گرانى جنگ بدوش کارگران و کشاورزان بود ولى سود صنايع به جيب سرمايه داران مى رفت.
فراموش نمى توان کرد که محافل روشنفکرى و مطبوعات اروپاى غربى سيستم خودکامه و غير دموکراتيک روسيه تزارى را نمى پسنديدند و آنرا مورد انتقاد قرار مى دادند که با گسترش مطبوعات در روسيه تاثير خود را گذاشتند.
اين همان فضائى بود که از طريق مطبوعات محدود در زمان انقلاب مشروطه به ايران نيزسرايت کرد و موثر بود. تمام این قصه و تاریخ را که گفتم به یک طرف ، واقعیت این بود که دوران او بسر رسیده بود.
نظر شما :