آنچه برای خود می پسندی، برای دیگران هم بپسند!
فرانسه، از دیگ های جوشان تا مذاب
دیپلماسی ایرانی: فرانسه دیگ جوشان اروپاست و خیزش حاشیه علیه متن به ویژگی ثابت سیاست آن بدل شده است: شورش مسلمانان، مهاجران، اقلیت ها، فرزندان اتباع مستعمرات سابق، تهیدستان شهری و ... امری که باعث شده "ادغام" به دشوارەی اصلی سیاست آن تبدیل شود. دشوارەای که نیروهای سیاسی را بر اساس خودمختاری فرهنگی اقلیت ها یا آسمیلاسیون در اکثریت دوشقه کرده است. خود این معضل میراث تجارب، تضادها و الگوی خاص توسعەی سیاسی آن است.
انقلاب فرانسه نقطه عطفی در جهان معاصر به لحاظ دگرگونی در هنجارهای مشروعیت سیاسی و عبور از اشراف سالاری به سود شایسته سالاری است.
این ایده، که مشروعیت نه موروثی است و نه آسمانی، بلکه از آن ملت است، از فراوردەهای فکری فرانسەی انقلابی است.
اساسا مفهوم ملت زادەی انقلاب فرانسە است. ملت اجتماعی سیاسی است کە دولت خود را بر می گزیند و ملت – دولت پدیدار می شود. در حقیقت فرانسه مثالی ترین نمونەی ملت – دولت در مطالعات ملی گرایی است.
اما از همان آغاز این رهیافت از تناقضی مهم در رنج بود. فرانسه و سایر قدرت های اروپایی در حالی که در داخل مشغول ملت سازی و تاسیس دولت های ملی بودند، در خارج از اروپا به عملیات امپراتوری سازی و استعمار اشتغال داشتند.
جمهوری اول فرانسه که پرچمدار شعار حاکمیت مردم در اروپا بود، قساوت استقلال هائیتی را سرکوب کرد و جمهوری های چهارم و پنجم استقلال الجزایری ها را!
شکاف های امروز "ملت فرانسه" میراث گسترش امپراتوری مدرن آن در ماورای بحار و "آفریقای فرانسه" است. تنها راه چاره هم ناسیونالیسم مدنی است. یعنی وفاداری شهروندان به نهادهای سیاسی و نه ملت قومیتی از قبل موجود و در اینجا فرانسوی های اصل! در واقع تبدیل شدن ملت به دیگی مذاب از نوع آمریکا و اخیرا انگلیس. اما طی کردن این پیچ چندان ساده نیست و هر کس نقشەی راە خود را دارد. چپ ها و لیبرال ها و گلوبالیست ها چیزی می گویند و راست های افراطی و همپالگی هایشان چیزی دیگر.
طرفه این جاست که در فرازی دیگر از تاریخ فرانسه، این تضادها و نسبی نگری ها به شکلی دیگر سر برآورد. در مه 1968 دانشجویان عصیانگر فرانسوی علیه اتوریتەی دولت، خانوادە و انقیاد در هر شکلی شوریدند. چپ های جدید به بازتعریف مفهوم نابرابری پرداختند. نابرابری که قبلا بر اساس طبقات اجتماعی تحلیل می شد، حول هویت های کوچک تر شکل گرفته حول نژاد، قومیت، جنسیت و گرایش جنسی مجددا تعریف شد. مارکوزه حتی مسائل جنسی را ابزار اصلی رهایی انسان می دانست. اما تضاد اصلی در این بود که نسل 68 در حالی که مبارزەی جنسی و حاکمیت فرد به سرنوشت خود را سرلوحه قرار داده بود، برای جهان سوم نسخەای متضاد می پیچید! برای غرب تولید حداکثری قرص های پیشگیری و روابط خارج از زناشویی و برای شرق بدست گرفتن پرچم سرخ پرولتاریا و ارج نهادن به دیکتاتوری آلبانی، خمرهای سرخ و انقلاب فرهنگی فاجعه بار چین! این تضاد گرچه اهمیت کمتری از دوگانگی آرمان های انقلاب 1789 داشت، اما از همان منطق پیروی و پیامدهای مشابهی هم ایجاد می کرد. تضادی که امروز هم در سیاست خارجی لیبرال دمکراسی های غرب مشهود است.
درمان اصلی اما شاید این پند قدیمی است: آنچه برای خود می پسندی، برای دیگران هم بپسند!
نظر شما :