تحلیلی بر اظهارنظر اخیر نظریه پرداز نئولیبرال، فرانسیس فوکویاما در مورد بازگشت سوسیالیسم
اعتراف شرم آور سامورایی نیوهگلی به رنسانس سوسیالیسم
نویسنده: دکتر عبدالرحمن ولایتی، نویسنده و تحلیلگر فلسفه سیاسی
دیپلماسی ایرانی: در چند روز گذشته یکی از مهمترین اخباری که محافل کارشناسی، تخصصی حوزه فلسفه و تاریخ سیاسی به همراه خیل گسترده علاقمندان و مخاطبان این حوزه را مورد توجه قرار داد اظهار نظر استاد ژاپنی تبار فلسفه و اقتصاد سیاسی دانشگاه جان هاپکینز، یوشی هیرو فرانسیس فوکویاما بود که در یک موضع عجیب و شگفت صریحا در مصاحبه با خبرنگار مجله new statesman اعتراف کرد که "سوسیالیسم باید بازگردد و آنچه کارل مارکس فیلسوف سوسیابست می گفت درست از آب در آمده است. "
در واقع چنانچه از زاویه تاریخ فلسفه به این رویداد خبری متمرکز شویم به نوعی یکی از شگفتی های اعجاب آور معاصر می توان به حساب آورد که از چندین منظر قابل تامل و بررسی است.
فوکویاما که با اثر فاخر خود "آخرین انسان و پایان تاریخ" یکی از شوالیه های علمی مکتب لیبرال دموکراسی غرب به شمار می رود با انتشار تیوری خود در اوایل دهه نود میلادی در بستر دترمینیسم دیالکتیک هگل با اتخاذ یک موضع شبه فاشیستی در مقابل نظام فکری – فلسفی سوسیالیسم – کمونیسم از سیستم لیبرال دموکراسی غربی به عنوان آخرین ورژن و الگوی سعادت بخش حیات جامعه انسانی یاد کرد که نظام جهانی الزاما باید پذیرای این تحفه ارزشمند و شفابخش تاریخی باشد و سالها با اتکاء به این پشتوانه تئوریک فلسفی خود به بسط لیبرالیسم به عنوان الگوی واحد و متمرکز جهانی پرداخت. در واقع فوکویاما با سبک و فرم پژوهش فلسفی خود در زمینه و کانتکست لیبرالیسم به همراه کنش های سلبی در مقابل مکتب مارکسیسم در کنار کارل ریموند پوپر و سامویل هانتینگنون سه ضلع مثلث نظام فکری، فلسفی لیبرالیسم محسوب می شوند به همین جهت انعکاس نظری چنین متناقض و پارادوکسیال از وی با عقبه و رتبه فلسفی لیبرال در نوع خود یک پیروزی بدون خونریزی برای مارکسیست های مومن و یک عقب نشینی و شکست مفتضحانه و شرم آور برای اردوگاه لیبرال دموکراسی غرب به شمار می رود که سال ها با بیرق آخرین انسان وی در نظام بین الملل تاخته بودند.
اما از زاویه دوم سخن نگارنده به عنوان شاگردی خرد و کوچک از دیسیپلین فلسفه سیاسی با استاد بلامنازع فلسفه و اقتصاد سیاسی با لحاظ البته آموزه ادبی کهن "جایی که عقاب پر بریزد ..از پشه لاغری چه خیزد" در ارتباط با نظر قابل تامل اخیر ایشان که اظهار داشته اند "سوسیالیسم باید برگردد" این است که عبارت فوق فی تفسه یک پارادوکس و تناقض محض به حساب می آید که در قالب امر مطلق کانت (cathegorical lmperative) هم می توان تناقض آن را ثابت کرد. این جمله آن هم از زبان یک استاد فلسفه سیاسی یک زلزله و گسل مهیب برای مکتب لیبرالیسم به شمار می رود چرا که بر مبنای دترمیتیسم تاریخی کارل مارکس، فیلسوف چپ گرای هگلی که ماهیت فرآیند تکامل تاریخ اجتماعی بشریت را بر مبنای اندیشه هگل و فویرباخ تبیین کرد هنوز جامعه انسانی در مقطع کاپیتالیسم سیر می کند و هیچ تجربه ای از عصر سوسیالیسم ندارد، یعنی عصر و دوره ای را که هنوز نیامده است چطور می توان بازگرداند. اگر منظور دستبرد سیاسی ولادیمیر لنین به فرآیند جبر تاریخی مارکس با زمینه تسویه حساب و انتقام خانوادگی از تزار تیکلای دوم و ایجاد جماهیر سوسیالیستی شوروی است که در این صورت این را هم باید یک خبط مضاعف در کارنامه پژوهشی ایشان بر جای گذاشت چرا که قدر مسلم ایشان با آن عقبه تئوریک و مالکیت بر کرسی فلسفه اقتصاد سیاسی جان هاپکینز بر این شیطنت رفیق لنین به وضوح آگاه است که هر آنچه در جریان شورش های کارگری روسیه تزاری از سن پترزبورگ تا مسکو اتفاق افتاده و منجر به تثبیت انقلاب اکتبر اتحادیه کارگران و شورای سربازان پتروگراد افتاد بیشتر برخاسته از ناخودآگاه رفیق لنین بوده و ریشه در کینه دگم کهنه خانوادگی نسبت به سیستم پادشاهی رومانوف ها بود و البته ماجرا به احتمال برای خود لنین نیز پوشیده و چهره واقعیت به خود گرفته بود به طوری که وی عمیقا باور داشت که منجی تز لاکپشتی مارکس بوده و عتقریبا با اراده جامعه پرولتری روسیه فاز سوسیالیسم از مسکو کلید خواهد خورد که البته خورد اما با عاقبت تراژدیک و فضاحت بار؟؟!!!
پس با یک نگاه کوتاه و اما عمیق و دقیق به سادگی مبرهن است که اگر بر فرض دترمینیسم کارل مارکس را مبنای تحول تاریخ بشر قرار بدهیم در حال حاضر نظام بشری در بطن تجربه عصر سرمایه داری بورژوازی است و این روند هنوز به بلوغ مورد نظر مارکس نرسیده که سوسیالیسیمی تجربه شود فقط آن چه قرن بیستم در قالب یک جامعه سوسیالیسم در روسیه به خود دید یک شتاب مداخله جویانه و استقرار مستبدانه و نمایشی و کارتونی از سوسیالیسم پرولتری بود نه آن چه در دل یک فرآیند تاریخی به وقوع پیوسته باشد پس بر مبنای دکترین کارل مارکس هیچ جامعه سوسیالیستی در کار نبوده و هنوز که هنوز است راست کیش های مارکسیست منتظر اضمحلال عصر کاپیتال بورزوازی و ظهور سوسیالیسم هستند.
البته علاوه بر این اظهارات تامل برانگیز پروفسور لیبرال که در نوع خود بسی جای شگفتی است ایشان در پیرو این مصاحبه با یک ندامت و اعتراف شرم آور نسبت به عقبه فکری اش بر عمق اندیشه های کارل مارکس صحه گذاشته است اقدامی که در طول یک قرن پس از اشاعه تز مارکس از سوی جبهه اندیشمندان لیبرال نه تنها تایید نشده بلکه همواره مضحک نگریسته شده بود که در این مقطع استقرار یک جانبه لیبرالیسم بر کرسی استایل زندگی جامعه بشری پس از رقابت چندین دهه ای موسوم به جنگ سرد آن هم از جانب یک اندیشمند رادیکال لیبرال به نوعی در حداقل ترین فرم همه را از اندیشمند تا علاقمند و متخصص به حوزه فلسفه سیاسی مجددا به مرور و باز خوانی آرای کارل مارکس متمرکز می کند و همه را در یک چالش فکری قرار می دهد که نکند درست از آب درآید آن جمله معروفی که انگلس در یادداشت معروف خود به رفیق فیلسوقش به هنگام مرگش به نقل از وی نوشت؛ "تا انسان نخورد و نیاشامد نمی تواند در مورد سیاست، هنر، دین، فلسفه، صحبت کند"....
البته ظاهرا آنچه فوکویاما به آن اعتراف کرده نه دال مرکزی سوسیالیسم یعنی مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید بلکه نظام بازتوزیع عادلانه ثروت و منابع و ترمیم و تعدیل شکاف کارفرما و کارگر است که شواهد گویای آن است به نوعی در اعتراف تمام و کمال به سوسیالیسم در منگنه گرفتار آمده و گرنه به احتمال به عمق اندیشه های کارل مارکس پی برده است جایی که اظهار می دارد لیبرال دموکراسی درست است که صلح و پیشرفت به ارمغان آورده ولی این تمام آن چیزی نیست که بشر می خواهد شاید منظور فوکویاما همان دغدغه عدالت اجتماعی و آفت الیناسیون مصرف گرایی لیبرال بوده باشد که آرامش را از ساحت انسان لیبرال زدوده هر چند آسایش را برایش به ارمغان آورده است. در نهایت آنچه در سیر فرآیند فکری یوشی هیرو فرانسیس فوکویامای اندیشمند و متفکر مکتب لیبرال دموکراسی در بستر همان اعتفادات و باور خودش که معطوف به دیالکتیک هگلی است، سنتز سوسیال دموکراسی است در ادامه چه فرآیندی را طی کند نامعلوم است ولی حداقل می توان گفت از لیبرالیسم عبور کرده است.
نظر شما :