دهمین بخش از کتاب «غریبه»

افسرده شدن زندانی برای مرگ دیکتاتور

۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ | ۱۵:۰۰ کد : ۱۹۸۲۹۴۱ آسیا و آفریقا کتابخانه
ملیکه از مرگ پادشاه به شکلی عجیبی ناراحت بود. حتی با وجود این که از احساسات متناقض وجدانی اش – که غالبا چیزی از آن به ما نمی گفت – خبر داشتم، شاید انتظار عکس آن را داشتم.
افسرده شدن زندانی برای مرگ دیکتاتور


دیپلماسی ایرانی: خاطرات زندانیان سیاسی در کشورهای مختلف که از حکومت های دیکتاتوری حاکم بر کشورهای خود در رنج و عذاب بوده اند، آموزنده است. علاوه بر اطلاعاتی که نویسنده یا گوینده خاطره از وضعیت شخصی خود و کشورش می دهد، بیانگر رفتارهای دیکتاتورهای حاکم بر آن کشور نیز هست. دیکتاتوری ها در منطقه ما همچنان حضوری پررنگ و سرکوبگر دارند. یکی از این کشورها مغرب است، کشوری پادشاهی که از زمان تاسیسش تا کنون به شیوه سلطنتی و استبدادی اداره می شده است. اگر چه این کشور در سال های اخیر، به ویژه بعد از دوره موسوم به بهار عربی، سلسله اصلاحاتی را در دستور کار خود قرار داده و به گواه مجامع بین المللی موفقیت هایی نیز داشته است، اما استبداد در این کشور ریشه دارد و هنوز بسیاری از فعالان مدنی از آن رنج می برند. اما گویا دوره استبداد در زمان ملک حسن، پادشاه سابق این کشور شدیدتر و سنگین تر بوده است. کتاب پیش رو با عنوان "غریبه" (الغریبه) خاطرات زنی است که پدرش رئیس ستاد ارتش بوده اما اتهام کودتا متوجهش می شود و به همراه خانواده اش به زندان ابد محکوم می شود. آقای ژنرال در زندان می میرد ولی دختر که از خردسالی به زندان وارد شده به همراه خانواده اش در زندان به زندگی خود ادامه می دهد. آن دختر «ملیکه اوفقیر» است که بعد از آن که مورد عفو قرار می گیرد و بعد از 20 سال از زندان آزاد می شود، و بعد از آن که از مغرب به فرانسه می رود، شروع می کند خاطرات دوران زندان خود را به رشته تحریر در می آورد.

آن چه پیش روست و دیپلماسی ایرانی قصد دارد آن را هر هفته به طور مرتب منتشر کند، ترجمه خاطرات ملیکه اوفقیر است. در این جا بخش دهم آن را می خوانید:

وقتی که کتاب (منظور کتاب "زندانی" اولین کتاب ملیکه اوفقیر است) در فوریه 1999 منتشر شد، موفقیتش سریع و برای ما شگفت آور بود. حتی قبل از آن که برای ترجمه آن رقابتی به وجود آید، شبکه های تلویزیونی و رادیوها و روزنامه های فرانسوی و خارجی بر سرش رقابت داشتند. تقاضاهای متعدد به ملیکه سرازیر شدند. کلود دالا تور، رایزن رسانه ای در انتشارات گراسیه، در حالی که سیگاری بین دو لبش بود، با همت و نشاط روی روابط با روزنامه ها کار می کرد. لحظه ای آرام نمی شد، و کتاب تا هفته ها در راس فروش کتاب های پرفروش بود. 

در لحظه ای که فروش کتاب کاهش یافت، ملک حسن دوم مرد که همه کنجکاو وضعیت مغرب و سال هایی که زیر سایه او و داستان زندگی خانواده اوفقیر بود، شدند. در این زمان تور رسانه ای گسترده ای آغاز شد که دوباره کتاب "زندانی" به راس فهرست کتاب های پرفروش جهش کرد. ملیکه از مرگ پادشاه به شکلی عجیبی ناراحت بود. حتی با وجود این که از احساسات متناقض وجدانی اش – که غالبا چیزی از آن به ما نمی گفت – خبر داشتم، شاید انتظار عکس آن را داشتم.

اما نه. هر چه باشد همه جوانی اش تا آخر با او گذشته بود، حداقل این بار. طول روز به طور مداوم در برابر تلویزیونی که شبکه مغرب را پخش می کرد ماند و با آن همراه بود در حالی که سردرگمی در کاخ و دالان های آن و ایستادن محمد پنجم در کنار زین اسب با پر آراسته را با دلخوری مشاهده می کرد. آیا آن روز برای ملیکه پایانی برای گذشته اش خواهد بود؟

با این حال، مصاحبه ها به او، اول از همه در فرانسه، بعد در همه جا، به او کمک کردند تا زخم هایش التیام یابند. ستاره ای رسانه ای شده بود، و همیشه به طور مداوم از سوی روزنامه ها و شبکه های تلویزیونی جهانی از او دعوت می شد، و به نمایشگاه های کتاب و مراسم امضای کتاب و دیدارهای متعدد دعوت می شد. همچنین با دوستان فراموش شده اش دیدار می کرد، دوستان قدیمی پدر و مادرش یا دوستان زمانی که دختری جوان از جامعه خوشبخت مغرب بود، همچنین نامه های پراحساس از دوستان نزدیکش دریافت می کرد. به این ترتیب وقتش آن قدر پر و سنگین شد که من به او فیلو فاکس دادم تا به جای دفتر معمولی مدرسه ای که مربع های کوچک داشت و ملاقات هایش را در آن می نوشت، استفاده کند. مطمئن نیستم آیا از آن استفاده کرد یا نه. اما این مناسب او بود که از میان ما با دستورالعمل جدید مثل یک وزیر جدا شده بود. 

ترسیدم که زیاده روی شده باشد و او را خیلی زود از گذشته اش دور کند. اما آنچه حاصل شد کاملا برعکس بود. از بس که داستانش را بیان کرد، ملیکه جدی تر شد. از این که داستانش را دائما تکرار می کرد اصلا خسته نمی شد حتی زمانی که در تور اروپایی اش بود، و کتاب با موفقیت همراه بود، از جمله در آلمان، که بعضی وقت ها خسته اش می کرد و انرژی اش را می گرفت. 

ناتوانی و ضعفش او را وادار می کرد که مواظب سلامتی اش باشد. اکثرا از دردهای غامضی رنج می برد که خودش آنها را «اوفقیریات» می نامید که بیشتر تلاشی برای کاهش آنها بود. از سردرد یا دل درد شکایت می کرد، دلایل آنها همیشه نامعلوم می ماند و او را مجبور می کرد که چند روز در تخت خواب بماند. 

زندان جسمش را از درون آسیب زده بود. دیگر افراد خانواده نیز از این دردها رنج می بردند. و حتی بعضی هایشان از بیماری های خطرناک تری رنج می بردند. 

ادامه دارد...   

کلید واژه ها: کتاب غریبه


( ۲ )

نظر شما :