گفته ها و ناگفته های یک واقعه
حلبچه، فاجعه ای که سی ساله شد
نویسنده: صلاح الدین خدیو
دیپلماسی ایرانی: درست سی سال قبل در چنین روزی حلبچه شهرکی دورافتاده در حاشیه مرزهای شرقی عراق با ایران، با بمباران شیمیایی چهار جنگنده نیروی هوایی عراق به نامی پرآوازه در تاریخ معاصر تبدیل شد.
سه دهه پس از این ماجرا آن اندازه که به بررسی و تشریح وجوه قانونی ماجرا از زاویه مسئولیتهای حقوقی دولت وقت عراق پرداخته شده، از ابعاد تاریخنگارانه مساله غفلت شده است. کشتار حلبچه در بحبوحه یکی از حساسترین فرازهای جنگ ایران و عراق رخ داد و از این رو باید آن را بخشی از روندها و رویدادهای این جنگ در نظر گرفت.
در تاریخنگاری جنبش کردستان، فاجعه حلبچه بخشی از سلسله عملیات سرکوبگرانه موسوم به انفال محسوب می شود که سودای نابودی جنبش کرد از رهگذر قتل عام سیستماتیک مردم کردستان و نابودی منابع انسانی و جغرافیایی آن را در سر می پروراند.
مراجعه به اسناد و متون تاریخی نشان می دهد که هر دوی این روایتها گرچه بهره ای از حقیقت را دارند، اما هیچ کدام به تنهایی حق مطلب را ادا نمی کنند.
واقعیت آن است که شش سال پس از آغاز جنگ هشت ساله، ایران و کردهای مخالف صدام در لحظه ای تاریخی به هم رسیدند. ایران در جبهه جنوب پس از عملیات ناکام کربلای چهار و پنج که قرار بود سرنوشت جنگ را یکسره کنند، به بن بست رسیده بود و در جستجوی کلیدی برای باز کردن قفل جنگ بود.
همزمان اتحادیه میهنی کردستان نیز که بار اصلی نبرد مسلحانه با رژیم بعث را بدوش می کشید، پس از به نتیجه نرسیدن مذاکرات طولانیش با بغداد بر سر خودمختاری از انزوای سیاسی و فشار نظامی مرگباری در رنج بود.
ایران می خواست در شمال با گشودن جبهه دیگری علیه صدام از فشار جنوب کاسته و با کشاندن واحدهای زبده گارد ریاست جمهوری از جنوب به شمال، راه را برای عملیاتی بزرگ به منظور فتح بصره هموار کند. در استراتژی جدید ایران اتحادیه میهنی کردستان که تا آن زمان به نسبت رقیب دیرینه اش حزب دمکرات کردستان، کمتر دوست ایران محسوب می شد، جایگاهی ویژه داشت. جایگاهی که از حضور قوی این حزب در استانهای اربیل، سلیمانیه و کرکوک ناشی می شد. مسئولان جنگ در ایران به سرعت به رفع اختلافات دو حزب اصلی کرد پرداخته و کمک کردند تا ائتلافی بزرگ به نام جبهه کردستانی میان احزاب ریز و درشت کرد شکل بگیرد.
اسناد موجود نشان می دهد که نقطه عزیمت همپیمانی کردها و ایران که به سرعت ابعادی استراتژیک پیدا کرد، ضرورتها و نیازهای نظامی طرفین بود. چه برای ایران جبهه اصلی بیابانهای جنوب بود و کردها هم گرچه در شعار استراتژی سرنگونی صدام را در پیش گرفته بودند، اما در عمل فارغ از نوع حکومت در بغداد در صورت انعطاف آن در برابر خواسته هایشان، آماده تجدید نظرهای اساسی بودند.
اما داستان حلبچه به منزله تحولی بزرگ به یکباره این محاسبات را به هم ریخت. عملا عملیات والفجر ده ـ نام ایرانی عملیات تصرف حلبچه ـ به واپسین پیروزی تهران در جنگ تبدیل شد که با البته کشتار حلبچه بلافاصله به ناکامی تبدیل و در کمتر از یک ماه بعد با بازپس گیری فاو توسط عراق آغازگر سلسله ای از شکستهای نظامی شد که نهایتا پایان جنگ را رقم زد.
برای کردها نیز نتیجه فاجعه بار بود. دولت وقت عراق همکاری کردها با تهران را تهدیدی علیه امنیت ملی خود تلقی کرد و برای دفع آن به سلاحهای ممنوعه متوسل شد. شاید از این رو که بر خلاف پیش بینی استراتژیستهای ایرانی، عراقیها متوجه نقشه رقیب شدند و از تمرکز نیروهایشان در جنوب نکاسته و دفاع از شمال را به سلاحهای شیمیایی سپردند.
شکست در حلبچه و پایان جنگ ایران و عراق در فاصله کوتاهی پس از آن، در کردستان ورق را کاملا به نفع صدام برگرداند و موجبات تسریع در عملیات سبعانه انفال را فراهم آورد که به قیمت جان دهها هزار نفر تمام شد. وضعیت به گونه ای بود که در پایان سال 1988 کردستان عملا به یک پادگان نظامی تبدیل شده بود: روستاها و شهرها خالی از سکنه شده و مردم را در شرایطی شبیه حکومت نظامی در چند شهر بزرگ اسکان داده بودند و حکومت موفق شده بود تقریبا به صورت کامل به حضور نظامی پیشمرگان کرد در تمامی نقاط خاتمه دهد. امری که از سال 1962 خواب آشفته تمام دولتهای عراق بود، در این سال محقق شده بود.
تقریبا در سه دهه گذشته هیچ تاریخنگاری دقیق و یا بازخوانی انتقادی برای بررسی آنچه در در اواخر دهه هشتاد بر سر کردها آمد، در کردستان عراق صورت نگرفته است. در یک مورد خاص در سال 2010 و در اوج اختلافات اتحادیه میهنی و جنبش تغییر، جلال طالبانی معاون سابقش نوشیروان مصطفی را متهم کرد که پیام مهم صدام را قبل از بمباران حلبچه نادیده گرفته است. طالبانی گفت که صدام که از عملیات قریب الوقوع ایرانیها مطلع شده بود، از طریق واسطه ای معتبر به اتحادیه میهنی گفته بود، هر گونه همکاری با ایران در ورود به شهرها با بمباران شیمیایی جواب داده خواهد شد، حتی اگر پای شهر پرجمعیتی چون سلیمانیه در میان باشد. رهبر فقید جنبش تغییر گرچه این ادعا را تکذیب کرد، اما بوضوح هنوز جای راستی آزمایی تاریخی برای آن و شایعاتی که همان زمان درباره عدم اجازه به غیرنظامیان برای خروج از شهر به گوش رسید، خالی به نظر می رسد.
در جانب ایران هم فاجعه حلبچه پیامدهایی مهم داشت. هاشمی رفسنجانی در یادداشتهایش می گوید که پس از مشاهده سبعیت و بی پروایی صدام، در میان مسئولان سیاسی و نظامی به تدریج این نگرانی ایجاد شد که ممکن است عراق این سلاح ویرانگر را علیه تهران و شهرهای بزرگ کشور هم بکار گیرد. امری که در تصمیم سازیهایی که به قبول قطعنامه 598 منجر شد، تاثیری غیرقابل انکار داشت.
رفسنجانی همچنین پخش فیلم کشته ها و مجروحان حلبچه را مایه کاهش روحیه رزمندگان ایرانی خوانده و تلویحا آن را اقدامی اشتباه می خواند. اقدامی که به هدف ایجاد کارزاری تبلیغاتی علیه صدام توسط رسانه های ایرانی انجام گرفت و بدون آن کردها اکنون از ضبط یکی از حساسترین لحظات تاریخی خود محروم می ماندند.
صد البته کشتار حلبچه و فیلم تکان دهنده آن در زمان وقوع، تاثیر چندانی روی سیاست دولتهای غربی باقی نگذاشت که دارای پیوندهای دوستانه با رژیم صدام بوده و با آن حداکثر مماشات را می کردند. حتی عملیات انفال هم که پس از آن با شدت ادامه یافت، کوچکترین جایی در رسانه های غربی پیدا نکرد. اما دو سال بعد که صدام با اشغال کویت به یک تهدید ژئوپولتیکی بزرگ تبدیل شد، این فیلمها از آرشیو خارج شدند و در معرض دید مردم و سیاستمداران غربی قرار گرفتند. صد البته اینجا هم آنچه کار را تمام کرد نه صرفا فیلم پیشگفته، بلکه فیلمی پانزده دقیقه ای از کوچ میلیونی آوارگان کرد در بهار سال 1991 بود که بر صفحات تلویزیونهای ماهواره ای که تازه ظهور کرده بودند، نقش بست و افکار عمومی را تحت تاثیر قرار داد. متعاقب آن برای اولین بار مساله کردهای عراق در شورای امنیت مطرح و قطعنامه منطقه پرواز ممنوع تصویب شد. این قطعنامه ای که تحولی انقلابی در عراق و منطقه ایجاد کرد، یقینا مدیون قربانیان حلبچه و انفال بود. چه اساسا کوچ میلیونی کردها پس از سرکوب قیام 91 ناشی از زنده بودن فوبیای حلبچه و انفال بود که هنوز زنده و حی و حاضر بودند.
نظر شما :