هشتمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"

مردی که برای نخستین بار از اسرار حزب بعث گفت

۰۸ فروردین ۱۳۹۳ | ۲۰:۰۷ کد : ۱۹۳۰۶۶۸ اخبار اصلی خاورمیانه
آیا می خواهی شکست ها و اشتباهات و امیدهای از دست رفته مان را شسته و رفته منتشر کنیم. اگر موفق شده بودیم آیا عراق این طور که امروز می بینیم، بود؟
مردی که برای نخستین بار از اسرار حزب بعث گفت

دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنجترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هشتمین بخش آن را می خوانید:

یکی از سیاستمداران عراقی به من گفت: «قصه بعث در عراق را نمی توان خلاصه به بازگشت آن به قدرت در 17 ژوئن 1978 به دست احمد حسن البکر و صدام حسین کرد. کار تو ناقص خواهد بود اگر شامل به قدرت رسیدن بعث در بار اول در 8 فوریه 1963 نباشد، همان باری که به «انقلاب 14 رمضان» معروف شد و 9 ماه بعد رئیس جمهور عبدالسلام عارف به آن پایان داد.» و افزود: «خزانه اسرار این تجربه نزد رهبر و مهندس آن حازم جواد است. اما این مرد متاسفانه گوشه عزلت گزیده و از آن تاریخ تا کنون سکوت اختیار کرده است.» احساس سیاسی اش باعث شد که بفهمد که چه در ذهنم می گذارد، برای همین فورا گفت: «خودت را خسته نکن. تلاش کن با دیگران صحبت کنی. حازم جواد مرد سرسختی است. نه با سیاستمداران و نه با روزنامه نگاران دیدار نمی کند. نه درباره آینده و نقش آن صحبت می کند و نه علاقه ای به رسانه ها دارد و نه می خواهد که در انظار باشد. پیشنهادهای غربی و عربی را برای نوشتن خاطراتش که می توانست حاوی اسرارش باشد، رد کرده است.»

تظاهر کردم که تسلیم شده ام و حرف را عوض کردم اما این نام بزرگ را در دفتری کوچک نوشتم. به آرشیوها و اینترنت مراجعه کردم و به جستجو درباره نوشته هایی که درباره این مرحله نوشته شده است، پرداختم. چیزهای کمی دست گیرم شد، چرا که مردی که سکوت اختیار کرده بود به تعهدش احترام گذاشته بود و تلاشی برای زدودن این غبن یا برجسته کردن وجهه خود نکرده بود. هیچ چیز نمی تواند روزنامه نگار را تحریک کند جز اسراری که در دل این دو دهه خوابیده اند یا روزنامه ها نسبت به آنها سکوت اختیار کرده اند و تلویزیون ها به آنها نپرداخته اند.

با جواد تماس گرفتم و به شوخی گفتم: «به تصمیمت برای سکوت احترام می گذارم اما فکر نمی کنم که مانعی شود که با تو قهوه ای ننوشم؟» در دیدار اول چیزی نخواستم، تلاشم بر این بود که در دور اول از امور عراق سرنخی از اعتماد ایجاد کنم تا بابی برای دیدارهای بعدی به وجود آید. دیدارها تکرار شدند در حالی که مرد سرسختی بود. به شکست هم نسل هایش اعتراف می کرد و می پرسید: «آیا می خواهی شکست ها و اشتباهات و امیدهای از دست رفته مان را شسته و رفته منتشر کنیم. اگر موفق شده بودیم آیا عراق این طور که امروز می بینیم، بود؟»

در یکی از دیدارهایمان ملاحظه کردم که شماره هایی از «الحیات» در میان مجموعه ای از روزنامه ها در اتاق نشیمن است. او هر روز پنج روزنامه را می خواند. از او درباره دلایل شماره هایی از الحیات که نزد خود نگه می داشت، پرسیدم و وقتی که خارج شدم دریافتم که او شماره هایی که مربوط به تحولات عراق و شماره هایی که حاوی بخش هایی از سلسله «خاطرات» مربوط به عراق است را نگه می دارد. وقتی بعضی از آنها را ورق زدم دیدم که زیر برخی از سطرها خط کشیده است و در برابر برخی دیگر علامت سوال و در برابر برخی علامت تعجب گذاشته است، این بخش ها مربوط به صلاح عمر العلی و ابراهیم الداوود و عبدالغنی الراوی است. دیدم فرصت مناسب است و برای همین به او گفتم: «اجازه بده درباره این موضوع از دریچه روزنامه نگاری که موفق با دیدار با تو شده صحبت کنم. کشورت در وضعیت اسفباری به سر می برد و من معتقدم که باید صحبت کنی، عراقی ها و اعراب حق دارند بدانند قصه «بعث» در 1963 چه بود و چگونه بعدا صدام آن را ربود تا تحولات اندوهناک حزب و ملت و کشور را به وجود آورد.»

در پایان گفت و گویمان توافق شد تا سکوت به قول خودش «غارنشینی اش» را بشکند. نه شرطی گذاشت و نه چیزی خواست. گفت: «یک بار صحبت خواهم کرد. قصه را به طور کامل بدون اضافه و کم روایت خواهم کرد. نه چیزی اضافه می کنم و نه روده درازی خواهم کرد. و مرا ببخش اگر احیانا ذهنم یاری نکرد اما عمدا چیزی را از قلم نخواهم انداخت. و از این روایت تو مختاری هر آن چه می خواهی را منتشر کنی، اما از تو می خواهم که کار ما تا موعد انتشار آن سری باقی بماند.»

مرحله ضبط را آغاز کردیم. و هنگامی که ذهن جواد یاری نمی کرد، در نهایت دقت و امانت ساکن می ماند، خودم را در برابر گنجینه ای از اطلاعات و وقایع سیاسی و امنیتی یافتم. گفت وگو از حدودی که برایش ترسیم کرده بود، فراتر رفت، عملا سیر شدید حوادث و اهمیت روایت ها را بیان کرد که نتیجه آن ده ها جلسه و ضبط خاطرات بود که بیش از 55 ساعت را شامل می شد.

ادامه دارد...

کلید واژه ها: صدام از این جا عبور کرد


( ۲ )

نظر شما :