ارزیابی علمی از دیپلماسی تلفنی
دیپلماسی ایرانی: مطالعه موضوعی اساسی چون گفتگوی تلفنی دو رئیس جمهور ایران و آمریکا پس از سه دهه، هم در عرصه عمل سیاسی و هم به عنوان سوژه ای برای پژوهشی علمی اهمیت بسیاری دارد. اهمیتی که می توان آن را سرمنشا پرسش های گوناگونی دانست که در سطوح متفاوت درباره این موضوع طرح گشته اند. با این وجود، این مجموعه پرسش ها را می توان در سه سطح طبقه بندی نمود. در سطح نخست، چیستی موضوع و توصیف این پدیده در عرصه عمل سیاسی مورد توجه است. در دومین سطح، پرسش ها به پیامدها و آینده این دیپلماسی پرداخته و سرانجام در سومین سطح پرسش هایی درباره چرائی موضوع طرح می گردد. اما در میان این مجموعه از پرسش ها، سومین دسته از آنها نه تنها از اهمیت بیشتری برخوردار بوده، بلکه نگاه های علمی و پژوهشی بیشتری را به سوی خود می کشاند. فهم این موضوع از این زاویه نه تنها می تواند به تداوم و تقویت این فرآیند دیپلماتیک، در صورت تامین منافع ملی بیانجامند، بلکه چنانچه عکس آن باشد، در کنترل و مدیریت آن نیز می تواند موثر باشد. در این سطح مهم ترین پرسشی که می توان مطرح کرد این است که آیا این تماس دیپلماتیک ما به ازایی در خور ملت ایران را داشته است؟
اما پیش از پاسخ گفتن به این پرسش باید به دلائل و فضای تصمیم گیری در دولت اوباما توجه نموده و این نکته اساسی را در نظر داشت که این فضا تحت تاثیر پیشینه ای سه دهه ای است. آن چه از این تجربه تاریخی و همچنین توجه به سایر موارد مشابه در سیاست بین الملل به دست می آید این است که سیاست آمریکا در برابر ایران را نمی توان از سه حال خارج دانست. نخست، مقابله، رودرروئی و جنگ؛ دوم، تعامل، تنش زدائی و حرکت به سمت برقراری رابطه از موضع برابر؛ و سوم، مهار، کنترل و بازدارندگی از طریق استفاده از ابزارهائی هم چون تحریم اقتصادی.
با وجود این سه حالت، طی بیش از سه دهه جز مواردی استثنا، رابطه میان دو کشور ایران و امریکا، حالتی میانه جنگ و صلح یا جنگ سرد و مهار داشته است. در طول این سه دهه، تنها دو استثنا در رابطه وجود دارد؛ یک بار، تغییر سیاست به سمت تنش زدائی و بار دیگر به سمت جنگ. در مورد نخست، پیش از عملیات والفجر هشت و آزاد سازی فاو توسط ج.ا.ایران، واشنگتن با اعزام مک فارلین مشاور امنیت ملی پیشین خود به ایران به سمت تنش زدائی با ایران رفت که به هر حال موفق نشد. در مورد دوم، برخورد نظامی آمریکا با ایران در آخرین مراحل جنگ تحمیلی مصداق این تغییر سیاست بود.
در این شرایط با فرض این که اقدام اوباما از سنخ تغییر استراتژی به طرف جنگ نیست، این پرسش مطرح می شود که آیا این اقدام تغییر سطح از جنگ سرد به تعامل، تنش زدائی و مصالحه هست یا نه؟ پاسخ مثبت به این سوال یعنی تغییر راهبردی سیاست واشنگتن پس از سه دهه؛ اما در این تغییر استراتژیک موانع نیز برای هر دو طرف این بازی دیپلماتیک کم نیست. اما چگونه می توان این تغییر استراتژی و البته نه چندان کم هزینه را بر پایه نظریه های علمی تبیین کرد؟
اصولا در تحلیل علمی سیاست خارجی آمریکا می توان از چهار نسل علمی سخن گفت. نسل اول بیشتر بر خود تصمیم یا برون داد سیستم تصمیم گیری تمرکز دارد. بر خلاف آن، نسل دوم بیشتر بر فرایند تصمیم سازی تاکید می کند. مبنای کار در نسل سوم مسائل شناختی و از جمله باور و اعتقادات تصمیم گیرندگان است. اما نسل چهارم در میان این پژوهش ها تمایزی بنیادی داشته و بر پایه نظریه سازه انگاری یا برساختی و تاکید بر هویت و گفتمان شکل یافته است. در این چارچوب سخن و کلام خود اقدام به حساب می آید. سخن از منافع ملی، سخن از دوستی، سخن از تهدید و دشمنی هرکدام اقداماتی در شان و منزلت همان سخن را به دنبال دارد. سخن گفتن و گفتگو نتیجه و یا خودِ تصمیم است. هر سخنی به راحتی نباید بیان شود و یا بالعکس. هر جا لازم بود حتما باید لب به سخن گشوده شود.
در این مقاله برای تبیین دیپلماسی تلفنی از دو رهیافت نسل دوم و نسل چهارم استفاده می شود؛ یعنی، تحلیل پروسه تصمیم گیری در دولت اوباما در منظر نظریه سازه انگاری. نطق اوباما در سازمان ملل و بردن نام ایران در 20 مورد با لحن مثبت، تاسی او به فتوای مقام معظم رهبری، برخورد مثبت نسبت به پیشنهاد ایران در ژنو و اقداماتی از قبیل توقف کنگره در تشدید تحریم ها علیه ایران همه بر پایه نظریه سازه انگاری و گفتمان قابل تفسیر است. در این چارچوب می توان دیپلماسی اوباما و تماس تلفنی میان دو رییس جمهور را متن به حساب آورد. اما فهم صحیح این متن مستلزم در نظر گرفتن زمینه متن است. از این نظر اصولا، تصمیم گیرنده اصلی از جمله اوباما تحت تاثیر دو محیط تصمیم می گیرد. نخست، محیط ذهنی- شناختی نسبت به موضوع مورد بحث و دیگر محیط یا فضای داخلی و بین المللی ایالات متحده آمریکا. به طور مشخص، رئیس جمهور آمریکا نمی تواند بدون توجه به فضای بسیار پیچیده داخلی وارد دیپلماسی با ایران شود.
از سوی دیگر، واقعیت تلخ آن است که به ویژه طی سال های اخیر جو ضدیت با ایران در واشنگتن تشدید شده است. در این جو، سخن دشمنانه نسبت به ج.ا.ایران نه تنها هزینه ای ندارد، بلکه امتیاز و نردبان ترقی هم هست. این وضعیت بیش از هر جائی در کنگره آمریکا وجود دارد. در عین حال، این دشمنی گفتمانی و ساختی اجتماعی است. این ساخت در اثر تعامل کلامی دو طرف تاسیس شده است. هر چه هست، این ساخت محدوده تصمیم و عمل رئیس جمهور آمریکا را هر چه بیشتر تنگ می نماید. اما منشا این ساختار کجا است؟ در پاسخ باید توجه نمود که تنها متهم، لابی اسرائیل نیست. یک شاهد برای این امر انتخاب مجدد اوباما به مقام ریاست جمهوری است. توضیح آن که با وجود تمامی تلاش طرفداران اسرائیل و حمایت کامل آنها از میت رامنی رقیب اوباما، باز وی بود که پیروز میدان انتخابات شد.
لابی اعراب و سعودی ها هم سعی فراوان در امنیتی کردن ج.ا.ایران در واشنگتن دارد، اما با وجود سرمایه مادی فراوان و هزینه های بسیاز از آنجا که قدرت نرم و توان گفتمانی ندارند، نفوذ اجتماعی آنان محدود و از قدرت آنچنانی برخوردار نیستند.
ایدئولوژِی حزبی هم تا حدی در مخوف نشان دادن چهره ایران نقش دارد. اما بیش از همه، تخیل یا تصور کنگره مبنی بر تصور دشمن بودن ایران در این تعارض گفتمانی نهادینه شده است. میزان تهدیدی که در ذهن اعضاء کنگره نسبت به ایران شکل گرفته به مراتب بیش از نگرش ها و اختلافات حزبی و ایدئولوژیک جمهوری خواهان در برابر دمکرات ها تعیین کننده است. این فضای امنیتی علیه کشورمان متن اصلی است که می توان بر اساس آن دیپلماسی تلفنی را تفسیر نمود. نقش لابی ها طی سال های اخیر نهادینه کردن خطرناک بودن ایران بوده است. سخنان، سیاست ها و رفتار ج.ا.ایران از جمله در بحث هسته ای نیز بر پایه همین متن است که تفسیر می شود. این در حالی است که ایران خود اساسا در هیچ شکلی که مانع این تصور سازی شود در واشنگتن حضور نداشته است. بعلاوه طی هشت سال گذشته نیز گفتمان طرف ایرانی نیز خود آتش تهیه این تخیلات بوده است.
اما جدای از این زمینه تصمیم گیری که چگونگی بازی قدرت میان بخش های مختلف حاکمیت در واشینگتن را به نمایش می گذارد، آنچه که تیم اوباما در برابر ج.ا.ایران در این مقطع بیان کرده یا انجام می دهد به شرطی قابل ارزیابی است که در کنار این بسترهای شبه اجتماعی، تحولات سیاسی نیز مورد توجه قرار گیرد. اگر در زمان گفتگوی تلفنی، به دلیل اختلاف دو قوه دولت در واشنگتن تعطیل نبود، به مراتب فشارها علیه اوباما در برابر ایران بیشتر بود. از سوی دیگر، برای اوباما همچون هر فرد دیگری در این مقام، حل مساله هسته ای ایران و شاید هم کلیت روابط با ما، یادگاری بسیار ارزشمند در کارنامه افتخارات است و مخالفین وی نیز به هیچ عنوان نمی خواهند این امتیاز نصیب یک دمکرات و احتمالا یک سیاه پوست شود. البته یک امتیاز اوباما در صحنه بازی سیاست داخلی امریکا این است که چون دیگر قرار نیست در انتخابات بعدی شرکت کند. با این وجود وی برای توجیه سیاست های تنش زدائی در قبال ایران باید انرژی بسیار زیادی در داخل صرف کند. به همین دلیل یک کلام مثبت و یا یک اقدام مثبت طرف ایران را سعی می کند در داخل چندین برابر نشان دهد تا در کنگره قابل فروش شود. بنابراین، سخن از یک جنگ داخلی در آمریکا به عنوان تعیین کننده ترین عامل سیاست ها در قبال کشورمان است.
نکته بسیار مهم این است که در این پروسه تصمیم گیری، تیمی که در دولت اوباما مسئولیت کار ایران را عهده دار است همانی است که در دوره ریاست جمهوری کلینتون و ریاست جمهوری آقای خاتمی عمل می کرد. به نظر می رسد که احساس این تیم این باشد که آن زمان فرصت سوزی شد و موقعیتی مناسب با اشتباهات تاکتیکی از دست رفت. این تیم اکنون شدیدا تلاش دارد تا از تکرار این داستان پیش گیری کند. هر کلام یا هر اقدام ایران نیز می تواند در این جنگ قدرت موازنه را به نفع یکی از دو طرف موازنه تغییر دهد. چنان چه ایران بخواهد، می تواند بوسیله ساز و کار مناسب، حتی ذهنیت مبتنی بر دشمنی شکل گرفته در کنگره را نیز اصلاح کند. به نظر نمی رسد این امر برای ایران انقلابی که موسس انقلاب اسلامی آن را انقلاب کلام می داند سخت باشد.
اما در سطحی دیگر نیز می توان بسترهای تاثیرگذار بر این ارتباط دیپلماتیک را مورد توجه قرار داد، آن توجه به بازخوردهای سیستم تصمیم گیری در سطح منطقه و بین الملل است. در این سطح، باید پیش فرض پذیرفت که اصولا به سختی می توان کشوری را پیدا کرد که از بهبود روابط ایران و آمریکا خوشحال باشد. از این رو، واکنش کشورهایی که منافع آنها با خصومت میان ایران و امریکا درگیر است نیز به عنوان بستری فراملی برای تصمیم سازان امریکایی به ویژه شخص اوباما باید در نطر گرفته شود. در میان این بازیگران، اسرائیل(به ویژه جناح ناتانیاهو) به دلیل احساس خطر هویتی و ذاتی که ناشی از عدم مشروعیت است، به هیچ عنوان خواهان حل مساله به هیچ شکلی نیست. از این رو است که ناتانیاهو که نتیجه بهبودی رابطه تهران-واشنگتن را نابودی خود می داند، تلاش های خود جهت مقابله با این روند را پیش از گفتگوی تلفنی دکتر روحانی و اوباما آغاز نموده و پس از این تماس دیپلماتیک، شدت بخشید. ناتانیاهو از تمامی ظرفیت خود استفاده می کند تا اثبات کند، که ایران همچنان دشمنی قسم خورده برای اسراییل و امریکا و سیاست های جدید آن، یک حرکت تاکتیکی و "منافقانه" است.
جدای از اسراییل، بازیگران دیگری که اتفاقا در موضوع هسته ای به ظاهر طرف ایران هستند، به دلیل منافع کلان که از شرایط تحرم علیه کشورمان بدست می آورند، حاضر نیستند شاهد بهبود روابط ایران و آمریکا باشند. هند، چین، روسیه، و کشورهائی چون ترکیه در این زمره قرار می گیرند. عربستان سعودی، نیز رقیب ایدئولوژیک و هویتی برای ایران بوده، نیز در زمره کشورهای ناراضی از این فرآیند قرار می گیرد. این موضع عربستان به شدت تحت تاثیر تحولات منطقه در یک دهه گذشته است. اکنون برای نخستین بار در تاریخ جهان عرب یک کشور عربی به نام عراق با کمک آمریکا تحت حاکمیت شیعه قرار دارد و در آن مرجعیت شیعی به نوعی حرف آخر را می زند. به همین دلیل، سعودی ها مدعی هستند که این آمریکا بوده است که عراق را به ایران تسلیم کرده است. این شرایط موجب گشته برای سعودی ها، اختلاف با ایران نه تنها جنگی ایدئولوژیک و هویتی باشد، بلکه پس از صدام دشمنی ابعاد ژئوپلیتیک نیز به خود گرفته است و برای غلبه بر این بعد جدید اختلاف با ایران است که ریاض به هر شیوه ای متوسل می گردد که آخرین نمونه آن خودداری از عضویت در شورای امنیت سازمان ملل متحد است.
عضویت یک کشور اسلامی جهان سومی در شورای امنیت، امتیاز بسیار قابل توجهی است. با این وجود این امتیاز مهم را سعودی ها پس زدند و علت و دلائل آن را نیز در جاهای مختلفی اعلام کردند. آن چه که تاکنون علنی شده، رودررو نشدن آمریکا با ایران در سوریه؛ پیش از آن، به قدرت رساندن حکومت شیعی در عراق، سرسختی آمریکا با سعودی در مداخله نظامی ریاض در بحرین به عنوان دلائل این اقدام از سوی ریاض بیان شده است. جمع بندی موضع گیری های بسیار عصبی عربستان سعودی این است که واشنگتن سیاست تنش زدایی با ج.ا.ایران را در پیش گرفته است و این یک تغییر استراتژیک و به همین دلیل یک شکست اساسی و استراتژیک برای ریاض است. از این رو مقامات سعودی اعلام کرده اند که در عکس العلمل به این سیاست دولت اوباما، آن ها نیز در سیاست خود نسبت به واشنگتن تغییری استراتژیک خواهند داد.
از مجموعه آن چه در این بحث بدان اشاره شد، می توان پاسخی برای این پرسش یافت که حتی اگر فرض کنیم، هیچ تغییری در سیاست فشار از طریق تحریم ها (که نیاز به بحث جداگانه ای دارد) از سوی آمریکا صورت نگیرد، آیا گفتمان آغاز شده در واشنگتن از سوی دولت اوباما با وجود جو شدید ضد ایرانی یک دست آورد هست یا خیر؟ و دیگر اینکه اوباما در نطق خود در سازمان ملل و در جاهای دیگر صریحا به "فتوای" رهبر معظم انقلاب استناد کرده و سخن از تغییر سیاست در واشنگتن سر می دهد و تصریح می کند که آمریکا قصد براندازی ندارد؛ حرکت مثبت هست یا نه؟ همچنین، این که دشمنان قسم خورده ما به ویژه در منطقه تا این حد از یک مکالمه تلفنی برآشفته شده اند، آیا این یک پیروزی هست یا نه؟ اگر مبنای قضاوت منافع ملی باشد، چنانچه مقابله با تهدیدات فوری یا آسیب پذیری ها که تهدیدات بالقوه هستند هدف باشد، از این نظر نیز این دیپلماسی موفق ارزیابی می شود. از این مهم تر، چنانچه کیان اسلام و تشیع بخصوص جلوگیری یا مقابله با جریانات افراطی و شیعه کشی هدف باشد نیز این دیپلماسی، "خدمت بزرگی" به حساب می آید.
آن چه لازم است مورد توجه قرار گیرد، دینامیسمی است که در اثر این دیپلماسی شکل می گیرد. معنای سخن این است که درست است که عوامل بسیار زیادی وجود دارد که می کوشند نخست، از این دیپلماسی تفسیری منفی ارائه و دوم، تلاش می کنند تا در آینده مانع از آن شوند تا این دیپلماسی ثمره خود را نشان دهد؛ اما باید توجه کرد که لازم است این دیپلماسی را با تفسیری واقع بینانه مورد ارزیابی قرار داد، به ویژه که فضای سخت تصمیم گیری در واشنگتن یکی از عواملی است که بر تعیین نتایج این دیپلماسی اثر جدی خواهد گذاشت. نکته دیگر اینکه در این شرایط، این پویایی و دینامیسم اشاره شده که با تماسی تاریخی میان روسای جمهور دو کشور آغاز شده را باید تقویت نمود. تقویت این جریان می تواند نشانه ای از این باشد که اگر ج.ا.ایران در واشنگتن خوب عمل کند می تواند لابی های ضد خود را شکست دهد.
نظر شما :