گفتگوی تمدن ها این بار با ادبیات آمریکای لاتین

۱۸ آذر ۱۳۸۶ | ۱۵:۲۳ کد : ۱۱۷۱ آمریکا
سيد محمد خاتمى رئيس موسسه بين المللى گفت و گوى تمدن ها که به مکزيک سفر کرده با رئيس جمهور اين کشور ديدار کرده و همچنين در کنفرانس گفت‌ و گو براى صلح در مکزيک شرکت کرده است. رئیس موسسه بین المللی گفت و گوی تمدن ها در دانشگاه گوادالاهارا نیز سخنرانی کرد.
گفتگوی تمدن ها این بار با ادبیات آمریکای لاتین

سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران و رئیس موسسه‌ بين المللى گفت‌وگوى فرهنگ‌ها و تمدن‌ها که به مکزیک سفر کرده است، شامگاه چهارشنبه پنجم دسامبر با رئیس جمهور مکزیک دیدار و گفت و گو کرد.

 

آقای خاتمی و رييس جمهور مکزيک درباره راه هاى گسترش تلاش ها در زمينه گفتگوى تمدن ها و احترام به ارزش هاى فرهنگى بين تمام کشورهاى جهان گفت وگو و بر ضرورت گفت و گو بین تمامی جریان ها و افکار تاکید کردند

 

دفتر ریاست جمهوری مکزیک در بیانیه ای رسمی اعلام کرد فيليپه کالدرون رئيس جمهور مکزيک شامگاه چهارشنبه با محمد خاتمى رئيس جمهور پيشين ايران و رئيس موسسه‌ بين المللى گفت‌وگوى فرهنگ‌ها و تمدن‌ها که به اين کشور سفر کرده است، ديدار و گفتگو کرد.

 

در این بیانیه رسمی آمده است که آقایان کالدرون و خاتمى در اين ديدار درباره راه هاى گسترش تلاش ها در زمينه گفتگوى تمدنها و احترام به ارزش هاى فرهنگى بين تمام کشورهاى جهان گفتگو کردند.

 

"طرفین بر ضرورت گفت و گو بین تمامی جریانات و افکار تاکید کردند."

 

رييس موسسه‌ بين المللى گفت‌ وگوى فرهنگ‌ها و تمدن‌ها سه شب چهارم دسامبر عازم مکزيک شد و در سفری 4 روزه علاوه بر دیدار و گفت و گو با شخصیت های سیاسی و فرهنگی مکزیک، در ميزگرد دانشکده مکزيکوسيتى با موضوع "گفت‌وگو براى صلح" به بيان ديدگاه‌ها و نظرات خود پرداخت.

 

 

سخنرانی در دانشگاه گوادالاهارا و دعوت از نخبگان مکزیکی

 

متن کامل سخرانى سید محمد خاتمى که موسسه گفت و گوی فرهنگ ها آن را منتشر کرده است به شرح زیر است.

 

آقاى رئيس !

خانمها و آقايان !

دوستان عزيز!

 

از آخرين سالهاى دهة ‌نود تا کنون يعنى نزديک به ده سال است که من در مجامع گوناگون فرهنگى و سياسى در موضوع "گفتگوى تمدنها"سخن گفته ام و اين سخنان هر مرتبه متمرکز بر توضيح وجهى از وجوه متکثر و متفاوت مسئله گفتگو، معنى فرهنگ، مفهوم تمدن، نسبت ميان گفتگو و تمدن، نسبت ميان تاريخ و تمدن و نهايتا امکان، امتناع يا ضرورت گفتگوى تمدنها به مثابه يکى از راههاى مبارزه با خشونت، ترور، جنگ و سلطه بوده است.

 

 اين مسائل چنان گسترده، متنوع و عميق است که نمى توان انتظار داشت همة‌ آنها را در طى يک نشست و يا يک سمينار يا حتى چند دوره درس دانشگاهى به حد لزوم تبيين و تشريح کرد اما توجه به طولانى بودن راه به معنى تجويز نا اميدى و بى عملى نيست بلکه به عکس چون ما را گريزى از پيمودن اين راه نيست، پس تعلل و تکاهل وجهى ندارد. راه وقتى راه همة‌ بشر است، پيمودن آن تکليف همه انسانهاست؛ البته دراين راه طبعا کسانيکه که تجربه هاى طولانى نظرى و عملى دارند  مى توانند ما را در انتخاب بهترين مسير کمک کنند.

 

طى اين طريق، هم مستلزم اقناع مردم و تشويق ايشان به اين مهم است و هم مستلزم پاسخ گفتن به انتقادها و ايرادهايى است که دائما از طرف مخالفان پيشنهاد گفتگوى تمدنها بيان شده است؛ اين نظريات مخالف همچون اصل نظريه داراى لايه هاى مختلفى است؛ بعضى اشکالات، صرفا ماهيتى سياسى دارند؛ بعضى  لباس تاريخ و تجربه هاى تاريخى را به تن مى کنند؛ بعضى از منتقدان با توجه به وجوه بيگانه ستيزى تمدنها ، اديان و فرهنگها آنرا امرى بسيار بعيد و بلکه غير ممکن مى دانند و حتى سخن از جدال و يا جنگ تمدنها مى کنند و جمعى اين پيشنهاد را مريض معيوبى مى بييند که مبتلا به درد مزمن نوعى احساسات گرايى (سانتى منتاليسم) و يا رومانتيسيسم  سياسى است؛ بعضى آنرا ادامه ميل ارضاء نشدة روياپردازى و اتوپياگرايى کسانى مى دانند که از وحشت وضع کنونى عالم و به لحاظ عدم توانايى در بر داشتن گامهاى "واقعى"براى مبارزه با آن، به نظريه پردازى هاى غير ممکن روى آورده اند.

 

بعضى از اين انتقادها و ايرادها بسيار جدى است و اگر ما پيشنهاد دهندة‌ گفتگو هستيم طبعا در قدم اول ناگزير بايد با جدى ترين مخالفان اين پيشنهاد گفتگو کنيم و سعى کنيم در قدم اول سخن ايشان را به دقت گوش کنيم و منظور آنها را تا جائى که در توان ما است دقيقا بفهميم و سپس اگر پاسخى براى آنها داريم- که حتما داريم - ارائه دهيم علاوه بر پاسخ هاى فلسفى  يکى  ديگر از آن پاسخها – چنانکه در ادامه سخنانم روشن خواهد شد – پاسخى است که مکزيک و آمريکاى لاتين مى توانند به جهان عرضه کنند و آن در يک کلام عبارت است از توجه به رمان و شعر و بطور کلى ادبيات به مثابه راهى که زندگى را ممکن مى کند ، زندگى را زيبا مى کند و عشق – آن پرندة‌ هجرت گزيدة زمان ما را – به رجعتى دوباره در ميان ما، دعوت مى کند. براى توضيح اين چند جمله اخير بايد فعلا از آنها فاصله بگيريم .

 

خانمها و آقايان!

حضار محترم!

در تاريخ فلسفه، مخصوصا در دورة ‌قرون وسطى، يکى از معروفترين مجادلات فلسفى و کلامى، مطلبى بود که در منابع فلسفى به "مناقشه در باب کليات" معروف شده است. اين بحث طبعا به سخنان امروز من ارتباطى ندارد اما منظور من از اشاره به آن اين بود که بگويم در دورة ما توجه به مسئله کليات از وجهى ديگر مجددا احيا شده است وجهى که با بحث ما درباره گفتگو و خشونت کاملا مربوط مى شود.

 

در دورة جديد و از اوايل قرن بيستم به اين طرف، در ادامه پروژه کانت در نقد متافيزيک، نکاتى مطرح شده است که به لحاظ فلسفى گرچه کاملا و از بن و ريشه جديد نيست –چنانکه مسئلة"کاملا جديد"در فلسفه چندان معناى روشنى ندارد- اما داراى رويکردى تازه به مسئله نزاع قديمى در باب کليات است.

 

در اين دوره گفته اند که "مفهوم کلى" مفهومى است که ادعاى برابرى براى چيزهاى نابرابر مى کند؛ مفهوم کلى کوه، همة‌کوههاى عالم را برابر مى کند چون به يک نحو بر همة آنها صدق مى کند و لذا نتيجه مى گيرند که مفاهيم، خود محصول برابر دانستن امور نابرابر است.

 

 فرديت اشياء منفرد که داراى وضعيتى و کيفيتى اختصاصى هستند، در جريان انتزاعى شدن قربانى مى شوند. مفهوم کلى تنها پس از اعمال "خشونت" بر مفاهيم جزئى و قربانى کردن مميزات آنهاست که در ذهن حاصل مى شود پس تفکر – که چاره اى جز انتزاع کلى از جزئى ندارد- نهانى ترين و همزمان مهمترين عمل خشونت آميزى است که انسان در نهانخانة ذهن خود مرتکب مى شود و بى جهت نيست که همة جنگها و خشونت هاى تاريخى و اجتماعى با تکيه بر همين مفاهيم کلى که خود از طريق اعمال خشونت پديد آمده اند همچون مفاهيم فرهنگ، هويت، تمدن و اصالت، تحقق يافته اند.

 

اينها مفاهيم انتزاعى و کلى هستند که خود پس از قلع و قمع رقيبان بر تخت قدرت تکيه زده اند و پس از استقرار، خود به گسترش دامنة‌ آتش جنگ و خشونت پرداخته اند؛ اصلا آنچه ما تمدن مى ناميم چيزى جز يک صورت غالب و پيروزى  از  صور ممکن تمدن نيست که بر اجساد ساير تمدنهاى مقهور و ضعيف "پرچم پيروزى" خود را برافراشته است.

 

پس خشونت هم ذاتى تفکر است و هم لازمة تحقق خارجى آن تفکر يعنى تاريخ.

 

ورود به اين بحث و توضيح و نقد نظريات منتقدان خود مستلزم ورود به يک بحث پيچيده و فلسفى است که شايد طرح آن اکنون چندان ضرورتى ندارد؛ اما آنچه به سخن امروز من مربوط مى شود اينست که حتى اگر بدون هيچگونه ايراد و اشکالى اين انتقادها را بپذيريم- که بديهى است چنين نخواهيم کرد- باز مى توان گفت جائى که جزئيت و فرديت واقعيت نجات پيدا مى کند و با نجات آن مى توان بر خشونت، ترور و جنگ غلبه کرد جائى جز سرزمين ادبيات و باغ شعر و رودخانه رمان  نيست؛ سرزمينى که مکزيک  بى شک يکى از مصاديق بارز آن در دورة‌ جديد است.

 

آقاى رئيس!

 خانمها و آقايان!

 

از قرن شانزدهم تنها بيست و يک سال گذشته بود که در سيزدهم آگوست، مکزيک به دست سپاهيان اسپانيا فتح شد. فتح مکزيک تنها گشوده شدن دروازه هاى شهرها و فروريختن حصار دفاعى مردمان ساکن مکزيک نبود، شمشير اسپانيا تنها تن مردمان را نمى خست و سپاهيان سواره و پياده اسپانيائى تنها بر خاک مکزيک تسلط نمى يافتند همزمان و درست همراه اين وقايع روح و حافظه و قلب مکزيک ميهمانان تازه اى به خود مى پذيرفت، ميهمانانى که خود در جاى ديگرى از دنيا ميزبان بودند ميزبان اديان بزرگ و تمدنهاى برخاسته از آنها.

 

اسپانيا سرزمينى بود که يهوديان و مسيحيان و مسلمانان در آن سکنى گزيده بودند و تجاربى از زندگى مشترک، تجاربى مشحون از حوادث تلخ و شيرين ، جنگ و صلح، گريه و خنده، فراهم آورده بودند. يکى از نکات غريب تاريخ اين است که سال کشف آمريکا مقارن است با سال اخراج يهوديانى که تحت کنف حمايت حکومت اسلامى در اسپانيا به عالى ترين مقامات رسيده بودند مطابق شواهد قطعى تاريخى، يهوديان اسپانيا عالى ترين مناسب ادارى و مشاغل اجتماعى را در زمان حکومت مسلمانان در اندلس در اختيار داشتند و يکى از تلخ ترين حوادث آن زمان عبارت است از اخراج آنها به دست فاتحان آندلس.

 

 به هر حال فرهنگ اسپانيائى خود مولف بود از سه فرهنگ يهودى، مسيحى و اسلامى، آهنگ موسيقى عربى و تصاوير برگرفته از ادب اسلامى در موسيقى و زبان اسپانيائى تا همين امروز کاملا قابل تشخيص است. از طريق اسپانيا دين مسيحيت و فرهنگ اسلامى و يهودى به قارة امريکا و به مکزيک آمد. يکى از نويسندگان متاخر آمريکاى لاتين يعنى بورخس داستانى دارد که مستقيما از تصويرى که قرآن از مسئله فهم و تجربة زمان در ضمن يکى از داستانهاى خود بيان مى کند اقتباس کرده است.

 

گرچه رجوع بورخس براى اخذ اين تصوير از قرآن مى توانست بدون سابقة هجرت فرهنگ اسلامى از طريق فاتحان اسپانيايى به آمريکاى لاتين نيز اتفاق بيفتد اما بى شک تکرار اين اقتباسها توسط شاعران و داستان نويسان و هنرمندان اين مرز و بوم خود مويد ارتباطى است گسترده تر از حوادثى که به نحو تصادف در جهان فکر و ادب صورت مى پذيرد.

 

مکزيک تنها در آغاز قرن شانزدهم، محل تلاقى فرهنگهاى بزرگ جهان از يک طرف و ميراث کهن تمدنى وفرهنگى خود از طرف ديگر نبود بلکه بزرگترين نمايندگان ادبيات معاصر مکزيکى نيز کسانى هستند که با حوزه هاى مختلف فرهنگ و تمدن بشرى آشنا هستند آنها با روحية جذب و ادغام و ترکيب عناصر فرهنگى، فلسفى و زيباشناختى از حوزه هاى گوناگون دانش و معرفت بشرى توانسته اند زيباترين آثار ادبى دورة ما را فراهم آورند.

 

 اينکه اکتاويوپاز Octavio paz  هند شناس، بودائى شناس متخصص فرهنگ قديمى مکزيک، (فرهنگ قبل از هجرت اسپانيائيها) و متخصص ادبيات اروپائى و مخصوصا نويسندگان دورة جديد است خود به تنهائى شاهدى بر  اين روحية قدرتمند نخبگان مکزيکى در امر اخذ و جذب و ترکيب و ادغام فرهنگ ها و معارف بشرى است به نحوى که کارلوس فوئنتس (Carlos Fuentes) و ماريو وارگاس يوسا (Mario Vargas Liosa )  فرهنگ مکزيکى را فرهنگ آميختگى ناميده اند . اين آميختگى به معناى در کنار هم قرار دادن تصادفى عناصر ناهماهنگى از فکر و فرهنگ نيست آميختگى فرهنگى براى پاز بعد از طعم لايه هاى عميق و پوشيده فرهنگ هاى دور دست و فرهنگ اروپائى و فرهنگ قديمى مکزيکى فراهم آمده است او وقتى مى پرسد" آيا تولد مرگ است يا مرگ تولد؟"  همزمان انسان فرهيخته را به ياد دو سرچشمه اصيل و قديمى اين سخن مى اندازد: يکى از آن دو سرچشمه فکر بودائى و سرچشمه ديگر معرفت زلال عرفان اسلامى است چنانکه از پيامبر اسلام نقل شده است که مردمان خوابند و در وقت مرگ بيدار مى شوند.

 

در حقيقت طبق اين تعريف زندگى انسان خوابى است که به سمت مرگ جريان دارد. و تولد گويا شروع شتافتن به سوى مرگ است اين بيان در واقع تعبير ديگرى است از اين سخن که آدمى زاد در وقت تولد چندان پير هست که بميرد. کتاب "هزارتوى تنهايى"  نويسنده مکزيکى که در 1950 نگاشته شده است گويا سرچشمه الهامى است براى "صدسال تنهائى"  نويسنده ديگرى از همين قاره و اين صد سال تنهائى و آن هزارتوى تنهائى هردو بيانگر تجربة هزاران سال تنهائى انسان شرقى در مذاهب گوناگون عرفانى و تجربه هاى رنگارنگ شهودى شرق است.

 

آمريکاى لاتين و از آن جمله مکزيک در دهه هاى اول قرن بيستم پرچمدار عظيم ترين تحولات چشمگير در حوزة داستان نويسى بوده اند. هيچ حادثه بزرگ تاريخى را  نمى توان به تصادف صرف تقليل داد. تمام تاريخ بشر را اگر طبق مذهب فلسفى هراکليت "بازى" بدانيم اما قطعا تاريخ جوامع انسانى بازيچه نيست؛ فاصله اى طى ناشدنى است ميان بازى در معناى عميق فلسفى آن-  آنگونه که هراکليت از آن سخن گفته است- با بازيچه بودن و تصادفى بودن حوادث تاريخي. اگر بپرسيم چرا رمان بزرگترين نمايندگان دورة اخير خود را از آمريکاى لاتين و مکزيک انتخاب کرده است حتما سئوالى با معنى، دقيق و بسيار مهم پرسيده ايم.

 

پاسخ گفتن به اين سئوال خود مستلزم تبيين و تشريح وجوه آشکار و پنهان خلاقيت ادبى وهنرى است کارى که بايد فيلسوفان و منتقدان ادبى و جامعه شناسان ادبيات به آن بپردازند. از آن ميان من شايد بتوانم تنها به اين نکته اشاره کنم که رمان، عرصه سخن و عمل آدمهاى مختلف است. رمان در ذات خود چند صدائيست و با توجه به يکى از خصايص اصلى فرهنگ آمريکاى لاتين که در اينجا بر شمرديم تعجب آور نيست اگر اين نوع ادبى در اين سرزمين گسترش يابد.

 

بعد از توجه به اين نکته يعنى بعد از توجه به تکثر ذاتى فرهنگ مکزيکى بايد بدانيم که اين کثرت هنگامى خلاق خواهد بود که منجر به تجديد حيات و جوانى بازيافته و استحالة درونى "Transfigyrazion" بشود.

 

چنانکه مثلا در سخنان گوته، يونانيان و ايرانيان و اروپائيان قرون وسطى و متفکران دورة جديد از جمله اسپينوزا و شيلينگ و لايبنيتس همه با هم حاضرند و در سهروردى، فيلسوف ايرانى، فرهنگ ايران باستان و تعاليم زرتشت و فلسفة يونانى و حکمت اسلامى و تصوف و شعر ايرانى، جهان هاى متداخل در يکديگر هستند و سهروردى به سحر فکر و جادوى تخيل در ميان آنها مى لغزد و پيش مى رود.

 

 در ادبيات معاصر مکزيک نيز تعاليم بودايائى و آئين هندو و رمان فرانسوى و جهانى که  مخلوق تولستوى و داستايوفسکى است و سفر بى انتهاى تخيل آزاد هنرمندان سوررئاليست همه و همه چونان برکه هاى متصل و گوناگونى از شعر و فلسفه و داستان و فرهنگ هستند که نويسندگان بزرگ مکزيکى در دورة معاصر توانسته اند از آنها عبور کنند و با اين عبور نيز ما را با اين عوالم مختلف آشنا کنند.

 

تکثر، صرفا مزيت نيست زيرا ممکن است ما را به نيهيليسم، به هرج و مرج فکرى و آشوب هاى بزرگ سياسى و اجتماعى رهنمون شود. تکثر وقتى متعلق تفکر واقع شود، وقتى آينه اى شود براى شناخت محدوديت هاى جهان هاى تک ساحتى، وقتى ما را به غناى بيکران فکرى و فرهنگى بشر رهنمون شود و در يک کلام، موجب معرفت آدميان به يکديگر شود- چنانکه قرآن مى گويد- در اين صورت فضيلت و مزيت است.

 

نحوه بيان جهان هاى گوناگون نيز همچون تجربه خود اين جهان ها واجد اهميت است؛ همانگونه که يکى از منتقدين بزرگ ادبيات (ميلان کوندرا) گفته است "نويسنده معاصر مکزيکى (کارلوس فوئنتس Carlos Fuentes) در کتاب "زمين ما"  توانسته است در قالب رمان به جوهر روياگونه اى دست يابد که در آن اعصار تاريخى مختلف در نوعى فرا تاريخ شاعرانه و رويايى گردهم آيند".

 

در سير تاريخ انديشه بشرى، ما با حقيقتى به نام فرهنگ قاره اى يا منطقه اى کم و بيش مواجه ايم- اين "کم و بيش" در اينجا معناى دقيق و مهمى دارد. "فرهنگ اروپا" حقيقتى است مستمر از يونان سه هزار سال پيش تا امروز، اما فرهنگ آسيا به چه معناست؟

 

 فرهنگ چين و هند و ايران، فرهنگهاى قديمى – شايد قديمى تر از يونان – هستند اما مبناى يک فرهنگ قاره اى واقع نشده اند. فرهنگ آمريکاى لاتين بخشى از تقدير تاريخى و فرهنگى و پاره اى از واقعيت ملموس حاضر در زندگى روزمرة مردمان است.

 

فرهنگ قاره اى آمريکاى لاتين به مثابه فرهنگى واحد در سرتاسر اين منطقه جغرافيائى وجود دارد و از اينجاست که شاعران و متفکران آمريکاى لاتين به آسانى لغزيدن ماهى ها از آبگيرى به آبگير ديگر از کشورى به کشور ديگر هجرت  مى کنند-بوليوار(Simon Jose Bolivar) ونزولائى  به پرو مى رود و سن مارتين آرژانتينى به اکوادور کمک مى کند.

 

"وطن" دراينجا فراتر از مرزهاى سياسى است. زبان و اسطوره و طبيعت و دين و رنج مشترک، عناصر اصلى اين وطن گسترده هستند. تاثير غريب رمان و شعر آمريکاى لاتين نيز ناشى از همين نکته است. در اين وطن بزرگ سه رودخانه ازلى عشق و مرگ و رنج – رنجى که نسبت يکسان با عشق و مرگ دارد- جاريست و حاصل اين جريان بى وقفه، اسطوره در ديروز و شعر و رمان و سياست در امروز بوده است.

 

راز اينکه صداى سياستمدارانى که همزمان رنج و اميد تاريخى اين وطن گسترده را بازتاب مى دهند به خوبى شنيده مى شود چيزى جز حضور مستمر حافظه تاريخى و آگاهى به ذخاير آن حافظه نيست.

 

گويى رودخانه هاى عظيم آمريکاى لاتين نشانه هايى طبيعى هستند برگرفته از  رودخانه هاى اساطيرى روح مردمى که از پيوند تمدن هاى باستانى و فرهنگ و تمدن مهاجران مسيحى اروپائى متولد شده اند. اين تولد بى آشنايى مکزيک با جهان گستردة فکر و تخيل قاره هاى ديگر زمين شدنى نبود و بى جهت نيست که درباره اکتاويوپاز گفته اند که او پلى شد براى آشتى جهان و مکزيک.

 

 ادبيات آمريکاى لاتين و از آن جمله مکزيک قبل از اينکه به "رئاليسم جادوئى" متّصف شود در ذات خود رئاليته و جادو را جمع کرده بود، جادوى آن همان جادوى شعر و خيال و استعاره و رئاليته آن سياست و اقتصاد و تحولات اجتماعى بود. اينکه سياست، شعر و رمان در آمريکاى لاتين بيشتر از ساير نقاط در هم تنيده شده اند، امرى بديهى است چون بزرگترين شاعران و نويسندگان اين ناحيه همزمان، ديپلمات و روزنامه نگار نيز هستند.

 

نيمه دوم قرن بيستم – نيمه شکوفايى ادبيات آمريکاى لاتين- صفاتى مختص به خود و کم نظير در تاريخ معاصر دارد. در اين پنجاه سال اگر چه جهان شاهد تکرار دو جنگ جهانى که در نيمه اول آن قرن پيشامد، نبود اما آتش جنگ، هيچ گاه در جهان خاموش نشد و مردمان شرق و غرب عالم هيچ شبى را بى وحشت از جنگ و نابودى به صبح نرساندند.

 

تقسيم برلين در چند سال بعد از اول جنگ نشانة تقسيم جهان به دو اردوى متخاصم بود که بايد بر سر تقسيم منافع جهان مسابقه اى بى پايان در دروغ گويى و تعرض به حقوق اوليه انسانها برپا مى داشتند . جنگهاى وحشتناک در ويتنام و شبه جزيره کره و کامبوج و افريقا و بهارخزان زدة پراگ و تجاوز به بوداپست و وحشت ماجراى خليج خوکها و تجاوزات مکرر اسرائيل به اردن و سوريه و مصر و فلسطين و توزين امور سياسى با مکيال و ميزان دو گانه، آن هم با وقاحت و گستاخى، گوشه اى است از رنج  بى پايان آدميان در اين سالها؛ و ادبيات درخشان مکزيک و شيلى و کلمبيا و کوبا بازتاب اين رنج و پژواک اين فرياد است.

 

خانمها و آقايان!

دوستان عزيز!

آنچه ما آن را در عرصه سياست و اقتصاد "واقعيت" مى ناميم خود از ريشه و بنياد برآمده از تخيلات گوناگون ماست.

 

 "واقعيت" سياسى به لحاظ فلسفى ذاتا متغاير است با "واقعيت" فيزيکي. اگر واقعيات طبيعى جهان خارج مولود ارادة ما نيست و ارادة انسانى تنها مى تواند تا سطح معينى در آن نفوذ کرده و احيانا تغييراتى را در آن باعث شود اما واقعيات سياسى و اجتماعى تماما ناشى از اراده انسانى است؛ اراده اى که خود از آبشخور زلال يا گل آلود خيالات آدميان سيراب مى شود. با توجه به اين نکته است که قدرت کلمه و نيروى عظيم تاثير خلاقيت ادبى بر تحولات عظيم انسانى و اجتماعى به خوبى آشکار مى شود و مسئوليت سترگ اخلاقى نويسندگان وطن شما به خوبى روى مى نمايد.

 

صداى نويسندگان شما در دورترين نقاط جهان شنيده مى شود و به بخشى از آرزوها، روياها، غم ها و شاديها و خيالات مردمان سراسرجهان تبديل مى شود و مردم در روز چنان رفتار مى کنند که شب آن را در رويا ديده اند؛ خوابهاى ما تنها خواب نيست، خوابهاى ما سرچشمة واقعيت است، خوابهاى ما مادرانى هستند که مى توانند ديو يا فرشته بزايند و نويسندگان مى توانند در تسخير جهان به دست  قواى اهريمنى و تبديل دنيا به دوزخ يا در گشايش جهان با لبخند فرشتگان و تبديل زمين به قطعه اى از آسمان شريک باشند.

 

نويسندگان فرهيختگان و متفکران بزرگ مکزيکى بايد کارگزاران و هواخواهان خير و عدالت و صلح را در جهان کمک کنند چنان که تا کنون نيز چنين کرده اند.

 

بيائيد فرا بخوانيم همة انسانها را به صلح به عدالت و به عشقى که شاعر شاعران جهان يعنى حافظ صدايى از صداى سخن او خوش تر نشنيد و گفت: از صداى سخن عشق نديدم خوش تر /  يادگارى که در اين گنبد دوار بماند.

 

متشکرم.

 

 

 


نظر شما :