چرا نمیتوان به روسها اعتماد کرد؟
دیپلماسی ایرانی: این روزها بحث راجع به نقش روسیه در روابط ایران و ایالات متحده آنچنان گرم است که نمیتوان به آسانی از آن عبور کرد. از همگامی روسها در تحریمها علیه ایران گرفته تا عدم تحویل موشکهای اس_300 به ايران و موافقت روسيه راجع به استقرار سپر دفاع موشکی امريکا در شرق اروپا به بهانه مقابله با تهديد ايران و کره شمالی.
اما آنچه از همه بيشتر توجهات را به خود جلب میکند اين است که منتقدان روابط ايران و روسِه، پيوندهای تهران-مسکو را سست میپندارند و معتقدند اساسا روسها از بدو امرغيرقابل اعتماد بوده و هستند. در اين يادداشت با نگاهی متفاوت در پی توضيح اين مسئلهام که اساسا چرا نمیتوان به روسها اعتماد کرد؟
تأثیرات هویت بر سیاست خارجی
در باب تأثیر هویت بر سیاست خارجی جنبهای از امنیت مطرح میشود که در چارچوب گسترده سیاستهای امنیتی و خارجی دولت قرار دارد.
این جنبه خاص از امنیت در ساخت روابط بین دولتی شکل میگیرد. باری بوزان مینویسد مسئله انتخاب استراتژیک با این نکته شروع میشود که هدف سیاست امنیت ملی این است که مملکت ایمن باشد و اگر امکان حصول امنیت مطلق را رد کنیم، دستکم به قدر کافی ایمنی داشته باشد.
این که چگونه این امر قابل حصول است، باعث گشودن بحث استراتژیک درباره ارتباط متقابل هدفها و وسیلهها میشود. بر این اساس با کمی تسامح و تأمل میتوان نظریات و مدلهای سیاستگذاری خارجی را برای مطالعه راهبردهای امنیتی واحدها به کار گرفت.
از منظر سازهانگاران ایدهها و انگارهها صرفاً قواعد یا نقشههای راه نیستند بلکه برعکس ایدهها و انگارهها به بازیگران و کنشهای آنها در سیاست جهانی شکل میدهند، همانگونه که «تد هوف» بیان میدارد هویتها با تعریف کیستی بازیگران به شدت بر وجود مجموعهای از منافع یا ارجحیتها در انتخاب یک اقدام در حوزهها و در رابطه با بازیگران خاصی دلالت دارند. سازهانگاران حفظ خویشتن را به عنوان یک هدف امنیتی مطرح میکنند. خویشتن از دیدگاه این نظریه تجلی یافته در هویت است، هویت مفهومی رابطهای است که در یک ساختار اجتماعی شکل میگیرد. اساساً با تعریف خودمان از خویشتن به طور همزمان دیگری را مجزا کرده و تعریف میکنیم. بنابراین تهدیدات و فرصتها یا امنیت و ناامنی در چارچوب هویت شکل میگیرد و در طی روابط معنی میشود.
درون مایه اصلی کتاب فرهنگ امنیت ملی نوشته پیتر کاتزنشتاین این است که منافع امنیت ملی توسط بازیگرانی تعریف میشود که به عوامل فرهنگی پاسخ میدهند. البته این بدان معنا نیست که کاتزنشتاین، قدرت را به معنای قابلیتهای مادی بیاهمیت میداند، بلکه معتقد است آن دسته از دلایلی که دولتها و بازیگران سیاسی را به قدرت و امنیت متصل میسازد در تشریح رفتارهای آنها موثر است.
یک دولت به عنوان دولتی مثلاً لیبرال دموکراتیک به منزله آن است که این دولت در سیاست خارجی به دنبال اهداف خاصی میتواند یا نمیتواند برود و ترجیحات و الویتهای خاصی دارد اساساً هویتهای مبتنی بر نقش وابستگی به فرهنگ و در نتیجه دیگران را یک قدم جلوتر میبرند. اگر خصوصیاتی که به هویتهای نوعی شکل میدهند ماقبل اجتماعی هستند، هویتهای مبتنی برنقش بر پایه خصوصیات ذاتی شکل نمیگیرند و به همین دلیل تنها در رابطه با دیگران وجود دارند.
کسی نمیتواند به تنهایی هویتهای مبتنی بر نقش را اعمال کند چرا که بسیاری از نقشها محصول اشتراک در انتظارات هستند که در ساختارهای اجتماعی نهادینه شدهاند.
از طریق ایجاد پیوند بین هویتهای مبتنی بر نقش در سطح دولت (سازهانگاری) و ادراکات مبتنی بر نقش تصمیمگیرندگان (تحلیل سیاست خارجی )- که از این رهگذر موقعیت و نقش دولت در نظام بینالملل تعریف میشود و شاکلههای معرف خود از دیگری را باز میشناسد- میتوان تصمیمگیرندگان سیاست خارجی را به عنوان کارگزارانی که به طور جمعی دولت را به عنوان یک واحد اجتماعی نمایندگی میکنند تجسم کرد. در اینجا میتوان دریافت که ادراکهای مبتنی بر نقش تصمیمگیرندگان سیاست خارجی نیز منشأیی اجتماعی دارد، چرا که این ادراک ماهیتی رابطهای دارد و در بستری معنایی پردازش میشود. ادراکات مبتنی بر نقش در دولت بازتولید میشوند و ممکن است با گذر زمان دچار تحول گردند و به تبع آنها شکل و ماهیت متفاوتی از منافع و راهبردهای سیاست خارجی معنا شوند.
ونت مینویسد: جرج و کوهن سه نوع منافع ملی را تشخیص میدهند - بقای فیزیکی، خود مختاری و رفاه اقتصادی- که آنها را به شکل غیررسمی به عنوان حیات، آزادی و مالکیت توصیف میکنند. من نوع چهارمی را هم به آن میافزایم که احترام به نفس جمعی (Collective Self- Esteem) است که عبارت است از نیاز گروه به این که احساس خوبی نسبت به خود داشته باشد، یعنی نیاز به احترام یا منزلت.
ونت در ادامه مینویسد تصاویر منفی از خود معمولاً ناشی از تصور بیاحترامی یا نگاه تحقیرآمیز از سوی سایر دولتها است و بنابراین ممکن است در محیطهای بینالمللی بسیار رقابت آمیز به کرات رخ دهد (آلمانها پس از جنگ جهانی اول؟ روسها امروز؟) از دید ونت هویتها به این اشاره دارند که کنشگران کیستند یا چیستند. آنها انواع اجتماعی یا وضع موجود را نشان میدهند. منافع به آنچه کنشگران میخواهند اشاره دارد. آنها انگیزههایی را نشان میدهند که به تبیین رفتار کمک میکنند (میگویم کمک میکنند چون رفتار به باورهایی- ادراکهایی- در مورد چگونگی تحقق منافع در یک بستر خاص نیز بستگی دارد) منافع مستلزم وجود هویت است زیرا یک کنشگر تا وقتی نداد که کیست نمیداند چه میخواهد…
ممکن است خود هویتها با توجه به منافع برگزیده شوند (یعنی آنچه برخی خردگرایان میگویند)، اما خود این منافع مستلزم وجود هویتهای عمیقتری هستند، هویتها بدون منافع فاقد هر نوع نیروی انگیزشی هستند و بدون هویتها، منافع جهت ندارند.
هویت و منافع ملی روسیه
سیاست خارجی و امنیتی روسیه در سرتاسر تاریخش به عنوان جدالی میان ایدههای رقیب در مورد خویشتن و روابطش با دیگری نمود یافته است. پان اسلاویسم در برابر غربگرایی (یورو آتلانتیسم)، سوسیالیسم در یک کشور در برابر انقلاب جهانی، اروپا در برابر آسیا، همکاری جویی در برابر مواجهه طلبی و غیره از نمودهای این دوگانگی است.
این همزادی یا ثنویت هویت روسی را به خوبی میتوان در نمادهای روسیه مشاهده کرد. عقاب دوسر- یکی به سمت شرق و دیگری به سمت غرب- نمود بارز این مسئله است.
این ایدهها و مشخصههای هویتی در مورد خود به طور همزمان با تعریف از دیگری همراه و هم پیوند است عمدتاً هویت خصلتی ذاتی ندارد و درونزا نیست بلکه در چارچوب برای یا بر ضد - دیگری تعریف میشود.
همانگونه که سازه انگاری هم مطرح کرده این مسئله تأکید کننده آن است که هویت و شکل بندی آن فرآیندی است رابطهای در یک بستر اجتماعی هر تصمیم گیرنده سیاست خارجی بخشی از یک ساختار ادراکی اجتماعی است. این ساختار مشتمل بر هویتها و گفتمانهایی است که تکوین دهنده و قوام بخش فهم خویشتن است. همچنین فهم دیگر- دولتها- به طور همزمان بایستی مشتمل بر روابط متقابل میان این خویشتن اجتماعی پیچیده و چند لایه و دیگری خارجیاش باشد.
رهبران سیاسی به عنوان اعضایی از جامعه در سطح داخلی مطرحاند که نمیتوان آنها را جدا از ارزشها و انگارههای تکوین بخش آن جامعه در نظر گرفت، اما آنها انگاره و ارزشها را از متن یا بستر اجتماعیشان استخراج میکنند و از آنها به عنوان ابزارهای شناختی - ادراکی- جهت تعریف منافع در سیاستگذاری خارجی بهره میبرند.
«در تحلیل سیاستهای روسیه توجه به فرهنگ سیاسی این کشور دارای اعتبار ویژهای است. در این راستا تلقی عمومی نسبت به دولت، چگونگی رفتارهای سیاسی و تأثیر عوامل تاریخی بر رفتارهای سیاسی موجود در داخل و خارج و در سطح عام و خاص مردم روسیه مورد توجه قرار میگیرد. تا دوران پتر کبیر ایده یک حکومت خوب با اقتدارگرایی کامل همراه بود. با گسترش تمایلات غرب گرایانه در روسیه این ایده تضعیف شد ولی از میان نرفت. توجه به دولت متمرکز و قوی در روسیه در سنت تاریخی این کشور جای گرفت. آثار این برداشت در طول دوران اتحاد شوروی و حمایتهای تودهای آن ادامه یافت ولی تجربههای پس از نابودی اتحاد شوروی بیانگر ناامیدی فزاینده مردم روسیه از نظام سیاسی و اقتصادی جدید در این کشور است.
در واقع بررسیهای انجام شده در مورد فرهنگ سیاسی روسیه نشان میدهد در آغاز دهه 1990 دگرگونیهای چشمگیری در آن در حال شکل گرفتن بود که با توجه به چارچوبهای پیشین مورد پذیرش شوروی شناسان متفاوت مینمود. توسعه تمایلات دموکراتیک در این زمینه قابل اشاره است. ولی از سال 1993 به بعد با توجه به دشواریهای گسترده سیاسی- اقتصادی ایده تمرکزگرایی مجدداً قوت گرفت. تجربه این دوران نشان داد توجه به دموکراسی در روسیه و سرشت آن ارتباط نزدیکی با شرایط مادی و اقتصادی جامعه پیدا کرده است.
مهمترین ویژگی روسها تضادهای فرهنگی/ رفتاری شدید است به گونهای که با سایر عناصر فرهنگی و هویتی نیز شکل میدهد. روسیه، سرزمین تضادهای بزرگ است و این تضادها در تمام ابعاد زندگی روسها دیده میشود. روسیه یعنی تضاد شرق و غرب، پاسیفیک و آتلانتیک، شمال یخبندان و جنوب معتدل، رخوت طولانی در مقابل کارهای بزرگ ناگهانی، در غالب این تعارضات دوگانه است که هویت روسی شکل میگیرد.
دان گنر و یل ریچموند در تحقیقی با عنوان تقابلهای فرهنگی روسی/ آمریکایی با نظر داشت این تعارضات بزرگ به برخی ویژگیهای فرهنگ روسی اشاره کردهاند. مساوات طلبی، احتیاط و محافظه کاری، بدبینی، افراط و تفریط، بزرگ زیباست (روسها تحت تأثیر اندازه و مقیاس هستند و بیشتر اعمالشان بر یک مقیاس وسیع است. این ویژگی را میتوان در نیروی نظامی، ساختمانها، خیابانها و مترو و معماری مشاهده کرد)، پیش بینی ناپذیری (وینستون چرچیل در مورد پیش بینی ناپذیری روسها جمله جالبی دارد «من نمیتوانم اقدامات آتی روسیه را پیش بینی نمایم، روسیه معمایی است که به طور اسرارآمیزی در یک راز پیچیده شده است.»؛ این جمله در اشاره به قرارداد بین تروپ- مولوتف در سال 1939 نقل شده است)، شورش و طغیان (روح و روان روس ناآرام و طغیانگر است زیرا در جامعه روس همواره عدالت با نقصان و کاستی مواجه بوده است.)
ذهنیت توتالیتر و رفتار مبتنی بر آن (تداوم نظامهای سیاسی اقتدارگرا در روسیه در برهههای مختلف خود باز تولید کننده و تقویت کننده فکر و ذهنیت توتالیتر در میان مردم روسیه بوده است. تحت تأثیر چنین نگرشی همواره در روسیه وفاداریها عمدتاً به فرد معطوف میشود نه سیستم. این نوع تفکر به روسیه پس از شوروی نیز انتقال یافته است. چنین تفکری همواره مانعی بزرگ در راستای شکل گیری دولت- ملت به معنای واقعی و هویت ملی مستحکم و منسجم گردیده است.)
بیگانه هراسی؛ منافع محور بودن (این هم مربوط به تناقضات هویتی روسها میشود که علیرغم اینکه از خود تصویر انسانهای ایده آلیستی را نشان میدهند ولی در عمل بسیار منافع محور هستند. روسیه سرزمین ایدئولوژیهای بزرگ است، ایدئولوژیهایی نظیر مارکسیسم/ لنینیسم، ولی بر خلاف ظاهر ایدئولوژیک گرایی معمولاً منافع خود را بر هر آرمانی ترجیح میدهد.)
نوستالوژی؛ هویت روسی در دوره پس از شوروی یک ویژگی بارز نیز پیدا کرده است که البته تا حدود زیادی ریشه در نوع ساختار فکری و روانی روسها- مواردی که قبلاً ذکر شد- دارد، و آن نوستالژی است که به مرور زمان و با توجه به تداوم مشکلات روسیه تداوم نیز یافته است. متغیرهای هویتی روسیه در بستر گفتمانهای سیاست خارجی این کشور به منافع امنیتی آن شکل میدهد.
هویت و شکل بندی بينشها در سیاست خارجی روسیه
گفتمانهای سیاسی موجود در هر جامعهای در مورد سیاست خارجی- به عنوان چارچوبی ساختاری که سیاست خارجی آن کشور در درون آن قرار میگیرد- شکل گیری رفتارهای خارجی را محدود میسازد. گفتمان با تفسیر جهان و ایجاد یک فهم گستردهتر و مشروح راجع به فرآیند سیاسی امکان میدهد تا از ساختارهای مادی فراتر رویم. مثلاً عوامل ژئوپولیتیک همواره به عنوان عواملی تأثیرگذار بر سیاست خارجی دولتها مورد توجه بودهاند، اما مهم این است که چگونه بازیگران سیاسی یک کشور، معانی را به آن واقعیت اسناد میدهند.
با کمی تسامح گفتمانهای اصلی سیاست خارجی روسیه را میتوان به سه دسته آتلانتیک گرا، اوراسیاگرا و ملی گرا تقسیم کرد.
«آتلانتیک گرایی دارای سابقهای طولانی در روسیه است. در اواخر دوره اتحاد شوروی و به ویژه پس از شکست کودتای اوت 1991 یلتسین، کوزیرف، یاولینسکی، چرنومردین مهمترین افراد این گفتمان بودند. بر اساس این گفتمان برای اصلاحات اقتصادی و ترویج دموکراسی، روسیه به حسن نیت و حمایت غرب نیازمند است و همگرایی با تمدن غربی به روسیه جایگاه شایستهای در سازمانهای بینالمللی مانند گروه 7، صندوق بینالمللی پول و سازمان ملل متحد میدهد.
رد هر گونه تقابل و تضاد با هنجارهای دموکراتیک غرب و توسعه روابط با آن و عدم درگیری در مسائل آسیای مرکزی و قفقاز از دیگر ویژگیهای آتلانتیک گرایی بود. استانکویچ مشاور سیاسی یلتسین معتقد بود که اروپایی شدن، عضویت در اقتصاد جهانی و عضویت در گروه 7 برای روسیه نوعی اعتبار و منزلت است. علاوه بر عضویت در نهادهای اقتصادی غرب، آتلانتیک گرایان حتی همکاری با نهادهای امنیتی چون ناتو را نیز توصیه میکردند. در این گفتمان غرب دوست و جهان اسلام دشمن تلقی میشد.
اگر چه گفتمان ملیگرا (اسلاوگرا) عمدتاً درحاشیه مانده است، اما در مخالفت با آتلانتیک گرایان به اوراسیاگرایان نزدیک شده است. بروز عینی این گفتمان بیشتر در دومای روسیه بوده است. ضدیت با آمریکا و سیاست خارجی دنبالهرو آن، بازگشت به عظمت دوره شوروی، احیای مظاهر دوره شوروی تزاری، اعاده قدرت مسکو در جمهوریهای جدا شده و ورود روسیه به مسائل منطقه بالکان و خاورمیانه از مهمترین آرمانهای مطرح شده از سوی ملی گرایان است. مهمترین شخصیت این دیدگاه در صحنه سیاسی روسیه یوگنی پریماکف وزیر خارجه یلتسین بود.
اوراسیاگرایان با در نظر داشتن ویژگیهای ژئوپولیتیکی روسیه و میراث تاریخی آن نقش متمایز روسیه را مورد توجه قرار میدهند. تأثیرات نظریات تولستوی و داستایوفسکی بر این گروه بسیار زیاد است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی و ابهامات پیرامون هویت ملی روسیه اوراسیاگرایان کوشیدهاند با تأکید بر میراث تاریخی روسیه به گونهای متمایز آن را از دیگر کشورهای جهان برجسته سازند.
بر اساس این گفتمان روسیه کشوری آسیایی-اروپایی است و گرایش گسترده آن به غرب موجب نادیده گرفتن بخش مهمی از منافع و اولویتهای آن میشود. برای ایجاد تعادل میان دو بعد وجودی کشور بایستی روابط با کشورهای شرقی (چین، ژاپن، هند و دولتهای خاورمیانه) نیز مدنظر قرار بگیرد. هر چند که به خاطر جهتگیری سیاسی سردمداران این نگرش در برابر آتلانتیک گرایان، اوراسیاگرایی به نوعی ضدیت با غرب تلقی میشد، اما درون مایه آن برقراری نوعی توازن میان شرق و غرب است.
از نظر اوراسیاگرایان روسیه قدرتی بزرگ و دارای منافع دائمی و نه دوستان دائمی است که باید روابط خود را با غرب به دور از هرگونه رویاهای موعودگرایانه دنبال کند و در جستجوی جایگاهی مناسب به عنوان یک قدرت بزرگ، تثبیت کننده در سطح جهانی باشد. مخالفت با نظام بینالمللی تک قطبی و یکجانبه گرایی قدرتهای بزرگ از دیگر عناصر گفتمان مذکور است. همچنین بر خلاف آتلانتیک گرایان، جهان اسلام را نه یک تهدید، بلکه عرصهای برای همکاری و نقش آفرینی میدانستند. پوتین نمود بارز این نگرش در سیاست خارجی روسیه بود.
زمانی که اسناد مربوط به "تدبیر امنیت ملی"، "تدبیر سیاست خارجی" و "دکترین نظامی" در آغاز سال 2000 منتشر شد، مفاد آنها به خوبی بیان کننده یک دگرگونی اساسی و بنیادین در سیاست روسیه نسبت به جهان غرب بود. در مفهوم جدید سیاست خارجی روسیه بر تلاش برای حمایت از منافع ملی جهت نیل به اهداف زیر تأکید شده است: تضمین امنیت قابل اتکای کشور، حفظ و تقویت حاکمیت و تمامیت سرزمینی آن، دستیابی به جایگاه محکم و دارای حیثیت در جامعه جهانی که با منافع روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ و یکی از مراکز دارای نفوذ همخوانی کامل داشته باشد. در این سند به چالشها و تهدیدهای جدید و در حال ظهور نسبت به منافع ملی روسیه، روند رشد یابنده تلاش برای ایجاد یک ساختار تک قطبی جهانی- که در آن آمریکا نقش غالب خواهد داشت- و تأکید بر نهادها و مجامع غربی برای تضعیف نقش شورای امنیت سازمان ملل متحد، اشاره شده است. از این نگاه، استراتژی اقدامات یکجانبه میتواند وضعیت بینالمللی را بیثبات سازد و باعث تنش و مسابقه تسلیحاتی و کشمکش میان دولتها گردد. ضمن تأکید بر نظام چند قطبی، پیگیری سیاست خارجی مستقل و سازنده، براساس وضعیت ژئوپولیتیکی روسیه به عنوان یکی از بزرگترین قدرتهای اوراسیا مد نظر قرار گرفته است.
ماهیت و اساس تحلیل سیاست خارجی بازشناسی اشکال فردی دارای مرکزیت در فرآیند سیاستگذاری خارجی است. رفتار دولتها نتیجه تصمیماتی است که توسط سیاستگذاران فردی اتخاذ گردیده است. تصمیمگیرندگان محیطها را تفسیر میکنند و تصمیمات سیاست خارجی را بر اساس آن اتخاذ میکنند. افراد همچنین میتوانند نقش بسزایی در شکل دهی به نگرشها ایفا کنند و این مسئله یعنی نقش افراد با تغییر در سیاست خارجی نمود و جلوه بیشتری خواهد کرد.
با به قدرت رسیدن پوتین در روسیه در روسیه ، نقش و حضور این کشور در عرصههای مختلف سیاست بینالملل افزایش یافت. در حقیقت روسیه پس از عبور از یک دوره گذار و فائق آمدن بر مشکلات و تنگناهای اقتصادی و نیز دستیابی به نظم و ثبات داخلی، خود را در شرایط یک قدرت در حال بازسازی و تجدید حیات یافته میدیده است. روسیه در این شرایط میکوشیده تا بار دیگر خود را به عنوان یک قدرت بزرگ و تاثیرگذار در نظام بینالملل بازیابد. تمایلی که آن را باید گرایش تاریخی در فرهنگ سیاست خارجی روسیه قلمداد کرد. پوتین با درک ضعفهای پس از فروپاشی روسیه چهار نوع منافع ملی مشخص را با راهبرد و سیاستهای همپیوند و منسجم پی گرفت.
مسکو در این دوران جهت حفظ بقا، کسب خودمختاری، رفاه اقتصادی و احترام به نفس جمعی یا به عبارتی احیا و کسب دوباره جایگاه قدرت بزرگ در عرصه بینالمللی سیاست تمرکز قدرت در دولت را اجرا کرد. سیاست مقتدرانه پوتین در عرصه اقتصادی، افزایش سرمایه گذاری خارجی، کاهش نرخ تورم و میزان بدهیهای به جا مانده از دهه نود، رفاهی نسبی را به همراه داشت.
پوتین با درک اهمیت و تاثیر اوضاع داخلی بر نقشسازی بینالمللی سیاست مقتدرانهای را در اداره ساختار سیاسی و اجتماعی به کار گرفت. در عرصه بینالمللی نیز پوتین با اتخاذ راهبردی چندجانبه گرایانه منافع ملی روسیه را دنبال میکرد. آموزه چندجانبهگرایی را میتوان در سه مفهوم هدایت کننده تشریح کرد: چندجانبهگرایی جهانی، حفظ تمامیت ارضی روسیه و الویت خارج نزدیک و همکاریهای منطقه ای در قالب نهادها و پیمانهای سیاسی و نظامی منطقهای.
مفهوم چندجانبهگرایی جهانی از دید روسها به مشارکت چندجانبه کشورهای بزرگ در چارچوب نظام حقوق بینالملل و سازمان ملل در راستای ایجاد نظم و امنیت جهانی معنا میشود. مشارکت با کشورهای جهان در مناطق مختلف از جمله چین و هند در جنوب شرق آسیا و ایران، ترکیه و عربستان سعودی در خاورمیانه نمود این آموزه است.
دومین بخش از مفهوم چندجانبهگرایی روسی در پی کسب یا به عبارت دیگر حفظ خودمختاری است. روسیه با اتخاذ آموزه چندجانبهگرایی حفظ و تثبیت جایگاه هژمون خارج نزدیک را دنبال میکرد. این هدف روسیه تنها از طریق تعمیق مشارکتها و گسترش نفوذ قابل دسترس بود.
گسترش ناتو به سمت شرق و حضور ایالات متحده در آسیای مرکزی، قفقاز و خاورمیانه از یکسو و داخل نکردن روسها در تصمیم سازیهای بینالمللی احترام به نفس جمعی روسیه را خدشه دار میکرد. این مسئله منجر به آن میشد که روسیه در این مقطع با توجه به کسب موفقیتهای محسوس در حوزه اقتصاد، پیشرفتهای نسبی در بخش نظامی و دستاوردهای قابل ملاحظه در عرصههای دیپلماتیک و سیاسی خود را به عنوان قدرتی نوظهور بازشناسی میکرد که ظرفیتهای آن در حال ارتقا بود و به تبع آن فرصتهای جدیدی برای تغییر جایگاه این کشور در نظام بینالملل شکل میگرفت.
روسیه تضعیف فزاینده توان آمریکا در حفظ برتری خود به عنوان هژمون نظام تک قطبی و ضعف محسوس آن در کنترل امور جهانی را نشانههایی از زوال نظم پس از جنگ سرد و مرحلهای جدید از توزیع قدرت و نفوذ در نظم بینالملل تعبیر میکرد.
راهبردهای سیاست خارجی روسیه در پیگشت منافع ملی چند بعدی آن به طور خاص از هویت ملی چند لایه آن متأثر بوده است. تلاشهای روسيه به طور همزمان برای بهبود روابط و همکاریها هم با اسرائیل و هم با گروههای مبارز فلسطینی در عین نمودار ساختن راهبرد عملگرایانه پوتین حکایت از نوعی سیاست متناقض نمایانه دارد. این تناقض در سیاستهای روسها به ویژه طی یک دهه اخیر در قبال ایران و سوریه از یکسو و ایالات متحده و غرب به عنوان یک مجموعه از سوی دیگر نمود بیشتری یافته است.
در جایی که هنوز هویت ملی به معنای واقعی شکل نیافته منافع ملی نیز بسیار آشفته تعریف میشود و به سیاست خارجی آن شکل و ماهیت خاصی میدهد که میتوان بیشتر به آن نام سیاست خارجی پر نوسان داد. روسیه هنوز رابطه هویت ملی خود نسبت به اوکراین و بلاروس را مشخص نساخته است ، هنوز مرزهای خود را به معنای واقعی ترسیم نکرده است.
روسیه نه به طور کامل خود را در درون غرب باز میشناسد و نه در درون شرق و تلاش برای هویت مستقل از غرب و شرق نیز بسیار دشوار میکند. بنابر همین وضعیت سیاست خارجی روسیه نیز در بیش از یک دهه اخیر پر نوسان جلوه کرده است و در دورهای به شرق و در سالهای اخیر نیز تلاش کرده است که به یک وضعیت متعادل و متوازن دست یابد. غربگرایان، اوراسیاگرایان و طرفداران سیاست مستقل که در دوره حیات جدید روسیه هر یک در برههای جهت دهنده سیاست خارجی روسیه بودهاند، در واقع متاثر و بازتاب دهنده نوع فرهنگ وهویت هنوز در تعارض و ابهام روسیه هستند.
شاید وجود این نوسان شدید در سیاست خارجی روسیه یکی از عوامل اصلی رشد و تقویت این نگرش نسبت به روسیه بوده است که اعتماد و اطمینان به سیاستهای روسیه برای هر کشوری بسیار ریسک پذیر خواهد بود. کشوری که هم خود را در غرب باز میشناسد و هم در شرق و در این حال هر دو را نفی میکند آیا میتواند به عنوان یک بازیگر مطمئن و یا شریک و متحدی مطمئن برای یک کشور دیگر قلمداد گردد؟ هر چه هست روسیه میخواهد متفاوت باشد و این میتواند ریشه بسیاری از اقدامات غیر قابل پیشبینی روسیه در نظام بینالملل باشد.
نتیجه گیری
تاثیر متغیرهای نقشی بر راهبردهای امنیتی در بستر انگارهها، هنجارها و هویت، بازنمود رفتارهای هر کشور در عرصه بینالملل است. تعریف منافع و راهبردهای امنیتی بر مبنای ادراک رهبران سیاسی از ارزشها و انگارههای منشعب از بستر معنایی و اجتماعی به خط مشیهای متعدد و حتی متفاوت در سیاست خارجی شکل میدهد.
روسیه نوین در چارچوب شاخصهای هویتی به تعریف منافع و راهبردهای امنیتی خود میپردازد؛ بقای فیزیکی، خودمختاری، رفاه اقتصادی و احترام به نفس جمعی به عنوان چهار نوع منافع ملی محور اصلی سیاست خارجی روسیه طی دهه اخیر را شکل میدهد.
از منظر نظریه سازهانگاری میتوان به روشنی دریافت که ادراکات متفاوت نقشهای تصمیم گیرنده در یک بستر هویتی متعارض با هدف دستیابی به جایگاه یک قدرت بزرگ برای روسیه سیاستهای چندگانه و ناهمگون را در پی داشته است. روسیه از دوران پوتین نیز میخواهد متفاوت از غرب و شرق باقی بماند و هویتی مستقل و در کل الگوی حیاتی مجزا از خود به نمایش بگذارد.
ولی این روسیه جدید در عین تأکید بر میراث تاریخی اسلاوها، روح ارتدوکس و در کل فکر روسی نیم نگاهی هم به شرق و هم به غرب دارد. بر اساس ویژگی منفعت طلبی شدیدشان هم در پی تعامل مطلوب و گسترده با غرب هستند و هم به حفظ منافع نفود و جایگاه سنتی خود و پرستیژ قدرت مآبانه خود در شرق نظر دارند.
اینگونه از دوگانگی عملکرد و عدم اطمینان حاصل از آن تصمیمسازان سیاست خارجی سایر کشورها را وا میدارد تا در معادلات خود در قبال مسکو بعنوان یک شریک استراتژیک، جانب احتیاط را نگه دارند.
نویسنده: بهنام حسینی
نظر شما :